مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 68
بازدید دیروز : 90
کل بازدید : 781125
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

کلبه باصفا و محقر حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیها خانه‏اى گلى بود که دلهائى مصفا به نور خدا در آن یک زندگى مشترک را آغاز کردند. خانه‏اى رد ظاهر ساده و حتى اجاره‏اى، ولکن اعضاى آن آرمانى متعهد بر اصول اخلاقى، در محیطى پر تفاهم و عاطفى و خلاصه مالامال از معنویت و یاد خدا، خانه‏اى که از عرش خدا مورد نظر و حمایت بود و دریچه‏اى از زمین به آسمان و از آسمان بر آن خانه دائما گشوده شده بود و این نبود مگر به خاطر وجود انوار مقدسه‏اى که در علم و عمل عالى‏ترین مراتب کمال را با مجاهده نفسانى و انتخاب بهترین عقیده و آرمان طى مى‏نمودند، خانه‏ى حضرت فاطمه سلام‏اللَّه‏علیه خانه‏اى بود گلى اما شعاع نور آن عالمتاب شد و همه هستى را پرتوافکنى کرد.
حضرت على (ع) و حضرت فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیه داراى خانه‏ى مسکونى نبودند، از این رو حضرت على علیه‏السلام ابتدا محل سکونت همسرش را در اطاقى که یکى از انصار در اختیارش نهاده بود و خود نیز پس از هجرت در آن ساکن بود قرار داد. پس از مدتى دو زوج جوان به خانه‏ى حارثه بن نعمان که در محله‏ى بنى‏نجار قرار داشت و به خانه‏ى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم نزدیک بود منتقل شدند تا اینکه حجره‏اى در کنار حجره‏ى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله براى آنان ساخته شد و تا پایان زندگى خانوادگى‏شان در آنجا ساکن بودند.
وضعیت ساختمانى این خانه که در اختیار حضرت على علیه‏السلام و حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه قرار گرفت خانه‏ى مسکونى مجللى نبود، بلکه اطاقى گلین بود که سقف آن را با چوب خرما و حصیر پوشانده و آن را گل‏اندود کرده بودند. فاصله‏ى سقف آن از کف به اندازه‏اى بود که دست به راحتى به سقف مى‏رسید. آرى این بود کلبه‏ى حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه که از صفایش تور خدا جلوه‏گر بود.
خداوند در قرآن پیرامون معنویت و فضیلت ایشان فرموده:
یعنى در خانه‏هایى (چون خانه‏ى انبیاء) خدا رخصت داده که آنجا رفعت یابد و در آن ذکر نام خدا شود و صبح و شام تسبیح و تقدیس ذات پاک او کنند. وقتى این آیه نازل شد، ابوبکر از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله پرسید: آیا خانه‏ى حضرت فاطمه و حضرت على علیهم‏السلام از این خانه‏هاست؟ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: بله، خانه‏ى آنان از بافضیلت‏ترین این خانه‏هاست.


  

وقتى امیرالمومنین على علیه‏السلام را با آن طرز فجیع و دلسوزانه براى بیعت اجبارى با خلیفه غاصب ابوبکر به مسجد مى‏بردند و آن بى‏احترامى‏ها را نسبت به حضرت روا داشتند، امیرالمؤمنین علیه‏السلام در تمامى مدت نگاهش را به در دوخته بود و کلامش را طول مى‏داد، گویا منتظر است، تا شاید زهرایش از در رسد و او را از چنگال آنان برهاند.
زهراى (س) زخمى، زهراى خسته و تن به تاول نشسته همین که از فریاد بچه‏ها و اشهاى زینب و ام‏کلثوم که به صورتش مى‏ریخت براى لحظه‏اى به هوش آمد، بلافاصله پرسید «این على؟» فضه على کجاست؟ و تا شنید که او را به مسجد بردند تاب نیاورد. گرچه توان ایستادنش نبود اما على را هم نمى‏توانست در چنگال دشمن تنها بگذارد. بى‏درنگ به طرف مسجد دوید! نمى‏دانم کدام توان او را اینگونه برپا نگه داشته بود؟ همه فکرش على (ع) بود، در دلش هم درد خودش نبود، درد على (ع) بود، او خوب مى‏دانست که اگر دیر برسد چه بسا دیگر هرگز امامش، على علیه‏السلام را نبیند. در راه نمى‏دانم چند بار اما بارها از سر درد نشست! فضه و زنان بنى‏هاشم گردش را گرفته بودند. ناگهان تمامى نگاه‏ها به در دوخته شد. هان زهرا (س) آمد و چه به موقع، با پیراهن رسول (ص) بر سر، و دست حسنین در دست، اما با بالى شکسته و چشمى پراشک. فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها، چندین بار صیحه زد درد توانش را برده بود، گریه امانش نمى‏داد. همه چشمها به اشک نشست، صداى هق هق گریه مسجد را برداشت، همه بر معصومیت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه و مظلومیت على علیه‏السلام مى‏گریستند. در و دیوار هم مى‏گریست ناگهان طنینى خدایى در فضاى مسجد پیچید گویا پیامبر است که سخن مى‏گوید:
«خلو عن ابن عمى فوالذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لاشترن شعرى و لاضعن قمیص رسول‏اللَّه على راسى و لاصرخن الى اللَّه تبارک و تعالى فما ناقه صالح باکرم على الیه منى و لا الفصیل باکرم على اللَّه من ولدى».
رها کنید پسر عمویم را، قسم به خدایى که محمد را به حق فرستاد اگر دست از وى (امیرالمؤمنین علیه‏السلام) برندارید سر خود برهنه کرده و پیراهن رسول خدا را بر سر افکنده و در برابر خدا فریاد برخواهم آورد و همه‏تان را نفرین مى‏کنم. به خدا نه من از ناقه‏ى صالح کم‏ارج‏تریم و نه کودکانم از بچه‏ى او کم‏قدرتر.





