در حالی که کمخونی، بهخصوص کمخونی ناشی از فقر آهن یکی از اساسیترین مشکلات زنان بهخصوص در کشورهای جهان سوم تلقی میشود و با اینکه به گفته متخصصان، بیش از آنکه مردم دنیا از پروتئین، قند و چربی آسیب ببینند، از فقر آهن آسیب میبینند، بهتازگی محققان کشور دریافتهاند چنانچه زنان سالم و آن گروهی که دچار کمخونی و فقر آهن نیستند در دوران بارداری بهطور مرتب از قرصهای مکمل آهن استفاده کنند، بیشتر در معرض فشار خون بالا و تولد جنین نارس قرار میگیرند.
بر اساس نتایج این تحقیقات که در مجله زنان و مامایی بریتانیا هم به چاپ رسیده، آهن اغلب برای مقابله با کمخونی در دوران حاملگی تجویز میشود، چرا که کمخونی اگر مهار نشود میتواند به زایمان پیش از موعد و تولد نوزادانی با وزن غیرعادی منجر شود، اما مطالعات نشان داده بسیاری از زنان قرصهایی مازاد بر نیاز مصرف میکنند.
در این مطالعه، محققان تاثیر قرصهای آهن را بر زنان بارداری که میزان گلبولهای قرمز خون آنها عادی بود(یعنی کم خونی نداشتند)، ارزیابی کردند. محققان این خانم های باردار را به دو گروه 370 نفری تقسیم کردند.
گروه اول روزانه 150 میلیگرم فروس سولفات که معادل 30 میلی گرم آهن است، مصرف کردند. گروه دوم قرصهای بدون خاصیت که حاوی هیچ آهنی نبود، دریافت کردند.
دکتر سعیده ضیایی، دانشیار دانشکده علوم پزشکی تربیت مدرس و متخصص زنان و زایمان و نازایی، در مورد نتایج این مطالعات میگوید: شمار زنانی که فشار خون آنها بالا بود، در گروهی که قرصهای آهن مصرف کرده بودند، بیشتر بود. نتیجه این تحقیق نشان داد فشار خون بالا میتواند هم برای زن و هم برای کودک دردسرآفرین باشد.
همچنین مصرف قرص آهن در دوران بارداری در زنان با هموگلوبین بیش از 2/13 گرم در دسیلیتر، آنها را در معرض خطر تولد نوزاد کم وزن قرار میدهد.
تحقیقات محققان دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تربیت مدرس حاکی از آن است که مصرف مکمل آهن در زنان باردار با کند کردن جریان افت فیزیولوژیک غلظت هموگلوبین و هماتوکریت و فریتین در طی سه ماهه دوم بارداری، که احتمالاً با افزایش نامناسب حجم پلاسما مواجه هستند، به دلیل عدم رقیق شدگی مناسب خون و در نهایت صدمه به گردش خون رحمی جفتی، آنها را در معرض افزایش خطر تولد نوزاد کموزن قرار میدهد.
به گفته دکتر ضیایی زنان بارداری که کمخون نیستند و تا حدی هم مبتلا به پرخونی هستند، اصلاً نیازی به قرص آهن ندارند و به این افراد فقط مصرف اسید فولیک و مولتیویتامینها را توصیه میکنند.
در حال حاضر حدود نیمی از زنان جهان مبتلا به کمبود آهن و یک چهارم زنان جهان مبتلا به کمخونی ناشی از فقر آهن هستند.
دکتر فاطمه قائم مقامی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و متخصص زنان در رابطه با میزان آهن مصرفی زنان باردار میگوید: برای خانمی که هموگلوبین بین 11 تا 12 دارد، نیاز به آهن بسیار ضروری است. البته کسانی که هموگلوبین آنها 5/13 است نیازی به دریافت آهن ندارند و افت هموگلوبین در این افراد در دوران بارداری به حدی نیست که به آنها مصرف آهن را توصیه کنیم ولی متاسفانه بیش از نیمی از زنان کشور ما مبتلا به نوعی کم خونی هستند که در نتیجه آن هموگلوبین خونشان پایینتر از 11 تا 12 است.
کسی که باردار میشود به علت افزایش حجم پلاسما هموگلوبینش رقیق میشود که همین امر کاهش هموگلوبین را نیز به همراه دارد، در نتیجه کسانی که کم خونی دارند، عوارض زایمان در آنها شامل تولد جنین نارس و زایمان زودرس به علت ایجاد هایپوکسی (فقر اکسیژن) است. به همین دلیل این زنان حتماً باید قرص آهن را از چهار ماهگی به بعد مصرف کنند، چون افزایش حجم خون از این زمان بهوجود میآید و ترکیبات آهن از این به بعد به بهبود اختلالات گوارشی خانمها کمک میکند.
ریشه ی بسیاری از طلاقهای فیزیکی و عاطفی را باید در نوع ازدواج جستوجو کرد.
ازدواج ریشه طلاق است. این جمله در ابتدا ممکن است کمی عجیب به نظر برسد ولی واقعیت دارد و ریشه ی بسیاری از طلاقهای فیزیکی و عاطفی را باید در نوع ازدواج جستوجو کرد
شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه به دلیل نابسامانی از یک سو و پیچیدگی از سوی دیگر ، زمینههای لازم برای یک ازدواج واقعی و سالم را فراهم نمیکند.
عدم تعادل جنسی ، فشارهای اقتصادی و معیشتی تأمین یک زندگی خانوادگی، شرایط فرهنگی جامعه و سنتهایی که کارکرد مطلوب خود را از دست داده و بلکه کارکرد منفی پیدا کردهاند، تغییر و تحول نگرشها و ارزشهای اجتماعی و... همه و همه دست به دست هم دادهاند و امکان ازدواج درست و تشکیل زندگی خانوادگی پایدار را برای خیل عظیمی از جوانان کشور دشوار کرده است.
گروهی دیگر با رویاهای بلند پروازانه، تن به دامی میسپارند که وعده ارتقای موقعیت اجتماعی و طبقاتی آنها را در ازدواج با اقشار بالا و مرفه جامعه و یا ازدواج با افرادی از آن سوی مرزها میدهد.
