مرحوم ملا فتح الله در تفسیر منهج در اول سوره حدید عرباض را چنین نقل کرد: و از عرباض بن ساربة مروى است که آن حضرت پیش از آنکه در شب خواب مى کرد مسیحات خمس تلاوت مى کرد که آن سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن است و مى فرمود که ان فیهن آیة افضل من الف آیة در این سورتها آیتى هست که بهتر از هزار آیت است . |
ندامت خلیفه در آخرین لحظات زندگى
یکى از بهترین مؤیّدات بر ارتکاب عمل و شکستن حرمت و حریم خانه حضرت فاطمه (س) اظهار تأسّف و پشیمانى شدید خلیفه در آخرین لحظات زندگى است و این بهترین شاهد است که مسأله در حدّ تهدید به احراق پایان نیافته بلکه چنانچه بیان داشته ایم مأمورین او به خانه ریختند و حرمت و حریم خانه را شکستند.
مسأله ندامت و پشیمانى ابوبکر نسبت به امورى که در دوران خلافت دو ساله خود مرتکب شد، در کتب معتبر اهل سنّت و شیعه آمده است، و نخستین چیزى را که از آن اظهار ندامت و پشیمانى شدید مى کند کشف و تفتیش خانه فاطمه(س) است.
ما در این جا به بعضى از مدارک آن اشاره مى کنیم.
1 ـ ابوعبید متوفّاى 224 در کتاب الاموال همین تأسف را نقل مى نماید، منتهى وى به جاى اینکه نقل کند اى کاش! خانه فاطمه (س) را بازرسى نمى کردم نوشته:
فوددت انى لم اکن فعلت کذاوکذا ـ لخلة ذکرها ـ قال ابوعبید: لا اُرید ذکرها. اى کاش چنین و چنان نمى کردم و علّت این کنایه گویى را خود ابوعبید چنین مى گوید که دلم نمى خواهد آن را یادآورى کنم.
مرحوم امینى مى فرماید ایشان این تحریف را به خاطر حفظ آبروى خلیفه مرتکب شده است، ولى افسوس که دیگران در این باره با او همکارى ننموده و خیانت او در سپرده هاى تاریخ آشکار شده است.
2 ـ ابن قتیبة دینورى متوفّاى 276 ، تحت عنوان مرض ابى بکر دارد:
فَلَیْتَنى ترکتُ بیتَ علّى و ان کان اعَلْنَ] ظ:اغلق[ على الحرب ... .
اى کاش! که خانه على (علیه السلام) را رها مى کردم، اگر چه با من اعلان جنگ کرده باشد.
3 ـ همچنین در تاریخ یعقوبى آمده است ... و لیتنى لم افتّش بیتَ فاطمة بنت رسول اللّه (صلى الله علیه وآله وسلم) و اُدْخِلْه الرجال، و لوکان اغلق على حرب...
اى کاش خانه فاطمه دختر پیامبر خدا را بازرسى نمى کردم و مردان را به آن راه نمى دادم اگر چه آن را براى جنگ بسته باشند ... .
4 ـ محمد بن جریر طبرى از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند:
ابوبکر گفت: ... من بر چیزى از دنیا تأسّف نمى خورم مگر اینکه دوست داشتم سه کار را که انجام داده ام، نکرده بودم، و سه کار را به جا نیاوردم انجام مى دادم، و اى کاش در پیرامون سه مسأله از پیامبر مى پرسیدم ... ولى آن سه کارى که اى کاش نکرده بودم:
«فَوَدَدْتُ انّى لَمْ اَکْشِفْ بَیْتَ فاطمة عن شىء و ان کانوا قد اَغْلَقوا عَلَى الحرب..».
«اى کاش خانه فاطمه (س) را بازرسى نمى کردم; هرچند در آن را براى جنگ بسته باشند».
5 ـ ابن عبدربه اندلسى مؤلّف عقدالفرید در باب «استخلاف ابى بکر لعمر» دارد.
... فَوَدَدْتُ انى لم اکشف بیت فاطمةَ عن شئى و ان کانوا اغلقوه على الحرب.
اى کاش! خانه فاطمه را مورد تعرّض قرار نمى دادم، اگر چه آن را براى جنگ با من بسته باشند.
6 ـ مسعودى مؤلف مروج الذهب مى نویسد:
فَوَدِدْتُ اَنّى لم اکن فَتَّشتُ بیتَ فاطمة، و ذکر فى ذلک کلاماً کثیراً ... .