  

در دنیا

 از نظر فقهى کسى که به چهارده معصوم ناسزا بگوید و یا عملى توهین‏آمیز در مورد آنان انجام دهد، حکمش قتل است، که در منابع فقهى مورد بحث فقها واقع شده است.
بنابراین، فاطمه‏ى زهرا که یکى از حضرات معصومین علیهم‏السلام مى‏باشند، هر گونه اسائه‏ى ادب و جرات و جسارت و بغض و کینه عملى به ساحت آن بزرگوار کیفر شدیدى در پى خواهد داشت.
از نظر حدیثى نیز روایات زیادى در این زمینه آمده و از جمله از حضرت امام صادق علیه‏السلام مى‏خوانیم که مى‏فرمایند:
«چون حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف ظهور کند، پس از اقداماتى، به کیفر قاتلان ستمگر مادرش فاطمه علیهاالسلام مى‏پردازد و به سراغ قبر آنان مى‏رود و آنان را زنده مى‏کند، و به محاکمه مى‏کشد و پس از آن به دارشان آویزان مى‏کند و پس از باز کردن از دار، به پیکبر کثیفشان آتش مى‏زند. (1) »
این حدیث مى‏رساند ستمگرانى که به خانه آن حضرت هجوم برده، وى را مصدوم نموده، بچه‏اش را کشته و خانه‏اش را به آتش کشیدند، چه کیفر سنگینى در این جهان دارند.
در اینجا توجه شما را به یک تاریخ زنده، که نتیجه مطلوبى در این بحث دارد جلب مى‏کنم:
رسول خدا هنگامى که مکه را فتح کرد، همه را آزاد ساخته و از انتقام گرفتن چشم‏پوشى نمود، ولى از چهار نفر زن و شش نفر مرد نگذشت و آنان را مهدور الدم اعلان کرد. (2)
از جمله این اشخاص که واجب القتل اعلان شد هبارین اسود بود. او هنگامى که دختر بزرگ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله (حضرت زینب) عازم مدینه بود، به تعقیبش پرداخت و با نیزه‏اى که به وى زد، باعث شد که آن بانوى گرامى بچه‏ى خود را که در شکم داشت سقط کند.
رسول گرامى فرمود: هر کجا به هبار دست یافتید، دستها و پاهاى او را قطع نموده و سپس به قتل رسانید. (اقطعوا یدیه و رجلیه ان قدرتم علیه، ثم اقتلوه) (3)ابن ابى‏الحدید معتزلى مى‏گوید:من این خبر تاریخى پیامبر را به نقیب خود ابوجعفر خواندم او گفت: پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله به جهت ترساندن زینب و سقط جنین وى، خون هبار را مباح اعلان کرد. (او اضافه کرد:) از این حدیث استفاده مى‏شود که اگر پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله در زمان فاطمه علیهاالسلام زنده بود، خون آنان را که فاطمه علیهاالسلام را ترسانده و محسنش را کشتند، مباح اعلان مى‏فرمود.
ابن ابى‏الحدید پرسید: اجازه مى‏دهى من جریان ترساندن فاطمه علیهاالسلام و کشته شدن محسنش را از تو نقل کنم؟
او گفت: از من نقل نکن و بطلان آن را نیز نقل نکن، زیرا من متوقفم. (4)
هذا الخبر قراته على النقیب ابى‏جعفر فقال: اذا کان رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله اباح دم هباربن الاسود لانه روع زینب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو کان حیا لاباح دم من روع فاطمه حتى القت ذا بطنها...
خوانندگان عزیز توجه مى‏فرمایند که کیفر دشمنان و ستمگران فاطمه علیهاالسلام از نظر شیعه و سنى قتل است و این مساله موضوعى است مسلم که دانشمندان فریقین به آن عقیده دارند






 






  1ـ بحارالانوار، ج 52، ص 386، ح 201 «اذا قدم القائم (ع) ثم یخرجهما غضین رطبین، فیلعنهما و یتبرا منهما و یصلبهما ثم ینزلهما و یحرقهما.
2ـ 1ـ عکرمه بن ابى جهل 2- هبار بن اسود 3- عبداللَّه بن سعد 4- مقیس بن صبابه 5- حویرث بن نفیل 6- عبداللَّه بن هلال 7- هند دختر عتبه 8- ساره کنیز خواننده 9- و قینتین 10- قریبا. ابن ابى‏الحدید، ج 17، ص 275.
3ـ شرح ابن ابى‏الحدید، ج 18، ص 14.
4ـ شرح ابن ابى‏الحدید، ج 14، ص 193.


 

در معراج





  على ابن‏عباس: قال: قال رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله: لما عرج بى الى السما رایت على باب الجنه: لا اله الا اللَّه، محمد رسول‏اللَّه، على حبیب‏اللَّه، الحسن و الحسین صفوه اللَّه، فاطمه امه اللَّه، على مبغضیهم لعنه اللَّه. (1)
ابن‏عباس از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله نقل مى‏کند که فرمودند: من در عالم معراج دیدم که بر در بهشت نوشته شده بود: «معبودى نیست جز خدا، محمد رسول خدا، على حبیب الهى، حسن و حسین برگزیده حق، فاطمه کنیز پروردگار و بر دشمنان آنان لعنت باد.»
این حدیث نیز مى‏رساند که مبغضین فاطمه مستحق لعنت خدا در دنیا و آخرتند.


 






 






  1ـ فرائدالسمطین، ج 2، ص 74 ش 396.


 

درآخرت


 