جمعی دیگر در حسرت عدم امکان ازدواج با مطلوب خویش ، تن به ازدواجی اجباری میدهند که با پوششی از منع و محدودیتهای فرهنگی و فشارهای اجتماعی و خانوادگی همراه است.
برخی به قول خودشان ، میسوزند و میسازند ، اما دم بر نمیآورند . چرا که عهد کردهاند با لباس سفیدی که به خانه بخت میروند به زندگیشان خاتمه دهند.
عدهای جسورتر ، پشیمان از ازدواجی ناشی از عدم شناخت و آگاهی، راه دادگاههای خانواده را پیش میگیرند و ماهها و سالها در راهروهای دادگستری سرگردانند تا حکم طلاق بگیرند.
و بالاخره گروهی نیز با هنجارشکنی و بیوفایی، ازدواج ناخواسته و نامطلوب را در ظاهر ادامه میدهند ، اما با نوعی طلاق عاطفی ، دل در گروی دیگری دارند و آشیانهای دیگر بنا میکنند.
اشکال و انواع ازدواجهای نامطلوبی که ریشههای طلاق و جدایی را در خود دارند به فهرستی که در بالا اشاره رفت محدود نمیشود و میتوان باز هم به آنها اضافه کرد. اما همه این اشکال و انواع زندگیهای از هم گسیخته و ناموفق یک پیام دارند؛ ازدواج نامطلوب ریشه ی جدایی است
بیائید و بیائیم با شناخت مسائل و مشکلات این عرصه از اجتماع و تلاش برای حل تعدیل آنها ، زمینههای ازدواجی سالم و زندگی متداوم و پایدار زوجهای جوان را فراهم کنیم.
منبع : همشهری
من و خواهر دوقلوی من که سه ماهه قبل براثر تصادف فوت کرد.خیلی به هم وابسته بودیم.او یک مهندس کامپیوتر بسیار عالی بود.او خیلی پشتکار قوی داشت.با آن همه تلاش و فعالیتی که داشت هیچ کس فکر نمی کرد بهار عمرش اینقدر زود خزان شود.وقتی ما مجلس ختمی می رفتیم یا مجلس ختم مادربزرگمون بود یا مادربزرگ یا پدربزرگ آشنایانمان.تا حالا طعم مرگ را برای جوانی زیبا و فعال نچشیده بودیم.دست بر قضا چه کنیم که قرعه به نام خود خواهر جوانم افتاد .من غیر از او دیگه خواهر و برادری ندارم.دوست دارم براتون از خاطرات خودم و او بگویم.من و خواهرم هر دو در از یک دانشگاه در رشته مهندسی کامپیوتر فارغ التحصیل شدیم.البته او خیلی بهتر از من بود.او در درس و کارش خیلی موفق بود.یک برنامه نویس حرفه ای و یک طراح سایت حرفه ای بود.بهترین دوران من و او در دانشگاه بود.من و خواهرم در سالهای اول دانشگاه کمی بی حجاب بودیم ولی نمازمان را می خواندیم و کارهای واجب دین را انجام می دادیم.ولی نسبت به حجاب و طرز لباس پوشیدمان بی اهمیت بودیم.تا اینکه روزی من و خواهرم و یکی از دوستانمون داشتیم در راهروی دانشگاه قدم می زدیم که روی برد دفتر نهاد مقام معظم رهبری مطلبی را تحت عنوان (چرا چادر) را دیدیم.کنجکاو شدیم و وارد دفتر شدیم تا با مسئول مربوطه در مورد این موضوع بحث کنیم و حتی مخالفت کنیم!خانمی که بسیار مهربان بود با دلایل بسیار منطقی برای ما شرح داد که حجاب یعنی چی ؟برای چه باید حجاب داشته باشیم و حتی چرا بهتر است چادر بپوشیم.من و خواهرم و دوستم به هم نگاهی کردیم و حتی من یادم است که به هم اشاره کردیم و مقنعه مان را جلو کشیدیم و حتی آروم آرایشمون رو هم کمرنگ کردیم.او گفت که حجاب یعنی مصونیت نه محدودیت.چرا ما دختران باید خودمان را آرایش کنیم تا جلب توجه کنیم.تا بعضی از آقایونی که چشمان ناپاک دارند ما را نگاه کنند.چرا باید کلی از وقت با ارزش خودمان را که می شود صرف کارهای دیگر کرد به زینت کردن خود اختصاص دهیم.مگر ما دختران کمبود شخصیت داریم که می خواهیم با آرایش یا بدحجابی جلب توجه کنیم.مطمئن باشید حتی برای ازدواج آقایون خانمهایی را می پسندند که آفتاب مهتاب ندیده باشند.چرا ما از ارزشهایمان فاصله گرفتیم.چرا ما الگوهای عزیزمان را چون خانم حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب (س) را فراموش کردیم.ما چگونه می خواهیم جوابگو باشیم.چرا از یاد شهدا غافل شدیم.چرا هدف آنها را که حفظ حرمت و حیای ناموس بود فراموش کردیم.چرا با بدحجابی فساد را در جامعه رواج می دهیم .چگونه ما مسئول اینهمه گناه باشیم؟و ....