اى کاش! که خانه فاطمه را تفتیش و بازرسى نمى کردم، و در این باب سخن بسیار گفت.
7 ـ همچنین قاضى عبدالجبار معتزلى متوفّاى 415 این مطلب را آورده است.
8 ـ ابن ابى الحدید از احمد بن عبدالعزیز الجوهرى صاحب کتاب سقیفه نقل مى کند، که ابوبکر گفت:
لَیْتَنى لم اَکْشِفْ بیت فاطمة و لواعلنَ] ظ:اغلق [ على الحرب.
اى کاش! خانه فاطمه را نمى گشودم و وارسى نمى کردم، گرچه بر ضدّ من اعلان جنگ کرده باشند.
در مورد دیگر ابن ابى الحدید از ابوبکر جوهرى و مبرّد همه این داستان و ندامت از نُه چیز را ذکر مى کند که اولین آنها همان گشودن در خانه فاطمه (س) است.
9 ـ محمدبن احمدبن عثمان ذهبى متوفّاى 748 در میزان الاعتدال در عنوان « عُلْوان بن داوُد البجلى » از عقیلى حدیث مسندى را از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند که ابوبکر گفت: انى لااسى على شىء اِلاّ على ثلاث وَدَدْتُ انّى لم اَفْعلهُنَّ... وَدَدْتُ اَنّى لَم اَکْشِفْ بیت فاطمة و ترکته و اِن اُغْلِقَ عَلَى الحربِ ...
ذهبى همین مطلب را در تاریخش و در شرح حال ابوبکر نیز آورده است.
10ـ ابن حجر عسقلانى متوفّاى 852 در لسان المیزان مى نویسد: که ابوبکر در دم مرگ مى گفت: انى لااسى على شىء الاعلى ثلاث وَدِدْت انّى لم اَفْعلهُنَّ وَدِدْتُ انّى لم اکشِفْ بیت فاطمة و ترکتُهُ و ان اُغلِق على الحرب .
11 ـ علاء الدین على متقى هندى، متوفى 975 در کنزالعمال مى نویسد:
اى کاش! تفتیش نمى کردم خانه فاطمه (س) را و آن را به حال خود رها مى کردم گرچه آن را براى جنگ بسته باشند.
از مطالب یاد شده نتیجه مى گیریم که ندامت و پشیمانى خلیفه در آخرین لحظات زندگى براى این نبوده که افرادى را به در خانه حضرت امیرالمؤمنین فرستاد تا آنها را براى بیعت با خلیفه بخوانند و در صورت امتناع از آمدن آنها را فقط تهدید به آتش زدن خانه نمایند و کار در همین جا خاتمه یافته باشد، بلکه ندامت خلیفه براى این بوده که دستور شکستن حریم خانه را داد و مردان اجنبى و مهاجم را به آن خانه راه داد، و حرمت و حریم خانه را شکست و آن گروه آن فجایع را به بار آوردند و امام (علیه السلام) را با آن وضع نامطلوب به مسجد بردند .
گفته مى شود که دختر گرامى پیامبر هنگام جلوگیرى از ورود مهاجمین به خانه صدمه و آسیب دید به طورى که فرزندى که در رحم داشت ساقط کرد، و از آن پس همواره بیمار، و در رنج و اندوه بسر مى برد تا رحلت کرد. این موضوع از نظر مدارک و منابع شیعى به آسانى قابل اثبات است و به عنوان یک امر مسلّم تلّقى مى گردد. این مسأله هم در آثار قدماء و متقدمین از علماى شیعه و هم در آثار متأخرین آنها منعکس گردیده است.
نه تنها شیعه بلکه برخى از اهل سنّت نیز بدان اشارت نموده اند، ولى چنانچه بیان داشتیم بسیارى از آنان در همان مرحله اوّل توقف نموده و قدمى جلوتر ننهاده اند و از ذکر حوادث بعدى سکوت کرده اند، ولى چنانچه به زودى خواهد آمد نتیجه بحث این سه فصل حکایت از وقوع این حادثه هولناک و دلخراش و اسفبار دارد.
براى تحقیق در مسأله بحث را در دو بخش مطرح مى کنیم:
1 ـ انعکاس این قضیه در مدارک شیعى و احیاناً در برخى از منابع سنّى.
2 ـ علّت عدم انعکاس این قضیه در اکثر منابع سنّى.