 اگر به دقت به آیات قرآن مجید نظرى بیفکنیم و رابطه برخى از آیات آن را در مورد حضرت زهرا مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید که پروردگار عالم عذاب دردناک و خوارکننده‏اى براى دشمنان آن حضرت وعده مى‏دهد.
از جمله در آیه‏ى 61 سوره‏ى توبه مى‏فرماید: «و الذین یوذون رسول‏اللَّه لهم عذاب الیم؛ کسانى که پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله را اذیت مى‏کنند به عذاب دردناکى گرفتار آیند.»
و در آیه‏ى 57 احزاب مى‏فرماید: «ان الذین یوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدنیا و الاخره و اعدلهم عذابا مهینا؛ به یقین کسانى که به ایذا خدا و پیامبر مى‏پردازند در دنیا و آخرت از رحمت الهى به دور بوده، عذاب خوارکننده‏اى در انتظار آنان است.»
با توجه به بحثهایى که در همین فصل داشتیم و ثابت کردیم که «ایذا فاطمه علیهاالسلام ایذا خدا و پیامبر است» چنین نتیجه مى‏گیریم که دشمنان فاطمه طبق همین دو آیه و آیات مشابه دیگر، در آتش ابدى که از قهر خدا سرچشمه مى‏گیرد قرار خواهند گرفت.
و در حدیثى رسول خدا در این زمینه مى‏فرمایند: هرکس با دشمنى فاطمه و اهل‏بیت من از دنیا برود کافر از دنیا رفته و بوى بهشت به مشام او نمى‏رسد و در پیشانى او مى‏نویسند این شخص از رحمت خدا بدور است. (1)
(... من مات على بغض آل محمد جا یوم القیمه مکتوب بین عینیه آیس من رحمه‏اللَّه، الا و من مات على بغض آل‏محمد مات کافرا، الا و من مات على بغض آل‏محمد لم یشم رائحه الجنه.) و در حدیث دیگرى از طریق عامه از حضرت سلمان نقل شده که پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله در مورد دشمنان فاطمه علیهاالسلام فرمودند:
یا سلمان! ویل لمن یظلمها و یظلم بعلها امیرالمؤمنین علیا و ویل لمن یظلم ذریتها و شیعتها. (2)
یا سلمان! واى بر آن ستمگرانى که به فاطمه و شوهرش على امیرالمؤمنین ستم کنند؟! حتى واى بر آنان که بر فرزندان و شیعیان فاطمه جفا نمایند.
قابل توجه است که در این حدیث ضمن تعبیر امیرالمؤمنین بر حضرت على علیه‏السلام آن هم در مدرک معتبر اهل سنت، دشمنان فاطمه علیهاالسلام و شوهر و فرزندان و شیعیان را تهدید به کیفر و عذاب الهى مى‏نماید، و مى‏رساند که چنین افرادى روزگار سیاهى در پیشگاه خدا خواهند داشت.


 






 






  1ـ تفسیر کشاف، ج 3، ص 82، فرائد، ج 2، ص 255 ش 251- طرائف، ص 267- فخر رازى، ج 27، ص 165- قرطبى، ج 8، ص 43 ذیل آیه‏ى 23 سوره‏ى شورى- نمونه، ج 20، ص 413- سفینه، ج 1، ص 201.
2ـ فرائدالسمطین، ج 2، ص 67 ش 391.


 

رجعت حضرت به دنیا


 

از جمله امورى که از ضروریات مذهب شیعه و مختصات آنست، اعتقاد به رجعت مى‏باشد و آن برگشتن جمعى از نیکان محض و بدان محض است در دنیا پیش از قیامت کبرى، و اکثر علماى امامیه مانند شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طبرسى و سید بن طاووس و علامه مجلسى رحمه‏اللَّه و غیر ایشان از بزرگان اکابر آنها بر حق بودن رجعت دعوى اجماع نموده و بسیارى از محدثین شیعه در این باره کتابهاى جداگانه‏اى نوشته‏اند.
از فضائل ممتاز حضرت زهرا علیهاالسلام یکى رجعت است. با ائمه اطهار بار دیگر برمى‏گردد و از خداوند نسبت به ظالمین دادخواهى مى‏کند. چنانچه در خبر مفصل از مفضل بن عمر از حضرت صادق علیه‏السلام روایت شده است.


 

لعن خدا


 

پروردگار عالم در سوره‏ى احزاب آیه‏ى 57 مى‏فرمایند: ان الذین یوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدنیا والآخرة.
به یقین کسانى که خدا و پیامبر او را اذیت مى‏کنند، در دنیا و آخرت ملعون بوده و از رحمت الهى دور مى‏باشند.
قطع نظر از روایات خاصه که از طریق شیعه نقل شده، اگر همان شش حدیث مذکور را که در این فصل از کتب معتبره‏ى عامه نقل نمودیم که «اذیت فاطمه علیهاالسلام را اذیت خدا و پیامبرش مى‏دانند» و با این آیه شریفه کنار هم گذاشته و نتیجه بگیریم، آنگاه به این ثمره خواهیم رسید که هر کس فاطمه علیهاالسلام را اذیت کرده و در حق او ستمگرى نموده و به خانه او تجاوز کرده و... در دنیا و آخرت ملعون بوده و از رحمت الهى محروم و به عذاب دردناک در قعر آتش جهنم گرفتار خواهد آمد. علاوه بر این، استدلال و استنتاج، از تفسیر على بن ابراهیم نقل شده که این آیه در مورد کسانى نازل شده، که حق على علیه‏السلام را غصب کنند و فاطمه علیهاالسلام را از حقش محروم نموده و وى را به خشم آورند...(1)
( «ان الذین یوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدنیا و الاخره و اعدلهم عذابا مهینا» نزلت فیمن غصب امیرالمؤمنین حقه و اخذ حق فاطمه و آذاها...)
پس، با این بیان روشن (ایذا فاطمه علیهاالسلام ایذا خدا و پیامبر، موذیان خدا و پیامبر ملعون، پس موذیان و مبغضان فاطمه ملعون). ملاحظه مى‏شود که خداوند دشمنان و ستمگران فاطمه علیهاالسلام را در قرآن مجید ملعون خوانده است. و اما از نظر پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله نیز، از طریق اهل سنت، از ابن‏عباس در یک حدیث مفصل در مورد حضرت فاطمه علیهاالسلام چنین آمده است:
اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها، و ذلل من اذلها، و خلد فى نارک من ضرب جنبها حتى القت ولدها، فتقول الملائکه عند ذلک. (آمین). (2)
خداوندا! هر کس فاطمه را مورد ستم قرار دهد از رحمت خود دور بدار (لعنتش کن)و غاصبین حقش را عذاب کن و کسى که او را خوار گرداند، خوارش فرما و آنان که به پهلوى او مى‏زنند و باعث سقط فرزندش مى‏شود براى همیشه در آتش دار، (این دعاها با آمین ملائکه به اجابت مى‏رسد.)
چنانچه ملاحظه مى‏کنید در این حدیث پیامبر خدا ستمگران و غاصبین حق فاطمه علیهاالسلام را ملعون خوانده و آنان را براى همیشه اهل آتش مى‏داند.


 






 





 

  1ـ عوالم، ج 11، ص 110- بحارالانوار، ج 43، ص 25، ح 23.
2ـ فرائدالسمطین، ج 2، ص 35، ح 371.