ما گفتیم:خوب آقایون نگاه نکنند چرا ما خودمان را بپوشایم ؟چرا آنها چشمانشان را درویش نکنند ؟خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد.ما به خاطر کسی آرایش نمی کنیم ما به خاطر دل خودمان آرایش می کنیم.مگر بد است که آدم زیبا بشه؟حجاب باعث می شود جلوی دست و پای ما را بگیرد.تازه اگر ما بخواهیم دیگران مسخره می کنند .حتی در آشنایان و فامیل ما کسی خیلی با حجاب نیست.البته چرا پیرزن ها! مگر رقص چه اشکالی دارد.مگر گوش کردن موسیقی شاد چه اشکالی دارد؟چرا همیشه باید غمگین باشیم؟
آن استاد نازنین با آرامش پاسخ داد:درست است خدا زیبایی را دوست دارد ولی بهتر نیست انسان زیبایی های خودش را در مقابل محارمش عرضه کند.من نمی گویم آرایش نکنید چرا بهترین لباسها بهترین و مدترین آرایش ها را در جلوی محارم مخصوصا همسر آینده تان بپوشید.مطمئن باشید لذت آن بیشتر است تنا اینکه برای مردهای غریبه خود را زینت کنید.آیا می دانی اگر مردی شما را ببیند و لذت ببردو لی خانمش اینگونه نباشد.این مرد در منزل به بهانه های مختلف خانمش را اذیت می کند و بهانه تراشی می کند .چرا که می بیند خانمش اینگونه آرایش نمی کند و شاید هم همیشه بوی پیاز داغ بدهد.درست است خانمها باید در خانه به شوهرانشان برسند و همیشه مرتب و آرایش کرده باشندولی شاید خانمی بیچاره مریض باشد یا شاید وقت نداشته باشد یا شاید بلد نباشد اینگونه لباس بپوشد و آرایش کند.می دانید آن مرد که بیرون از منزل خانمهای مختلف با لباسهای مختلف و آرایشهای متفاوت و دیدنی را مشاهده کرده و بوی عطرها گران قیمت و شهوت انگیز را استشمام کرده و قتی وارد خانه می شود و می بیند خانمش اینگونه نیشت و اگر به صورت غیر مستقیم بهانه جویی کرد و خانمش را اذیت کندبه ازای هر ناله آن خانم یک آتش بر ما فرود می آید. مطمئن باشید خیلی زندگی ها به دلیل این مسائل از هم پاشیده است.قبول کنید بعضی ها بی ظرفیت هستند.همه که یکجور نیستند .آیا شما روز قیامت می توانید پاسخگو باشید یا خیر.
درست است انسان باید شاد باشد ولی چگونه؟موسیقی های غنا و مطربی غیر از یک شادی با استرس و شادی بیخود و لحظه ای سودی ندارد.بگذارید یک فرمول کلی به شما بگویم.هر کاری که شما را از خدا دور کرد گناه است .از این به بعد در کارهایتان بیندیشید اگر برای غیر خدا بود انجام ندهید.
با این سخنان همه ما به فکر فرو رفتیم شاید باز هم صددرصد قبول نکردیم تا اینکه روزها همچنان می گذشت و ما هر روز چند ساعتی مزاحم این استاد عزیز می شدیم و پرسش مطرح می کردیم و ایشان جواب می داد.حتی مسائل شرعی و مسائل سیاسی مسائل اعتقادی و ...
یک سال طول کشید.بعد از یک سال و چند ماه آروم آروم تغییرات حتی ظاهری در من و خواهرم و دوستم ایجاد شد.تا اینکه بعد از چند ماه دیگه ما آ آدمهای سابق نبودیم.از دوستان قبلیمان کمی فاصله گرفته بودیم ولی باز با آنها در ارتباط بودیم و حتی آنها را هم تشویق می کردیم که اعتقادشان را محکم کنند.من و خواهرم شدیم عضو فعال دفتر نهاد مقام معظم رهبری.در یک سال چهار مرتبه به زیارت امام رضا(ع) مشرف شدیم.چه معجزاتی که در این سفرها ندیدیم .باور کنید اینقدر نشانه دیدیم که دیگه برای تغییر کردن و با ایمان شدنمان کافی بود.به سفر سوریه رفتیم.یادم هست که در حرم مطهر و زیبای خانم حضرت رقیه(س) در حالی که من و خواهرم دستمان به ضریح خانم بود مداحی روضه مصیبلت آن خانم را می خواند و چقدر ما گریه کردیم.یادم هست در اون لحظه خواهرم گفت:واقعا چه سعادتی داریم که درحالی که دستمان را در ضریح گره کردیم داریم برا یمصیبت خانم گریه می کنیم.چیزی بالاتر از این دیگه نمی خواهیم.اون موقع حس می کردیم به اوج رسیدیم و دیگه هیچی از خدا نمی خواهیم.یادم هست وقتی که از طرف دانشگاه به اردوی جنوب رفتیم و قتی با بچه ها قرار گذاشتیم هر کس یک نشانه پیدا کرد به بقیه بگوید.من و خواهرم در حالی که در شلمچه از روی پلی می گذشتیم در مرداب زیر پایمان بوی بسیار مطبوعی را استشمام کردیم که حتی مسئول آن قسمت خودش از این بو متعجب شده بود.دیگه من و خواهرم شده بودیم مسئول هیات خادم الحسین(ع) دانشگاه.من و خواهرم اکثر شبهای جمعه در دعاهای کمیل شرکت می کردیم و در ایام محرم و شهادت ائمه حتما در مراسم روضه و عزادای شرکت می کدیم.یه رنوی سفید کهنه داشتیم که همیشه همه مراسمها با اون می رفتیم و تا دیر وقت در مراسم بودیم و وقتی برمی گشتیم مامانم اول بعد از یه کمی غرغر شاممونون را می آورد و بعد می خوابیدیم.یادمه یاد گرفته بودیم هر روز صبح دعای عهد و زیارت عاشورا را بخونیم و همیشه بعد از نمازمون سلام بعد از نماز را بدهیم و منتظر جواب ائمه باشیم.یادمه اردوی جمکران را که از شب تا صبح با خواهرم در حیاط مسجد قدم زدیم و از گذشته و حال گفتیم .یادمه خواهرم همیشه در مسابقات زیارت عاشورا اول می شد و من مثل همیشه دوم و...
تا اینکه درسمون تموم شد و من ازدواج کردم و کم ی از خواهرم دور شدم.در مدت این دو سال که فارغ التحصیل شده بودیم خواهرم به خاطر پشتکار و علاقه شدیدش به درس و کار بسیار مشغله داشت.او سایتهای بسیار عالی طراحی می کرد در دانشگاه تدریس می کرد برنامه نویس خوبی بود زبانش در حد عالی بود و ... قرار شد در ماه خرداد برای ادامه تحصیل به مالزی رود.با دانشگاه صحبت کرده بود گفتند بعد از اتمام درست عضو هیات علمی دانشگاه خواهی شد.من خیلی بی تابی می کردم.می گفتم تورو خدا نرو خیلی دلم برات تنگ می شه.خواهرم می گفت:قول می دهم یک یال ونیمه درسم را بخونم و زود برگردم .حتی هر سه ماه سه ماه به دیدنتون می آم.تا اینکه در یک روز غمگین و نفرت انگیز اسفند ماه سال 1385 درست یک هفته قبل از عید در حالی که می خواست به سر کارش برود تصادف کرد و منو تنها گذاشت.