اما در قسمت اوّل نخست به نقل سخنان برخى از بزرگان شیعه مى پردازیم و سپس گفته هاى بعضى از دانشمندان اهل سنّت را ذکر مى کنیم.
در آثار و تألیفات بزرگان شیعه چه متقدّمین و چه متأخّرین، و چه محدّثین و چه متکلّمین و ... این قضیّه اسفبار منعکس شده است.
1 ـ نصربن مزاحم مِنْقرى کوفى مورّخ شیعى متوفّاى سنه 212 در کتاب صفیّن مى آورد، وقتى که معاویه شریعه فرات را براى بار دوّم بر روى سپاه عراق بست، مردى از طایفه سَکون از اهل شام به نام سلیل بن عمرو، در ضمن اشعارى معاویه را بر ادامه ممانعت آب تحریک و تشجیع نمود، معاویه پاسخ داد حق با شماست ولیکن عمروعاص نمى گذارد (یا چنین نظرى دارد) و مى گوید:
آنها را از آب مانع مشو، چون على کسى نیست که خودش تشنه بماند و ترا سیراب ببیند در حالى که افسار اسبها در دست او و سپاه اوست و به فرات نظر مى افکند مگر آنکه یا از فرات سیراب شود و یا کشته شود و تو مى دانى که او شجاع و بى باک است و با او مردم عراق و حجاز هستند و من و تو شنیده ایم که او مى گفت:
اى کاش! چهل مرد مى داشتم و سپس قضیه اى را یاد کرد، اى کاش! در روزى که خانه فاطمه را تفتیش مى کردند چهل مرد مى داشتم.
2 ـ محمدبن یعقوب کلینى متوفّاى 329 در اصول کافى در باب مولد الزهراء حدیث دوّم به سند صحیح از امام کاظم (علیه السلام) روایت مى کند:
«اِنَّ فاطمة صِدّیقة شهیدةٌ وَاِنَّ بناتَ الانبیاء لایطمثن».
مولى محمد صالح مازندرانى متوفّاى 1086 یا 1081 در شرح واژه شهید مى گوید : شهید به کسى گویند که در میدان جنگ به عنوان انجام وظیفه کشته شود سپس معناى آن توسعه یافت و به هر کسیکه مظلومانه کشته شود ، مثل فاطمه (س) اطلاق مى شود زیرا او را در حالیکه فرزندى در شکم داشت در به پهلوى او زدند و فرزندش سقط شد و به سبب آن از دنیا رفت اما وجه تسمیه (این افراد و حضرت فاطمه (علیه السلام) ) به شهید این است که خداوند و فرشتگان، بهشت را براى او شهادت مى دهند. و یا اینکه او پس از مردن به حیات متصف مى شود مثل اینکه او حاضر و ناظر و نمرده است و یا اینکه مقام و منزلتى را که خدا برایش فراهم نموده مشاهده مى کند.
علاّمه مجلسى متوفّاى 1111 در مورد سند حدیث مى فرماید: صَحیحٌ.
و در شرح این حدیث مى فرماید:
این خبر دلالت مى کند بر اینکه فاطمه صلوات اللّه علیها شهیده است، و این از متواترات مى باشد و سبب شهادت آن حضرت این بود که آنها پس از آنکه خلافت را غضب کردند و بیشتر مردم با آنها بیعت کردند به سراغ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرستادند تا براى بیعت حاضر شود، امام از آمدن امتناع کرد عمر عده اى را مأمور کرد تا خانه را با اهلش بسوزاند و خواستند به زور وارد خانه شوند ولى فاطمه (س) آنها را از ورود به خانه مانع شد، قنفذ غلام عمر در را به شکم فاطمه(س) زد که پهلوى او شکست و جنینى که در رحم داشت و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نام او را محسن نهاده بود ساقط شد، و به همین جهت مریض شد و در این مرض رحلت فرمود.
مجلسى سپس به ذکر روایاتى در تأیید سخن فوق از علماى اهل سنّت و شیعه مى پردازد.
3 ـ شیخ جلیل اقدم صدوق متوفّاى سنه 381 هـ.ق روایت مفصّلى از ابن عباس از رسول گرامى اسلام در فضیلت فاطمه زهرا (س) نقل مى کند. تا اینکه مى گوید رسول خدا فرمود: «هرگاه فاطمه را مى نگرم به یادم مى آید ستم و ظلمى که بعد از من به او روا خواهند داشت. و گویا با فاطمه حاضرم و مى نگرم که خوارى وارد خانه او مى شود و هتک حرمت او مى گردد و حق او را غصب مى نمایند و او را از ارثش محروم مى کنند و پهلوى او را مى شکنند و جنین او را سِقط مى کنند و او فریاد مى کشد که یا محمّداه و استغاثه مى کند ولى کسى به فریاد او نمى رسد و همواره پس از من محزون و مغموم و گریان خواهد زیست... .