  

خداوند احترام و محبت اهل‏بیت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را واجب ساخته و مردم را به مراعات آن مکلف نموده است. و شکى نیست که فرزندان فاطمه، فرزندان پیامبر و اهل‏بیت او محسوب مى‏گردند. (1)
لذا پیامبر گرامى اسلام در مورد احترام این عزیزان مى‏فرمایند:
انا شافع یوم القیامة لاربعة اصناف: رجل نصر ذریتى و رجل بذل ماله لذریتى عند الضیق، و رجل احب ذریتى باللسان والقلب، و رجل سعى فى حوائج ذریتى.(2)
من در پیشگاه خدا به چهار دسته شفاعت خواهم کرد:
1- به کسانى که فرزندانم را به هر نحوى کمک کنند.
2- به اشخاصى که در مقام نیاز به کمک مالى آنان بشتابند.
3- افرادى که با دل و زبان فرزندانم را دوست بدارند.
4- مردانى که در رفع حاجت آنان تلاش نمایند. و در یک حدیث دیگر که شبیه این روایت است، در بند اول آن مى‏فرمایند: «کسانى که به فرزندان من بعد از من احترام کنند.» (المکرم لذریتى من بعدى...) (3)
این حدیثها مى‏رساند که احترام فرزندان فاطمه علیهاالسلام باعث خشنودى و رضایت خاطر رسول خدا گردیده و در نتیجه شفاعت آن حضرت را به دنبال خواهد داشت و بالعکس ظلم و ستم و هرگونه بى‏احترامى به آنان، موجب خشم خدا و پیامبر و سرانجام گرفتارى به قهر خدا خواهد گردید.
چنانچه در حدیثى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله پس از شمردن کیفر ستمگران زهرا آنگاه، در مورد ستم به فرزندان و شیعیان آن حضرت مى‏فرمایند:
... ویل لمن یظلم ذریتها و شیعتها. (4)
واى از کیفر شدید کسانى که به فرزندان و شیعیان فاطمه علیهاالسلام ستم کنند.»
و بالاخره در یک فرازى از سخنان آن حضرت در این باره آمده است:
ان فاطمة احصنت فرجها فحرمها اللَّه و ذریتها على النار. (5)
فاطمه علیهاالسلام خود را از گناه و آلودگى مصون داشت و متقابلا خداوند نیز او و فرزندانش را بر آتش جهنم حرام ساخت.
این حدیث ضمن اینکه اشعار دارد که قوانین الهى و کیفر و پاداش اخروى بر مبناى عمل استوار است و فاطمه‏ى زهرا از طریق مصونیت و عصمت به کمالات عالیه رسیده است، در عین حال احترام خداوندى بر فرزندان فاطمه علیهاالسلام را نیز در بر دارد.











  1 ـ در این فصل نیز در این باره بحث خواهیم کرد.
2 ـ وسائل‏الشیعه، ج 11، ص 556، ح 2.
3 ـ وسائل‏الشیعه، ج 11، ص 556، ح 6.
4 ـ فراید السمطین، ج 2، ص 67، ش 391.
5 ـ کنزالعمال، ج 12، ص 108، ش 34220- فراید، ج 2، ص 65، ش 389- عوالم، ج 11، ص 195.






 


  

حال و هواى مرکز حاکمیت اسلامى به شکل دیگرى درآمده و جامه‏ى خلافت و حکومت تن‏پوش دیگران شده بود و خلیفه‏ى بلافصل پیامبر نیز چاره‏اى جز تحمل محرومیت و مداراى با معماران شبکه‏ى براندازى سقیفه بنى‏ساعده نداشت. در حقیقت با یک لعاب مردمى راه و روش پیغمبر که متأثر از منطق توحید و قرآن بود، تغییر داده شد. اما هنوز تا رسیدن به اهداف نهایى کودتا مسیرهایى باید پیموده مى‏شد و براى طى این مسیر موانعى وجود داشت که باید بدون مسامحه از پیش روى برداشته مى‏شد.
دختر پیامبر که یگانه یادگار عشق و ایثار و عاطفه و نبوت و رسالت او بود، اصلیترین و مهمترین حجت و قاطعترین دلیل براى اثبات اصالت ادعاى على بن ابى‏طالب و نفى خواسته‏هاى بى‏ریشه و اساس اصحاب سقیفه بنى‏ساعده بود. پس در باور کودتاگران چنین پایگاه خطرناکى به هیچ‏وجه قابل چشم‏پوشى نبود.
این کانون مستند و محکم حمایت از حق امامت عدل، آنچنان در اوج و افراشتگى قرار داشت که براى دستگاه ویرانگر کودتا تبدیل به هدف اصلى شد. خطر بزرگ این بود که نه فاطمه (س) براى خود آسایش و آسودگى طلب مى‏کرد، نه برنامه‏ریزان دستگاه براندازى مى‏توانستند به سادگى از کنار وجود مؤثر او بگذرند و او را به خود واگذار کنند. از یک سو دختر رسالت در پاسدارى از حریم امامت، اهل عفو و گذشت و کوتاهى نبود، و از سوى دیگر افکار عمومى نمى‏توانست در بلندمدت نسبت به مواضع و آراى فاطمه (س) بى‏تفاوت بماند، لذا نفس حضور زهرا (س) به عنوان یک خطر جدى بالقوه تهدیدکننده‏ى حاکمیتى بود که در منظر خاندان وحى و منطق توحیدى آنها داراى وجاهت الهى و مردمى نبود.
آنچه در روزهاى آغازین رحلت جانسوز رسول خدا به وقوع پیوسته بود براى ابقا و تداوم حاکمیت بزرگان کودتا کفایت نمى‏کرد. ایجاد محدودیت هرچه بیشتر به منظور خارج ساختن امیرالمؤمنین و خاندان رسالت از زندگى فردى و اجتماعى مردم به عنوان یک استراتژى پایدار مى‏بایست تعقیب مى‏شد تا فرصتى براى به چالش کشیده شدن آراى بزرگان کودتا و دستاورد اجتماع سقیفه بنى‏ساعده در نتیجه درک صحیح مردم از حقایق پشت پرده به وجود نمى‏آمد.


 










  لم یوجد هامشاَ.