از اون روز حدودآ 80 روز می گذره.دیگه نه خواهری هست نه همدلی نه همراهی
خیلی دلم براش تنگ شده .اکثر مواقع خوابشو می بینم.مطمئنم که جایش تو بهشته ولی ...
من خیلی تنها شدم.موقعی که خواهر عزیزم را داخل قبر می گذاشتم اصلا باور نمی شد فکر می کردم خواب می بینمد.فقط در اون لحظه یه چیزی یادم افتاد.گفتم خدایا به حرمت اشکهایی که خواهرم در هنگام روضه و غزاداریهای حسینت ریخت امشب کمکش کن.گفتم یا امام رضا به حرمت اون زیارتهای با صفایی که نصیبش کردی به دادش برس.گفتم یا خانم حضرت رقیه (س) یا خانم حضرت زینب(س) بازدید خواهرم را پس بده.گفتم یا امام زمان به حق دعای عهد و زیارت آل یاسینت خواهرم را کمک کن.گفتم یا حضرت فاطمه تورا به پهلوی شکسته ات به پهلوی شکسته و دست و پای شکسته خواهرم رحم کن و امشب کمکش کن. گفتم یا امام خمینی یادته در سالروز ارتحالت به مرقدت آمدیم و با اینکه هواخیلی گرم بود به خاطر ولایت و رهبری ساعتها سرپا ایستادیم و افتخار می کردیم که ولایتی هستیم.گفتم یا شهداسلامی که خواهرم هنگام خداحافظی به شما داد پاسخ گویید.گفتم خدایا به حرمت نوکرای حسینت این نوکر را هم کمک کن.دستمال سبز رنگی که در تمام مکانهای مقدس که با خواهرم رفته بودیم متبرک کرده بودیم در روی کفنش گذاشتم . قرآن سبز رنگی که هدیه دفتر نهاد مقام معظم رهبری بود و در همه جا مخصوصا حرم امام رضا(ع) متبرک شده بود را روی کفنش گذاشتم.زیارت عاشورا و دعای معراج را هم در کنار قرآن گذاشتم و مقعی که خاک می ریختند به جسم زیبای خواهرم که بی حرکت افتاده بود نگاه کردم و گفتم اوف بر این دنیای بی وفا.دیگه دنیا برام ارزشی نداره.آروم آروم بعذ از تلقین سنگ لحد را گذاشتن و خاک ریختند و دیگر تمام.دیگر از آن دختر زیبا و دلسوز و مهربان اثری نبود.فقط مداح بعد از نوحه گفت که حلالش کنید که ناگهان همه دوستانمان دانشجویانش همکارانش همه افراد فامیل و آشنایان همسایه ها استادانمان و ... فریاد زدند و ناله کردند و گریه کردند و آه کشیدن.حالا دیگه غیر از یک نام نیک که سالومه دختری بود مومن پاک خانم زیبا فعال باهوش دیگه چیزی باقی نمانده.حالا دیگه کارم شده روزهای پنج شنبه می رم پیشش و باهاش دردو دل می کنم.براش از بی وفایی زمون میگم .از دلتنگی ها از غصه ها از گر یه های مامان و بابا از دلتنگی همسرم که مثل برادرش بود.از اینکه بعد از اون دیگه هیچی نمی خوام فقط می خوام منو هم زودتر ببره پیش خودش.
دوستان عزیزم تا یکی از نزدیکان عزیز رو از دست ندیم نمی فهیم مرگ یعنی چی؟گناه یعنی چی؟روز قیامت یعنی چی؟ثواب و کار خیر یعنی چی؟نمی فهمیم تنها چیزی که به دردمون می خوره اعمال نیک و خیره.تو رو خدا بیایید دیگه گناه نکنیم زندگی ارزش نداره بیایید حجابمون را رعایت کنیم.بیایید دیگه دروغ نگییم.تهمت نزنیم.مسخره نکنیم.چرا که حق الناس هزار بار مهمتر از حق الله است.بیایید در جمع کردن کار خیر و ثواب حرص بزنیم.نه اینکه هر روز بر گناهانمان افزوده شود.چرا که من همیشه فکر می کنم اگر سه چهار سال پیش خواهرم فوت کرده بود بارش سنگین بود ولی بعد از اینکه توبه کرد و مومن واقعی شد فوت کرد.خدا را شکر.اون الان توی بهشت داره واسه خودش حال می کنه و به ما می خنده می گه بابا اگر در دنیا سختی بکشی (سختی رعایت حجاب و دروغ نگفتن و حق مردم را پس دادن و البته سختی که با لذت همراه است)در دنیای آخرت آسوده هستس و اینجا واسه خودت حال می کنی.عزیزان بیایید همگی کمی فکر کنیم.شاید فردا نوبت ما باشد که برویم.شاید وقتی برای جبران گناهانمان نداشته باشیم.بیایید عبرت بگیریم و دیگه خودمون را توجیه نکنیم که آدم باید دلش پاک باشه و ظاهر مهم نیست.خیلی وقت داریم وقتی پیر شدیم مومن می شیم و...
یادمان باشد در عزاداریها و دعاهایمان اموات را فراموش نکنیم .به یاد شهدا امام شهدا اموات و گذشتگانمان هم باشیم.برای شادی آنها صلوات
زن های ایرانی باورشان شده که بی حجابی یعنی آزادی مطلق و حجاب یعنی تحقیر و محدودیت و توهین. برای همین است که دیگر باز گرداندن حجاب به ایران مشکل شده است.
امابی حجابی آزادی مطلق نیست، بی حیایی است و و قتی بی حجابی باب شود و حجب و حیا از بین برود، همه چیز دیگر هم از دست می رود و راه برای دیگر محصولات بی دینی هم باز می شود.
حالا محصولات بی دینی چه چیزهایی هستند؟
*سی دی های غربی. پدر و مادرها فکر می کنند با خرید سی دی بچه ها را ازسرگردانی در کوچه و خیابان نجات می دهند، نمیدانند که با سی دی غربی دزد ومفسد و جنایتکار را راست آورده اند توی خانه خودشان.