همچنین در مجلس بیست هشتم، حدیث دوم با سند معتبر از امیر المؤمنین روایت کرده است که آن حضرت فرمود: روزى من و فاطمه و حسن و حسین در خدمت پیامبر نشسته بودیم ناگاه آن حضرت به سوى ما نظر افکند و گریست گفتم سبب گریه چیست یا رسول الله ؟
فرمود: گریه ام براى آنچیزى است که بعداز من به شما روا خواهند داشت.
پرسیدم آن چیست ؟
فرمود : براى ضربتى که به فرق تو خواهد رسید و آن سیلى که بر روى زهرا خواهند نواخت و زخمى که بر ران حسن خواهند زد و او را به زهر مسموم کنند و از کشتن حسین.
چون این خبر را شنیدند همه گریان شدند.
همچنین شیخ صدوق در معناى سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین(علیه السلام): «یا علّى لک کنزٌ فِى الجنّة وَاَنْتَ ذُوقرنیها» پس از معنا نمودن کنز و مختار خودش ( کلید نعمت هاى بهشت ) مى گوید: از بعضى از اساتیدم شنیدم که مى گفت منظور از این کنز فرزندش محسن است، همانیکه حضرت فاطمه به علّت قرار گرفتن بین در و دیوار او را ساقط کرد... .
صدوق بدون آنکه در پیرامون این معنى اظهار نظر کند وارد بیان معناى ذوالقرنین مى شود.
4 ـ در کتاب اختصاص منسوب به شیخ مفید، جسارت و هتک احترام و صدمه دیدن حضرت فاطمه (س) در مسأله فدک ذکر شده است.
البته ایشان در داستان سقیفه مى گوید مأمورین خلیفه به در خانه امیرالمؤمنین آمدند و فاطمه (س) در را بر روى آنها بست و عمر با لگد در را شکست و مأمورین به خانه ریختند و امام(علیه السلام) را به زور به مسجد بردند. در این جا سخنى از زدن فاطمه زهرا (س) نیست، ولى در داستان فدک مى گوید ابوبکر قباله فدک را به فاطمه داد و فاطمه (س) خارج شد و در راه به عمر برخوردکرد، عمر پرسید آن چیست که با تو است؟
گفت: سند فدک است که ابوبکر به من داد، گفت: آن را به من بده. فاطمه (س) خوددارى نمود. عمر چنان با لگد او را زد که فاطمه محسن را که به آن حامله بود، سِقط کرد و چنان سیلى به او زد که گوشواره از گوش او شکست و قباله را گرفت و پاره کرد...
کتاب شناس بزرگ شیعه، شیخ آغابزرگ طهرانى در الذریعة اختصاص را از تصنیفات شیخ مفید مى داند و مى افزاید شیخ مفید اختصاصش را از اختصاص شیخ ابى على احمد بن الحسین معاصر شیخ صدوق استخراج کرده است و از اختصاص شیخ ابى على اثرى در دست نیست، ولى مؤلّف کشف الحجب گفته : مى گویند مؤلف اختصاص فردى به نام جعفربن الحسین است، ولى از ظاهر سیاق برمى آید که این کتاب از تألیفات شیخ مفید است .
مؤلف الذریعه در تأیید نظریه مؤلف کشف الحجب مى گوید : جعفربن الحسین متوفّاى 340 مى باشد و نجاشى در شرح حال او ضمن برشمردن تألیفات وى اختصاص را ذکر نکرده است. و سپس مى گوید: ظاهراً شیخ مفید کتاب اختصاص را از یکى از این دو کتاب استخراج کرده است.
اخیراً بعضى از محققین استناد این کتاب به شیخ مفید را ناتمام دانسته اند، به آن مراجعه شود .
5 ـ مسعودى مؤلف مروج الذهب در اثبات الوصیّة در داستان سقیفه مى نویسد:
مأمورین خلیفه به سوى منزل امام روى آوردند و به خانه امام هجوم بردند و در خانه را سوزاندند و امام (علیه السلام) را به زور از خانه بیرون بردند و فاطمه سیده زنان عالم را بین در و دیوار قرار دادند تا جایى که فرزندى که در رحم داشت افتاد، و امام را وادار به بیعت کردند امام خوددارى کرد گفتند: اگر بیعت نکنى ترا مى کشیم و ... .