خطبتها علیهاالسلام لقوم غصبوا حق زوجها علیهماالسلام
روى أن بعد رحلة النبى صلى اللَّه علیه و آله و غصب ولایة وصیّه، احتزم عمر بازاره و جعل یطوف بالمدینة و ینادى: ان ابابکر قد بویع له، فهلمّوا الى البیعة، فینثال الناس فیبایعون، حتى اذا مضت أیام أقبل فى جمع کثیر الى منزل على علیه‏السلام فطالبه بالخروج، فأبى، فدعا عمر بحطب و نار و قال: والذی نفس عمر بیده لیخرجن أو لا حرقنه على ما فیه- الى ان قال:-
و خرجت فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله الیهم، فوقفت على الباب ثم قالت: لا عَهْدَ لی بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْکُمْ، تَرَکْتُمْ رَسُولَ‏الّلهِ جِنازَةً بَیْنَ اَیْدینا، وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَکُمْ فیما بَیْنَکُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا، کَأَنَّکُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ.
وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ یَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِیَقْطَعَ مِنْکُمْ بِذلِکَ مِنْهَا الَّرجاءَ، وَ لکِنَّکُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ نَبِیِّکُمْ، وَ اللَّهُ حَسیبٌ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِى الٌدْنیا وَالْاخِرَةِ.
خطبه آن حضرت براى مردمى که حق شوهرش را غصب کردند
روایت شده: بعد از رحلت پیامبر و غصب شدن ولایت وصى آن حضرت، عمر شمشیر به کمر بسته و دور شهر مدینه مى‏چرخید و مى‏گفت: با ابوبکر بیعت شده است، بشتابید به بیعت کردن با او، مردم از هر طرف براى بیعت مى‏آمدند، چند روز که گذشت همراه با گروه کثیرى به در خانه حضرت على علیه‏السلام آمده و خواستار خروج ایشان از منزل شد، ایشان امتناع کرد، عمر خواستار هیزم و آتش گردید و گفت: سوگند به کسى که جان عمر در اختیار اوست یا خارج مى‏شود یا او را با تمامى اهل خانه آتش مى‏زنم- تا آنجا که گوید:- و حضرت فاطمه علیهاالسلام بسوى ایشان آمده و کنار درب خانه ایستاد و فرمود: ملتى را همانند شما نمى‏شناسم که اینگونه عهدشکن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما رها کردید و عهد و پیمانهاى میان خود را بریده و فراموش نمودید، و ما را به فرمانروائى نرسانده و حقّى را براى ما قائل نیستید، گویا از حادثه روز غدیرخم آگاهى ندارید. سوگند بخدا که پیامبر در آن روز ولایت حضرت على علیه‏السلام را مطرح کرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصت‏طلبان را قطع نماید، ولى شما رشته‏هاى پیوند معنوى میان خود و پیامبر را پاره کردید، این را بدانید که خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما داورى خواهد کرد.


  