*کارتون و بازی های کامپیوتری خشن:بچه ها را با روحیه ای خشن و جنگ طلب بار می آورد.
*داستان ها و شخصیت های تخیلی: وای وای ترا به خدا این دفعه که" به خیابان رفتید به عکس های روی سی دی ها نگاه کنید. بعضی ها به ظاهر خوب و فریبنده اند و لی بعضی ها وحشتناک و ترسناک، بعضی شخصیت ها عجیب و غریب، با قیافه هایی که اصلا در عالم واقع یافت نمی شوند و فقط پرداخته ذهن کارگردانند، آیا از دیدن آن ها وحشت نمی کنید؟"
همه این ها محصولات بی دینی است که خود محصول بی حیایی است که خود محصول بی حجابی است.
من از مادرانى تعجب مى کنم که با حجاب کامل در خیابان ظاهر مى شوند در حالیکه دخترانشان با حداقل حجاب کنارشان راه مى روند. چرا فکر می کنیم بی حجابی یعنی مدرن شدن یعنی به روز بودن یعنی ...
به نظر من کسی که بی حجاب است فکر می کند که یک آدرم مدرنیته است.فکر می کند که با تمدن شده است.ولی اینطور نیست.کسانی که بی حجاب هستند یا به هر طریق و روشی کاری می کنند که جلب توجه شود کمبود شخصیت دارد.چون از نظر شاید تحصیلات موقعیت خانوادگی شکل ظاهری و .. دچار مشکل هستند .می خواهند با جلب توجه عقده های درونی خودشان را بیرون بریزند.چرا که کسی که از لحاظ قیافه مشکلی ندارد چه نیاز دارد که آرایش کند یا لباسهایی بپوشد که جلب توجه شود.اگر به موقعی خانوادگی این افراد نگاه کنیم می فهمیم که خانوادهای متزلزل و سطح پایینی از نظر فرهنگ هستند.پس ای دختران بی حجاب سعی کنید درون خود را از نظر شخصیتی و اخلاقی بسازید تا همیشه در هر حالتی همه شما را دوست داشته باشند و همیشه حتی با صورت بی آرایش برای همه عزیز باشید.
سید احمد فهرى مترجم رساله لقاءالله درباره غیبتى که در حضور مرحوم حاج میرزا جواد آقا شده مىنویسد: از یکى از دوستان شنیدم که گفت: در مجلس مؤلف بزرگوار، مرحوم حاجى میرزا جواد ملکى - قدس الله نفسه - یکى از حضار غیبتى کرده بود. آن بزرگوار خیلى ناراحتشده و خطاب به غیبت کننده فرموده بود:
چهل روز مرا به زحمت انداختى!
آرى صفاى باطن و نورانیت وجود ایشان به حدى بود که با کوچکترین عمل ناشایست، غبار دورى از یاد خدا را بر وجود خویش حس مىکرد. جام باده هستى مرحوم ملکى به عبادت عشق مىورزید و از یاد خدا و همدمى با آن لذت فراوان مىبرد. او در هر سال سه ماه پى درپى روزه مىگرفت و روزه رجب و شعبان را به رمضان متصل مىکرد.
وى در قنوت نمازهاى نافله، این بیت عارف شیراز را از عمق جان زمزمه مىکرد:
ما را زجام باده هستى خراب کن
زانپیشتر که عالمفانى شود خراب
مرحوم آیةالله حاج شیخ محمدرضا طبسىرحمه الله از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج میرزا جواد آقا، خاطره روزى از روزهاى درس آن استاد فرزانه را این گونه بیان مىکند: دو ساعتبه غروب بود که ایشان براى تدریس درس اخلاق به مدرسه فیضیه تشریف آوردند، در بحث آن روز این آیه قرآن مطرح شد:
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة... ».
بعد از آن این جمله را فرمود: از دنیا نرفتم و در وادى السلام نجف با چشمان خودم دیدم که ارواح مؤمنین دور هم حلقه زدهاند.
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، که دهها سال پس از وفات استادش مرحوم ملکى تبریزىقدس سره در دورى وى اشک غم مىریخت و مىگفت: روزى استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهایى دستورهایى داد و فرمود: این کارها را بکن.
آن وقت ایام جوانى بود و کثرت خواب و سهلانگارى و غفلت. دستورهاى ایشان را جدى نگرفتم و مسامحه کردم. چندى بعد نزد ایشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از صحبتهاى خود با افراد مصافحه کرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا کوتاهى و مسامحه مىکنى؟!
در عین تنگدستى در عیش کوش و مستىکاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را
شبها کى بیدار مىشوى؟!
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى داستان دیگرى از برخورد استاد عزیز خود را این گونه نقل مىکند:
«یک روز صبح زود به طرف حرم کریمه اهل بیتحضرت معصومه - سلامالله علیها - در حرکتبودم. چون پشت در صحن رسیدم دیدم هنوز در را باز نکردهاند. ناگاه جناب حاج میرزا جواد آقا را دیدم که پشت در ایستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را مىکشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببینم، شبها کى از خواب بلند مىشوى؟ گفتم: من بیدار نمىشوم، اگر هم گاهى بیدار شوم نیم ساعتیا یک ربع مانده به اذان صبح است.
فرمود:نه،در تابستانیک ساعتو در زمستاندو تا سه ساعت زودتر باید بلند شوى و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مىکنى؟
گفتم: دعا و قرآن مىخوانم.
فرمود: چه دعایى؟
گفتم: دعاهاى خمسة عشر.
من دقت کردم دیدم همچون طبیبى دلسوز که در پى مداواى مریض بدحال خود است، سؤالاتى از شبهاى من، راز و نیازها و دعاهاى من مىکند تا ریشهیابى کرده، علت توقف روحى و رکود معنوى من را بفهمد. در این لحظه از نام دعایى که مىخوانم، سؤال کرد:
کدام یک از دعاهاى خمسةعشر را مىخوانى؟
گفتم: علاقهام به «مناجات محبین» است; اما پدر و مادرم مانع مىشوند که خیلى زود بیدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زیاد بیدار بمانم ضعیف و لاغر مىشوم.