کتاب شناس بزرگ شیعه، مرحوم شیخ آغا بزرگ طهرانى بدون نقل هیچ خلافى این کتاب را از ایشان مى داند. همچنین نجاشى در رجال، علاّمه حلّى در الخلاصة، شهید ثانى در حاشیه بر خلاصه علاّمه، مجلسى در مدارک بحار، ابوعلى حائرى در منتهى المقال، خوانسارى در روضات الجنّات، محدّث نورى در خاتمه مستدرک الوسائل ج 3، ص 310 ، ممقانى در تنقیح المقال ، کتبى در فوات الوفیات و کاشف الغطاء در اصل الشیعه و اصولها و... همگى در این مسأله اتفاق نظر دارند.
6 ـ سید مرتضى علم الهدى متوفاى 436 مى گوید: قاضى عبدالجبار معتزلى مسأله زدن عمر حضرت فاطمه را انکار مى کند و از ابوعلى (جبّائى) نقل مى کند که خبر نقل شده از جعفربن محمد (علیه السلام) در زدن عمر حقیقت ندارد بلکه روایت شده است که امام صادق (علیه السلام) نسبت به آن دو خلیفه اظهار دوستى مى کرد.
سید مرتضى در این مقام مى گوید: استناد قاضى عبدالجبّار به انکار ابوعلى در این قصه و ادعاى دوستى امام صادق نسبت به آن دو خلیفه اشکالاتى دارد; اول اینکه انکار ابوعلى بدون دلیل است و چگونه ابوعلى این روایت را رد نکند در صورتى که به عقیده او خلافت حق آنان ـ ابوبکرو عمر ـ بود و آنان بخشى از حقوقشان را دریافت کردند و به لطف و تأیید الهى نزدیک بودند و در دیندارى مى کوشیدند و اگر او این عقاید تحقیق ناشده را از قلبش بیرون مى کرد، آنوقت معناى این روایت را مى فهمید و دست کم در درستى و بطلان آن شک مى کرد ... و سپس سید ادعاى اظهار دوستى امام صادق (علیه السلام) نسبت به آن دو را رد مى کند و روایت آن را جعلى و ساختگى مى داند ... .
7 ـ شیخ الطائفه ابى جعفر طوسى متوفّاى 460 در روایتى از امام صادق (علیه السلام) مى گوید:
«وَاللّهِ ما بایَعَ عَلّى(علیه السلام) حتّىٌ رأى الدّخانَ قد دَخَلَ بیته».
به خدا قسم على(علیه السلام) بیعت نکرد تااینکه دید که دود وارد خانه اش گردید.
طبق این روایت مسأله در حد تهدید به احراق نبوده است بلکه آن را عملى ساختند و در خانه را آتش زدند و درِ سوخته را با لگد پا از جا درآوردند و به خانه ریختند و...
هچنین وى در این مورد مى نویسد:
از چیزهایى که بر خلیفه اول عیب گرفته اند و عملش را مورد انکار قرار داده اند زدن آنهاست فاطمه زهرا (س) را. و روایت شده که آنها او را با تازیانه زدند و مشهور بین شیعه این است که عمر چنان فاطمه (س) را زد که او فرزندى را که در رحم داشت سِقْط کرد و خبر این قضیه نزد شیعه مشهور و بلاخلاف است، و مأمورین خلیفه خواستند که خانه را بر او بسوزانند هنگامى که گروهى بدان پناه بردند و از بیعت امتناع ورزیدند و کسى نمى تواند خبر مربوط به واقعه را انکار کند; زیرا خبر این قضیه را قبلاً از بلاذرى و غیر او نقل کردیم و روایات ـ شیعه در این قضیّه مستفیضه است و در آن اختلافى ندارند(11).
8 ـ متکلم بزرگ قرن ششم عبدالجلیل قزوینى مؤلف کتاب « النقض » در رد «بعض فضائح الروافض » مى نویسد:
آنچه (مؤلف) گفته است : و گویند عمر در بر شکم فاطمه زد و کودکى را در شکم وى کشت که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) او را محسن نام نهاده بود.