پیشینه فدک

در زمان حضرت موسى علیه‏السلام مردى عابد و زاهد و متقى و دانشمند از خصصین آنحضرت بود و به او زاهد «ذرخا» مى‏گفتند. او صفات و فضائل حضرت محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله را از او مى‏شنید، و در دعا و اورادش آنحضرت را یاد مى‏کرد.
چون موسى علیه‏السلام از دنیا رفت آن مرد زاهد عبادت و ریاضت خود را بیشتر کرد. او دائم به صحرا و بیابان مى‏رفت و خدا را عبادت مى‏کرد، تا به یک وادى بین مدینه و مصر رسید که آنجا را «مدائن الحکماء» مى‏گفتند و شتران حکماى مدینه در آنجا چرا مى‏کردند، و آن وادى نزدیک مدینه بود و آب و درختى نداشت.
چون ذرخا به آنجا رسید خوشش آمد و در همانجا به عبادت مشغول شد و معبدى بنا نمود و چاه آبى کند و پیوسته به مقالات موسى علیه‏السلام و تلاوت تورات و مدح و صفات محمد صلى اللَّه علیه و آله و مهر و محبت على علیه‏السلام که در تورات مى‏خواند مشغول بود و علم هشت افلاک و رمل دانیال نبى را نیکو مى‏دانست. گاهى در اسطرلاب نظر مى‏داد و حکم مى‏کرد. در آن مکان از اعجاز محمد و على صلوات‏اللَّه‏علیهما و حرمت ذرخاء عابد چشمه‏ى پر آبى پدیدار شد، و او آن را حفر کرد تا آب آن زیاد شد. در آنجا زرع و آبادانى بنا نهاد، و عمارت ساخت و آبادى هر روز زیادتر مى‏شد تا آنکه از طرف زاهدان و عابدان و قبایل و عشایر روى به وى نهادند و در آنجا باغها و بستانها ساختند، و خانه‏ها و عمارتها بنیاد کردند، و در اندک زمانى هشت قریه‏ى آباد شد و مردم از هر سو مى‏آمدند و همچنان اضافه مى‏شدند.
عمر زاهد به پایان رسید در حالى که فرزند و فرزند زادگان وى بسیار شده بودند. هنگام مرگ دستور داد تا صندوقچه‏اى از فولاد و قفل بى‏کلید و لوحى از طلا ساختند و با دست خویش وصیت نامه‏اى در آن لوح نوشت و آن را در آن صندوق نهاد و قفل بر او زد.
بعد به فرزندان خود وصیت کرد که هزار و پانصد و پنجاه سال بعد از من پیامبرى پیدا مى‏شود که نام وى محمد است و وصى و خلیفه‏ى او پسر عموى اوست که على نام دارد و داماد او است که در تورات او را «ایلیا» گویند که شجاعى همچون او از آدم تا آخر دنیا پیدا نشود و بعد از محمد پیامبرى نباشد و بعد از على نیز وصى نباشد مگر از اولاد او. چون آنان پیدا شوند از قوم من یکى بر ایشان ایمان آورد و آنان را در خانه‏ى خود به مهمانى مى‏برد و در آن مهمانى از على معجزه‏اى ظاهر مى‏شود.
آن معجزه این است که انگشتر محمد در آن مجلس از انگشت وى به چاهى مى‏افتد و على آن را بدون آنکه به چاه رود بیرون مى‏آورد و همین صندوق را نیز از شما طلب کند. فورا صندوق را نزد وى برید که کلید این صندوق انگشت مبارک اوست که با انگشت خویشش آن را مى‏گشاید. وقتى شما این معجزه را از وصى پیامبر عربى ببینید همه بر دین وى درآیید که اگر خلاف کنید کافر از دین موسى مرده‏اید و این هشت قریه که در تصرف دارید تسلیم وى کنید که من آنها را فداى وى کرده‏ام.
این را گفت و جان بحق تسلیم کرد. آنان منتظر پیامبر آخرالزمان بودند تا آنکه یکهزار و پانصد و پنجاه سال از فوت ذرخا گذشت و آن بزرگوار عالم را به نور وجود خود منور گردانید و آوازه‏ى معجزه او هر روز بلندتر گشت و کارش قوى‏تر شد تا آنکه مکه را در دست مشرکان مکه گذاشت و به مدینه هجرت کرد.
روزى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله با اصحاب خود از در خانه‏ى نواده‏ى بزرگ ذرخا عبور نمود. تا جمال رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله را دید پرسید: این مرد چه کسى است؟ به او گفتند: واى بر تو! او را نمى‏شناسى؟ او پیامبر آخرالزمان است. چون پسر نام حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله را شنید و دانست که او نبى آخرالزمان است نعره‏اى زد و افتاد و بیهوش شد.
آنحضرت را از حال آن مرد با خبر نمودند. حضرت بازگشت و بر بالین او آمد. جوانى را دید که نور ایمان بر چهره‏اش نمایان بود. سر او را از زمین برداشت و بر زانوى مبارک خود نهاد و در آنجا نشست. چون قوم آن جوان این خلق را دیدند جملگى از دل محب حضرت شدند و زارى کنان بر سر آن جوان و بر گرد پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جمع شدند. چون آن جوان بهوش آمد و چشم باز کرد سر خود را کنار آنحضرت دید و شهادت بر توحید و نبوت و امامت على علیه‏السلام را بر زبان جارى کرد و مادر و پدرش این قضیه را شنیدند و چیزى نگفتند.
پس برخاست و دست و پاى حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را بوسید و با یاران ایشان مصافحه کرد و به خانه‏ى خویش رفت و هر چند پدر و مادرش او را دلالت کردند که دست از اسلام بردارد سودى نبخشید و او هر روز بخدمت حضرت مى‏رسید. روزى به آنحضرت عرض کرد: یا رسول‏اللَّه، تمنا دارم دعا کنى که پدر و مادرم اسلام را قبول نمایند. فرمود: من ایشان را بطلبم و اسلام را بر ایشان عرضه کنم. عرض کرد: یا رسول‏اللَّه، ایشان با شما عداوت دارند نه بنزد شما مى‏آیند و نه اسلام را قبول مى‏کنند. اگر اجازه دهى من مهمانى برپا کنم و شما را بطلبم. چون تشریف بیاورید شاید از برکت قدوم شما و از اثر دیدار شما نور ایمان در دل آنها اثر کند.
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله قبول نمود. آن جوان به خانه رفت و اسباب مهمانى مهیا نمود و آنگاه سراغ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آمد. آنحضرت برخاست و با امیرالمؤمنین علیه‏السلام و جماعتى از خاصان صحابه به خانه‏ى آن جوان به مهمانى رفتند و دیدند درون خانه گنجایش آن جماعت را ندارد.
چهار طاقنما در میان باغ بود و حوضى در میان آنها بود و در میان آنها و حوض چاه آبى بود که ذرخاى عابد کنده بود. آنان را به آنجا برد و انواع نعمتها را در آن مجلس حاضر ساخت و قوم ذرخاى عابد هم دست ادب بر سینه گذاشتند و بر خدمت ایستادند.
وقتى از خوردن غذا فارغ شدند کاغذى نزد پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آوردند تا مهر نماید. پس خاتم را بیرون آورد تا به آن کاغذ بزند. ناگاه خاتم از دست آنحضرت در چاه افتاد.
آنان با دیدن این منظره متحیر شدند و اولاد ذرخاء زاهد که حاضر بودند وصیت جد خود را به یاد آوردند.
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله امیرالمؤمنین علیه‏السلام را طلب کرد و فرمود: یا على، این خاتم را از چاه بیرون آور که حلال مشکلات تو هستى.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام کنار آن چاه آمد و گفت: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» و سوره فاتحه را خواند. آب چاه جوشید و بالا آمد و دیدند انگشتر بر کف آب مى‏آید. چون بالا آمد امیرالمؤمنین علیه‏السلام دست مبارک برد و انگشتر را از روى آب برداشت و بوسید و به دست پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داد و قوم ذرخاى عابد چون این معجزه را از امیرالمؤمنین علیه‏السلام دیدند وصیت جد خود را به یاد آوردند و در این گفتگو بودند و منتظر آن بودند که صندوق را هم بطلبد تا بیاورند.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام رو به قوم ذرخاى زاهد کرد و فرمود: امانتى که جد بزرگ شما جهت ما گذاشته و وصیت کرده که تسلیم ما کنید بیاورید. این سخن را از امیرالمؤمنین علیه‏السلام شنیدند و رفتند و صندوق را آوردند و تسلیم آنحضرت نمودند و زمین ادب بوسیدند.
حضرت نظر کرد و صندوقى از فولاد دید که بسیار لطیف ساخته شده بود و قفل محکمى بر او زده شده بود و کلید نداشت.
حضرت صندوق را تماشا کرد و نزد امیرالمؤمنین علیه‏السلام گذاشت و فرمود: در صندوق را نیز تو باز کن و این معجزه را باز بنما و این را نیز تو آشکار کن. پس على علیه‏السلام دست مبارک را به دعا برداشت و چیزى خواند و سر انگشت بر آن قفل بسته زد. به قدرت حق تعالى و به ولایت امیرالمؤمنین علیه‏السلام آن قفل صدایى کرد و باز شد.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام نظر کرد و لوحى دید از طلا و خطى که بر آن لوح با نقره‏ى سفید به خط عبرانى نوشته است. آن لوح را برداشت و به دست پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داد.
آنحضرت نگاه کرد و دوباره به آن حضرت بازگرداند و فرمود: یا على، این لوح را نیز تو بخوان. على علیه‏السلام در لوح نظر کرد و مطلب مزبور را به خط ذرخاى زاهد در آن لوح نوشته و مهر کرده دید.
او گفته بود که بعد از هزار و پانصد و پنجاه سال، محمد صلى اللَّه علیه و آله پیامبر آخرالزمان ظاهر مى‏شود و على بن ابى‏طالب ابن‏عم و داماد و وصى وى است. یکى از ذریّه‏ى من به وى ایمان مى‏آورد و او آنها را به مهمانى مى‏برد، و انگشتر از انگشت محمد صلى اللَّه علیه و آله بیرون مى‏آید و در چاه مى‏افتد و داماد و وصى وى آن را از چاه بیرون مى‏آورد بى‏آنکه به چاه رود. سپس این صندوق را از شما مى‏طلبد. آن را نزد او ببرید و همگى اسلام را بپذیرید و اقرار به حقیقت وى نمائید که دین او ناسخ همه‏ى ادیان است، و این هشت قریه را تسلیم وى کنید که حق او است، و بر شما و بر جمیع مردم بجز اهل‏بیت او حرام است. اگر وصیت مرا عمل نکنید خداوند خصم شما باد و آنحضرت نیز خصم شما باشد و این روستاها و آبادیهاى من فداى وصى محمد صلى اللَّه علیه و آله و اهل‏بیت اوست.
وقتى آن قوم این خط و وصیت جد خویش را دیدند و شنیدند همگى اسلام آوردند و هشت قریه را فداى امیرالمؤمنین علیه‏السلام کردند و آنجا را «فداک» نام نهادند، یعنى «فداى تو». آنگاه امیرالمؤمنین علیه‏السلام آنها را فداى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نمود.
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله هم آنها را به فرزند خود فاطمه علیهاالسلام داد و فاطمه علیهاالسلام نیز تسلیم على علیه‏السلام کرد. پس فدک در اصل «فداک» با الف بوده که از کثرت استعمال الف آن ساقط شده است.
بعضى گفته‏اند: علت تسمیه‏ى آن به فدک به خاطر آن است که بیشتر محصول آن پنبه است و لفظ «فدک» به معناى از هم باز شدن و پراکنده شدن و حلاجى پنبه است. بعضى هم گفته‏اند به نام «فدک بن هام» اول کسى است که در فدک سکونت داشته است.