فرمود: هر طور صلاح مىدانى آنها را راضى کن. به پدر و مادرت بگو الان عدهاى هستند که در مجلس انس حقند، شما راضى مىشوید من از این توفیق و آن مجلس بازبمانم؟!
... و سرانجام راهنمایىها، دستورها و دلسوزىهاى آن پدر مهربان و استاد گرانقدر و ربانى کار عدهاى را بدانجا رساند که وقتى از آنها سؤال مىکردم چه مىبینید، گروهى مىگفتند: دیشب فرشتهاى مرا براى خواندن نماز شب بیدار کرد و دستهاى جواب مىدادند: من بهشت را دیدم و...» .گویا مرحوم حاج میزا جواد آقا همیشه این شعر را زمزمه مىکرد:
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مىکرد
بى دلى در همه احوال خدا با او بود
او نمىدیدش و از دور خدایا مىکرد
علم توحید هم اگر براى غیر خدا باشد، از حجب ظلمانى است; چون اشتغال به ماسوى الله است. اگر کسى قرآن کریم را با چهارده قرائت لما سوى الله حفظ باشد و بخواند، جزحجاب و دورى از حق تعالى چیزى عاید او نمىشود. اگر شما درس بخوانید، زحمتبکشید، ممکن است عالم شوید، ولى باید بدانید که میان «عالم» و «مهذب» خیلى فاصله است. مرحوم شیخ (1) ، استاد ما، رضوان الله تعالى علیه، مىفرمود اینکه مىگویند: «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل» صحیح نیست. باید گفت: «ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است!»
کسب فضایل و مکارم انسانى و موازین آدمیت از تکالیف بسیار مشکل و بزرگى است که بر دوش شماست. گمان نکنید اکنون که مشغول تحصیل علوم شرعیه مىباشید و فقه که اشرف علوم است مىآموزید، دیگر راحتید و به وظایف و تکالیف خود عمل کردهاید. اگر اخلاص و قصد قربت نباشد، این علوم هیچ فایدهاى ندارد. اگر تحصیلات شما، العیاذبالله، براى خدا نباشد و براى هواهاى نفسانیه، کسب مقام و مسند، عنوان و شخصیت در این راه قدم گذاشته باشید، براى خود وزر و وبال اندوختهاید. این اصطلاحات اگر براى غیر خدا باشد، وزر و وبال است. این اصطلاحات هر چه زیادتر شود، اگر با تهذیب و تقوى همراه نباشد، به ضرر دنیا و آخرت جامعه مسلمین تمام مىشود. تنها دانستن این اصطلاحات اثرى ندارد. علم توحید هم اگر با صفاى نفس توام نباشد، وبال خواهد بود. چه بسا افرادى که عالم به علم توحید بودند و طوایفى را منحرف کردند. چه بسا افرادى که همین اطلاعات شما را به نحو بهترى دارا بودند، لیکن چون انحراف داشتند و اصلاح نشده بودند، وقتى وارد جامعه گردیدند، بسیارى را گمراه و منحرف ساختند. این اصطلاحات خشک اگر بدون تقوى و تهذیب نفس باشد، هر چه بیشتر در ذهن انباشته گردد، کبر و نخوت در دایره نفس بیشتر توسعه مىیابد. و عالم تیره بختى که باد نخوت بر او چیره شده، نمىتواند خود و جامعه را اصلاح نماید و جز زیان براى اسلام و مسلمین نتیجهاى به بار نمىآورد و پس از سالها تحصیل علوم و صرف وجوه شرعى، برخوردارى از حقوق و مزایاى اسلامى، سد راه پیشرفت اسلام و مسلمین مىگردد و ملتها را گمراه و منحرف مىسازد و ثمره این درسها و بحثها و بودن در حوزهها این مىشود که نگذارد اسلام معرفى گردد، حقیقت قرآن به دنیا عرضه شود، بلکه وجود او ممکن است مانع معرفت جامعه نسبتبه اسلام و روحانیت گردد.
من نمىگویم درس نخوانید، تحصیل نکنید، باید توجه داشته باشید که اگر بخواهید عضو مفید و مؤثرى براى اسلام و جامعه باشید، ملتى را رهبرى کرده به اسلام متوجه سازید، از اساس اسلام دفاع کنید، لازم است پایه فقاهت را تحکیم کرده صاحبنظر باشید; اگر خداى نخواسته درس نخوانید، حرام است در مدرسه بمانید; نمىتوانید از حقوق شرعى محصلین علوم اسلامى استفاده کنید. البته تحصیل علم لازم است، منتها همانطور که در مسائل فقهى و اصولى زحمت مىکشید، در راه اصلاح خود نیز کوشش کنید. هر قدمى که براى تحصیل علم بر مىدارید، قدمى هم براى کوبیدن خواستههاى نفسانى، تقویت قواى روحانى، کسب مکارم اخلاق، تحصیل معنویات و تقوى بردارید (2) .
پىنوشتها:
1. برگرفته از کتاب جهاد اکبر.
2. حضرت آیتالله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى(1276-1355 ه.ق)، از فقیهان بزرگ و مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم هجرى. در نجف و سامراء به درس استادانى چون میرزاى بزرگ شیرازى، میرزا محمد تقى شیرازى، آخوند خراسانى، سید کاظم یزدى و سید محمد اصفهانى فشارکى، حاضر شد. در سال 1340 ه . ق. به اصرار علماى قم، در آن شهر رحل اقامت افکند، و حوزه علمیه قم را تشکیل داد. از آثار اوست: دررالفوائد در اصول، الصلوة، النکاح، الرضاع، المواریث، در فقه.