جواب آن است که این خبرى است درست و بر این وجه نقل کرده اند، و در کتابهاى شیعى و سنى مذکور و مسطور است . امّا خبر مصطفى(صلى الله علیه وآله وسلم)است که « انَّمَا الاْعَمالُ بِالنّیات » اگر غرض عمر آن باشد که على (علیه السلام)بیرون آید و بیعت کند بر ابوبکر به خلافت و غرضش نه آن باشد که کودک در شکم فاطمه (س) سقط شود چه یمکن که نداند که فاطمه در پس در ایستاده است اگر چنین باشد آن را قتل خطاء گویند. و اگر عمداً کرده باشد هم نه معصوم است چه یمکن که خود بداند که فاطمه(س) در پس در ایستاده است حکم خدا راست در آن ، نه ما را و شما را. در این نقل بیش از این نتوان گفتن.
9 ـ همچنین خواجه نصیرالدین طوسى فیلسوف و متکلّم و دانشمند نجومى متوفّاى سنه 672، در تجرید الاعتقاد، این حادثه ناگوار را آورده است. روشن است که مطالب و محتویات یک کتاب کلامى و عقیدتى که عقائد و نقطه نظرهاى دینى یک مذهب و مکتب را بازگو مى کند نمى تواند متکّى و مبتنى بر یک سرى روایات ضعیف باشد، بلکه این عقیده اکثریت قاطع دانشمندان شیعه در این مورد است.
خواجه در بحث امامت از تجریدالاعتقاد در صلاحیت نداشتن غیر حضرت امیر(علیه السلام) براى امامت، در مورد ابوبکر مى گوید:
ابوبکر را در خانه رسول خدا دفن کردند که در زمان حیات از دخول آن ممنوع بود و هنگامى که امیرالمؤمنین (علیه السلام) از بیعت با ابوبکر خوددارى کرد گروهى را به خانه آن حضرت فرستاد و آتش در خانه افکندند، با آنکه دختر گرامى رسول خدا فاطمه (س) و حسن و حسین علیهماالسلام و گروهى از بنى هاشم در آن بودند و حسنین وقتى که او را در جایگاه رسول خدا دیدند بر او اعتراض کردند، و در آخر عمر حسرت مى خورد که چرا با خانه فاطمه (س) بى حرمتى کرد.
10 ـ علامه حلّى متوفّاى 726 ، در کشف المراد در توضیح این قسمت مى گوید :
اینها انتقادات دیگرى است در مورد ابوبکر، او در خانه رسول خدا به خاک سپرده شد در صورتى که در حیات رسول خدا از ورود به آن خانه بدون اذن او نهى شده بود، و وقتى که امیرالمؤمنین (علیه السلام) از بیعت امتناع کرد گروهى را به خانه او فرستاد و آنها آتش در خانه افکندند، در حالى که ساکنین خانه فاطمه (س) و حسنین و جمعى از بنى هاشم بودند، و على(علیه السلام) را با جماعتى به جبر از خانه بیرون کشیدند و زبیر که با آنها بود شمشیرش را گرفتند و شکستند و ضربتى به فاطمه (س) رسید که از آن ضربت جنینى را که در رحم داشت و پیامبر او را محسن نام نهاده بود سِقط کرد و ... .
11 ـ فاضل مقداد متوفّاى 826 ، در شرح باب حادى عشر در ذیل کلام علامه حلى :«وَالاَِدلّةُ فى ذلِکَ لاتُحْصى کثرةً»(12)، شش دلیل بر این امر مى آورد و در دلیل پنجم مى گوید:
آن حضرت ادّعاى امامت فرمود ... چون دید کسى او را یارى نمى کند در خانه نشست و مشغول جمع آورى قرآن شد و چون او را به جهت بیعت طلبیدند، امتناع کرد تا آنکه دَرِ خانه او را آتش زدند و او را به جبر و قهر بیرون کشیدند ...
12 ـ همچنین على بن یونس عاملى متوفّاى 877 مى گوید :
و منها; ما رواه البلاذرى و اشتهر فى الشیعه اَنَّهُ حَصرَ فاطِمَةِ فِى البابْ حَتى اَسْقَطَتْ مُحْسِناً مَعَ عِلْمِ کُلِ اَحد بِقولِ اَبیها لَها : فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى .
از آن جمله چیزى است که بلاذرى نقل کرده و میان شیعه مشهور است که عمر حضرت فاطمه را پشت در محصور کرد به طورى که محسن را سقط کرد با اینکه همه مى دانند پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود : فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزورده است.