  

 اسماء گوید: دیدم حضرت دستهایش را به سوى آسمان بلند کرده و مى‏گوید: پروردگارا به حق حضرت محمد مصطفى و شوق و اشتیاقى که نسبت به من داشت و به شوهرم على مرتضى و اندوهى که بر من دارد و به حسن مجتبى و گریه‏اش بر من، و به حسین شهید و حسرت و افسردگیش نسبت به من و به دخترانم که دختران فاطمه‏اند و آه ماتمشان بر من، از تو مى‏خواهم که بر گنهکاران امت حضرت محمد ترحم فرموده، و آنان را ببخشائى و به بهشت واردشان سازى که تو گرامى‏ترین سؤال شوندگان و ارحم الراحمین مى‏باشى


  

با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرایط جسمى و وضعیت روحى‏اش پس از آن رویدادهاى تلخ، و با وجود رازدارى امیر مؤمنان، سرانجام خبر بیمارى بانوى بانوان در مدینه منتشر گردید و همگان از شرایط آن حضرت آگاه شدند. لازم به یادآورى است که فاطمه علیهاالسلام از بیمارى سختى شکایت نداشت که غیرقابل مداوا برسد، بلکه آنچه او را سخت رنج مى‏داد و پیکرش را آب مى‏کرد، امواج دردها و مصیبتها و رنجهایى بود که هر روز بر آن افزوده مى‏شد و این فشارها بود که بر رنج و بیمارى برخاسته از صدمات وارده در یورش به خانه‏اش، کمک مى‏کرد تا بانوى سرفراز گیتى را به بستر شهادت بکشاند.
در کنار اینها فشار سوگ پدر و گریه بسیار بر آن حضرت نیز از عواملى بود که باعث شدت بیمارى و زوال شادابى و طراوت از خورشید جهان‏افروز وجود او مى‏شد و باید ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانه‏ى برخى از مسلمان‏نماها و نیز تحول ارتجاعى در سیستم سیاسى و دگرگونى کارها و تغییر اوضاع و شرایط به سود ارتجاع و جاهلیت را نیز از عواملى برشمرد که فشار دردها و رنجها را هر لحظه بیشتر مى‏ساخت و خورشید وجود اندیشمندترین و آزاده‏ترین بانوى جهان هستى را بسوى افق مغرب پیش مى‏برد.
فاطمه در یورش دژخیمان دولت غاصب به خانه‏اش به گونه‏اى میان در و دیوار فشرده شد که علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمایه‏اش، جنین وى نیز سقط گردید و تازیانه‏هاى بیدادى که بر پیکر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خون‏آلود ساخت و آثار عمیقى در آن نازنین‏بدن برجاى نهاد. و نیز ضربات شدید دیگرى بر او وارد آمد که جسم و جان و روح ملکوتى‏اش را به شدت آزرد.
آرى همه‏ى این امور و رویدادهاى دردناک دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بیمارى کشانده و از انجام کارهاى خویش بازداشتند.
حضرت امام حسن مجتبى علیه‏السلام در یک مجلس مناظره در حضور معاویه خطاب به مغیرة بن شعبه فرمود: «تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختى، تا اینکه او بچه‏اش را سقط کرد...» (انت الذى ضربت فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله حتى ادمیتها و القت ما فى بطنها...) (1)
و حضرت امام صادق علیه‏السلام با تصریح بیشتر در مورد علت بیمارى و شهادت فاطمه علیهاالسلام مى‏فرمایند:
و کان سبب وفاتها ان قنفذا مولى الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلک مرضا شدیدا. (2)
سبب شهادت فاطمه این بود که قنفذ (غلام خلیفه دوم) با غلاف شمشیر او را زده و بچه‏اش را کشت و مادرم از این جهت به بستر بیمارى افتاد.
اسماء لحظه‏اى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنید، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامى‏ترین کسى که زنان حمل او را عهده‏دار شدند، اى دختر بهترین کسى که بر روى ریگ‏هاى زمین پاى گذارده، اى دختر کسى که به پروردگارش به فاصله دو تیر کمان و یا کمتر نزدیک شد، اما جوابى نیامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده کرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و در حالى که ایشان را مى‏بوسید گفت: فاطمه آن هنگام که نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما کجا است؟ وى ساکت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز کشیده حسین علیه‏السلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.
حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهاى حضرت را مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.
اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان على علیه‏السلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا مى‏زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و على علیه‏السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: اى دختر حضرت محمد به چه کسى تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلدارى داده مى‏شدم، بعد از تو چه کسى موجب دلدارى و تسلیت من خواهد شد.