اگر شما در طول تاریخ اسلام بلکه همه انبیا توجه کنید و البته توجه دارید، آن قدری که اسلام از این اشخاص منحرف و غیر مهذب صدمه خورده است و تمام ادیان صدمه دیده اند، از هیچ چیز دیگر ندیده اند. اصل اساس آن چیزی که به مکتبهای توحیدی ضرر رسانده است و مانع شده است از اینکه رشد پیدا کنند، همین غیر مهذب بودن بود؛گاهی از طرف اشخاصی که علم دارند و مهذب نیستند و بیشتر هم از طرف اشخاصی که جاهل بودند و مهذب نبودند. و معلوم نیست که آن قدری که از طرف عالم غیر مهذب اسلام صدمه دیده است ، از طرف جهال غیر مهذب با اینکه عددشان زیاد است صدمه دیده است ، از طرف جاهل غیر مهذب با اینکه عددشان زیاد است صدمه دیده باشد.تمام مکتبهای انحرافی را اشخاص دانشمند و ملا ایجاد کردند؛ چه آن چیزهایی که مذهب سازی بوده است ، آنها هم اشخاص عالمی بودند که مذهب درست کردند؛مذهبهای انحرافی ، و چه مکتبهای سیاسی که آنها هم از جانب اشخاص دانشمند و عالم بوده است . و آنقدری که به مکتبهای توحیدی از این سنخ جمعیت که عالم بودند و همه جور علمی هم شاید می دانستند، صدمه خورده است ، از هیچ طایفه ای نخورده است . قرآن کتاب انسان سازی از آن طرف قرآن هم که کتاب زنده الهی است ، آن هم آن قدری که دنبال این بوده است که تهذیب کند مردم را، دنبال چیزهای دیگر نبوده است . اصلا، می شود گفت که قرآن برای همین مقصد آمده است ؛ برای اینکه بشر به این مطلب از همه چیز بیشتراحتیاج داشتند. قرآن کتابی است برای انسانسازی ، در تمام مراحلی که انسان طی می کند، قرآن در همه مراحلش دعوت دارد و راه دارد. و تمام قصه هایی که در قرآن نقل شده است - گاهی هم تکرار شده است ، برای این بوده است که مسئله اهمیت داشته است - این قصه ها راهنمای مردم بوده است و برای تهذیب بوده است . قرآن کتاب احکام نیست ؛ کلیات را، کلیات احکام را، اصولش را ذکر فرموده است [آن ] هم نه به طور تمام آن . قرآن کتاب دعوت است و کتاب اصلاح یک جامعه است که بعد از اینکه به قرآن اصلاح شد. | |
| |
خرداد یعنى رفتن، یعنى بر سر کوفتن، یعنى باور کردن درد، یعنى پذیرفتن اندوه. خرداد، یعنى فصل افول شادى ها، یعنى اندوه، یعنى مردن و بى رمق حیات ادامه دادن. خرداد یعنى ریزش خون، خون چکیده از جگر سوخته دلان، در عزاى خمینى کبیر. خرداد فصل مرثیه سرایى است، عاشورایى دیگر است براى رفتن حسینى دیگر؛ فصل بارش باران اشک ها از آسمان خون گرفته چشم هاست. خرداد، ماه ناباورى است، ماه محزونیت دل هاى عاشقان است؛ ماه محرومیت دلهاست از هرم زندگى. خزان شکوفه هاى یتیمى است که بهار با او بودن را خاطره ماندگار ذهنشان ساخته اند. فصل تفریق شادى ها و جمع گریه هاست.
فصل ضرب افسردگى است خرداد. خرداد فصل همراهى دوستان است در مسیر گریستن ها. خرداد یعنى کمال مصیبت ها... آه خرداد! آن سال چگونه آمدى که آمدنت دلهایمان را سوزاند، چشمهامان اقیانوس اشک شد و سرها براى گریستن بر شانه هاى دوستان مهمان شدند.
آه خرداد! با آمدنت بود که ناباورى ها به قلب هامان چنگ انداخت، غصه ها دلهامان را تسخیر کرد و اندوه فاتح وجودمان شد. حال باز هم مى آیى اى خرداد! آه خرداد! چگونه مى آیى که از شرم آمدنت بهمن یخ مى زند. اسفند بر آتش گداخته مى شود. دیگر برایمان نه فروردینى معنا مى شود و نه مهرى مى تابد. آه که هفدهمین خرداد هم آمده؛ هفدهمین فصل مصیبت ها هم از راه رسید. هیجدهمین محرم آغاز گشت واى، ما که هنوز باور نکرده ایم رفتن تو را اى عزیز دل ها! اى اندیشه پاک شقایق! اى عاطفه گل ها و اى صمیمیت بلبلان! اى که ترنم دلپذیر آبشار زندگیمان بودى و مهربانى بهار را در دل داشتى! اى بهار دل ها! بنگر که بعد از تو بهار از سرزمین دل ها کوچ کرده و زمستانى طولانى با سنگینى برف تنهایى ها بر همه جا سایه افکنده است. اى امام! هر سال در خرداد، در ایران نواى غمگین کوچ نابهنگامت بالا مى رود و بازهم مى گوییم اى عزیز دل ها! «هنوز هم رفتنت را باور نداریم.»
بگو اگر نباشد مجاز گریه کردن
حلال گشت مویه، درون ماه خرداد
خمینى عزیزم، بدان که من جوانم
ولى کنون شدم پیر ز ناله هاى خرداد
تمام لحظه هاى فراق دوستان را
کنم چه سهل باور، به جز عزاى خرداد
ز دشمن و زقاتل که دیده است آهى
ولى کنون شنیدم، خدا خداى خرداد
اگر شود بهاران و یا وصال یاران
و باز کم نگردد ز داغ هاى خرداد
دگر نمى زنم من سخن چرا که آید
صداى گریه ها و صداى پاى خرداد
بیا با هم بخوانیم. بیا تا ترانه هاى غم انگیز بهارى را سر دهیم. ترانه هایى که سالهاست با گوش ما آشناست، و ما آن ها را سینه به سینه نقل مى کنیم. این ها نغمه هاى بلبلان خسته از قفس پریده اى هستند که سال ها پیش در غم دورى بهار، سروده شده اند. آن هنگام که مرگ، پاى در رکاب اسب سرکش باد نهاد تا به دیدار سرو بلند قامت باغستان مقاومت بیاید همه دیدند، آرى، تمام گل ها و درختان باغ دیدند، حتى بلبلان خسته در قفس مانده هم دیدند که فرشتگان قبل از طلوع فجر، نسیم بامدادى را همراه با سبوى شراب صبحگاهىخرداد یعنى رفتن، یعنى بر سر کوفتن، یعنى باور کردن درد، یعنى پذیرفتن اندوه. خرداد، یعنى فصل افول شادى ها، یعنى اندوه، یعنى مردن و بى رمق حیات ادامه دادن. خرداد یعنى ریزش خون، خون چکیده از جگر سوخته دلان، در عزاى خمینى کبیر. خرداد فصل مرثیه سرایى است، عاشورایى دیگر است براى رفتن حسینى دیگر؛ فصل بارش باران اشک ها از آسمان خون گرفته چشم هاست. خرداد، ماه ناباورى است، ماه محزونیت دل هاى عاشقان است؛ ماه محرومیت دلهاست از هرم زندگى. خزان شکوفه هاى یتیمى است که بهار با او بودن را خاطره ماندگار ذهنشان ساخته اند. فصل تفریق شادى ها و جمع گریه هاست.
فصل ضرب افسردگى است خرداد. خرداد فصل همراهى دوستان است در مسیر گریستن ها. خرداد یعنى کمال مصیبت ها... آه خرداد! آن سال چگونه آمدى که آمدنت دلهایمان را سوزاند، چشمهامان اقیانوس اشک شد و سرها براى گریستن بر شانه هاى دوستان مهمان شدند.
آه خرداد! با آمدنت بود که ناباورى ها به قلب هامان چنگ انداخت، غصه ها دلهامان را تسخیر کرد و اندوه فاتح وجودمان شد. حال باز هم مى آیى اى خرداد! آه خرداد! چگونه مى آیى که از شرم آمدنت بهمن یخ مى زند. اسفند بر آتش گداخته مى شود. دیگر برایمان نه فروردینى معنا مى شود و نه مهرى مى تابد. آه که هفدهمین خرداد هم آمده؛ هفدهمین فصل مصیبت ها هم از راه رسید. هیجدهمین محرم آغاز گشت واى، ما که هنوز باور نکرده ایم رفتن تو را اى عزیز دل ها! اى اندیشه پاک شقایق! اى عاطفه گل ها و اى صمیمیت بلبلان! اى که ترنم دلپذیر آبشار زندگیمان بودى و مهربانى بهار را در دل داشتى! اى بهار دل ها! بنگر که بعد از تو بهار از سرزمین دل ها کوچ کرده و زمستانى طولانى با سنگینى برف تنهایى ها بر همه جا سایه افکنده است. اى امام! هر سال در خرداد، در ایران نواى غمگین کوچ نابهنگامت بالا مى رود و بازهم مى گوییم اى عزیز دل ها! «هنوز هم رفتنت را باور نداریم.»
بگو اگر نباشد مجاز گریه کردن
حلال گشت مویه، درون ماه خرداد
خمینى عزیزم، بدان که من جوانم
ولى کنون شدم پیر ز ناله هاى خرداد
تمام لحظه هاى فراق دوستان را
کنم چه سهل باور، به جز عزاى خرداد
ز دشمن و زقاتل که دیده است آهى
ولى کنون شنیدم، خدا خداى خرداد
اگر شود بهاران و یا وصال یاران
و باز کم نگردد ز داغ هاى خرداد
دگر نمى زنم من سخن چرا که آید
صداى گریه ها و صداى پاى خرداد
بیا با هم بخوانیم. بیا تا ترانه هاى غم انگیز بهارى را سر دهیم. ترانه هایى که سالهاست با گوش ما آشناست، و ما آن ها را سینه به سینه نقل مى کنیم. این ها نغمه هاى بلبلان خسته از قفس پریده اى هستند که سال ها پیش در غم دورى بهار، سروده شده اند. آن هنگام که مرگ، پاى در رکاب اسب سرکش باد نهاد تا به دیدار سرو بلند قامت باغستان مقاومت بیاید همه دیدند، آرى، تمام گل ها و درختان باغ دیدند، حتى بلبلان خسته در قفس مانده هم دیدند که فرشتگان قبل از طلوع فجر، نسیم بامدادى را همراه با سبوى شراب صبحگاهى به ارمغان آوردند. آن ها به میهمانى باغ آمده بودند تا میهمان درخت مقاوم سرو باشند؛ آن درخت سروى که سرماى پاییز و تاریکى زمستان را تاب آورد و در خشکسالى باغ، بهار را به انحصار خود درآورد، و طراوت و گرماى لطیف این فصل نکو را نثار همگان کرد. به ارمغان آوردند. آن ها به میهمانى باغ آمده بودند تا میهمان درخت مقاوم سرو باشند؛ آن درخت سروى که سرماى پاییز و تاریکى زمستان را تاب آورد و در خشکسالى باغ، بهار را به انحصار خود درآورد، و طراوت و گرماى لطیف این فصل نکو را نثار همگان کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم تقدیر از فداکاریهای خانواده های معظم شهدا من نمی دانم که تسلیت بگویم به این خانواده های شهدا، تسلیت بگویم به پیغمبراسلام و ائمه هدی ، تسلیت بگویم به امام عصر - ارواحنا له الفدا - یا تبریک . تبریک برای اینکه یک همچو ملتی و یک همچو انسانهای ارزنده ای اسلام تربیت کرده است یک همچو جوانانی که الان عکس بسیاریشان در منظره هست و سیمای نورانی شان در پیش چشم است اسلام تربیت کرده است ، یک همچو مادران و پدران و اقربای شهدایی که دراینجا عده ای شان حاضر هستند، اسلام تربیت کرده است . من گمان ندارم که در غیرمحیط اسلامی ، یک همچو مسائلی تحقق داشته باشد که پیرزن جوانمرده اظهار بکند که من جوانان دیگری دارم که آن را هم تقدیم اسلام می کنم و پیرمرد جوان از دست داده اظهار کند که من حاضرم خودم هم به جبهه بروم و شهید بشوم و جوانهای زیادی که می آیند تقاضا کنند که دعا کنیم که در راه اسلام شهید بشوند؛ جوان بخواهد که دعا کنیم به شهادت برسد. شما در کجا می توانید در غیر سایه اسلام و تربیت اسلامی ، چنین جوانهایی و چنین بازماندگان از جوانهای شهید، پیدا بکنید؟ اینها در عین حالی که جوانان خودشان را ازدست داده اند و در جبهه ها خاندان خودشان را از دست داده اند و آواره شده اند،مع ذلک ، ایستاده اند و شجاعانه در مقابل دشمنها ایستاده اند و برای فداکاری حاضرند. | |
|