  1ـ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 414- بحارالانوار، ج 43، ص‏ص 197، ح 28- سفینة، ج 2، ص 339.
2ـ عوالم، ج 11، ص 504- بحار، ج 43، ص 170، ح 11.


  

بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول‏اله و هى تشهد ان لا اله اله الله و ان محمدا رسول‏الله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور یا على انا فاطمه بنت محمد زوجنى الله منک لاکون لک فى الدنیا و الاخرة انت اولى بى من غیرى حنطنى و غسلنى و کفنى باللیل وصل على و ادفنى باللیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقراء على ولدى السلام الى یوم القیامة.(1)
این است وصیت فاطمه دختر رسول خدا و او شهادت مى‏دهد به یگانگى و یکتایى ذات باریتعالى و رسالت حضرت محمد رسول‏الله و گواهى مى‏دهد که بهشت حق است و آتش جهنم حق است و بدون شک قیامت در پیش است و خواهد آمد و خدا در آن روز همه را از قبرها برمى‏انگیزد یا على من فاطمه دختر محمدم که خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت همسر تو باشم و از آن تو، تو از هرکس بر من نزدیکترى مرا شبانه حنوط کن و شب غسل بده و شبانه کفنم کن و شب به خاک بسپار و کسى را از دفن من مطلع مکن. تو را به خدا مى‏سپارم و سلام من به فرزندانم تا روز قیامت برسان. و در بعضى از روایات دارد که زهرا علیهاالسلام به على علیه‏السلام گفت: یابن عم دلم تمناى مرگ دارد ساعتى نخواهد گذشت جز آن که از تو مفارقت نمایم.
على علیه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا وصیت کن به آنچه مى‏خواهى و هر چه در دل دارى بیان کن على علیه‏السلام نشست بالاى سر فاطمه و خانه را از بیگانه خالى کرد جز فاطمه و على کسى نبود فاطمه عرض کرد: اى پسر عم هیچگاه در زندگى به شما دروغ نگفته‏ام و در زندگى زناشویى با تو راه خیانت نپیموده‏ام و لا خالفتک منذ عاشرتنى. و هرگز در معاشرت با تو از در مفارقت وارد نشده‏ام و پیوسته مطیع فرمان تو بوده‏ام. على علیه‏السلام فرمود:
پناه مى‏برم به خدا (اى دختر رسول خدا) تو بانوى راستگویى و داناتر و پرهیزگارتر و نیکوکارتر و گرامى‏تر از هرکسى، من نیز از خدا در مخالفت با تو بیمناک بوده‏ام و فراق تو بر من سخت ناگوار است فقدان تو بر من تجدید مصیبتى است که از رحلت پیغمبر بر من وارد شد به خدا قسم مصیبت فراق تو بر من چنان است که هیچ چیز نمى‏تواند مرا تسلیت دهد در آن حال هر دو به گریه افتادند و مدتى زار زار اشک ریختند (بعضى نوشته‏اند که چون اطاق خلوت شد زهرا علیهاالسلام به على علیه‏السلام عرض کرد پسر عم جلوتر بیا و دستت را روى سینه من بگذار على علیه‏السلام خواهش آن بانو را عمل کرد آنگاه عرض کرد پسر عم از من راضى باش على علیه‏السلام فرمود: زهرا جان از تو راضیم خداى نیز از تو راضى باشد. عرض کرد نه على جان مى‏دانى من از چه چیزى از شما رضایت مى‏خواهم روزى که دشمن به صورت من سیلى زد و با خستگى و درد جسمانى و روح افسرده آمدم منزل دیدم تو در کنج حجره نشسته‏اى و مشغول جمع‏آورى قرآنى با تندى با شما سخن گفتم و به شما گفتم یابن ابیطالب اى پسر ابى‏طالب در کنج حجره نشسته‏اى و مثل جنین در رحم حجره قرار گرفته‏اى دشمن به همسرت تعدى کرده...
غصه‏دار بودم و با تو پرخاش کردم اینک از تو رضایت مى‏خواهم از من راضى باش) مولاى متقیان سر فاطمه را به سینه چسباند و با مهربانى فرمود: زهرا جان از تو راضیم خدا و رسول از تو راضى باشند هرچه مى‏خواهى بگو که اجرا خواهم کرد. آن بانو در حالى که اشک مى‏ریخت گفت شوهر گرامیم خداوند تو را جزاى خیر دهد وصیت من این است که دختر خواهر من امامه را تزویج کنى (امامه دختر زینب بنت رسول‏الله بود که مادرش در زمان پدر فوت کرده بود) زیرا امامه به فرزندان من مهربانى خواهد کرد و بهترین پرستار آنها است و مرد هم ناگزیر است زنى در خانه داشته باشد.
از جمله وصایاى حضرت زهرا علیهاالسلام به همسرش این بود که گفت: شوهر عزیزم براى من تابوتى بساز که فرشتگان صورت آن را به من نشان داده‏اند و امام علیه‏السلام از وى خواست که وصف آن را برایش بیان کند تا طبق خواسته‏اش عمل نماید.
«مورخین نوشته‏اند که وصف تابوت در متن وصیت آن بانوى بزرگ اسلام نیست» و باز گفت: همسرم وصیت دیگرم این است که هیچکس به جنازه من حاضر نشود.
من از این مردم که به من ستم کردند و حق مرا غصب نمودند متنفرم.
اینها دشمن من و دشمن رسول خدا (ص) هستند اجازه نده از این قوم و هوادارانشان کسى بر جنازه من حاضر شوند و نماز بخوانند یا على مرا در تاریکى شب آنگاه که دیدگان مردم به خواب رفت به خاک بسپار تا از دفن من بى‏خبر باشند. (2)

  1ـ بحار چاپ قدیم ج 10/ 61
2ـ فاطمة الزهرا سیدة نساءالعالمین/ 435


  

یکى از پزشکان مى گوید:
در ایّامى که امام خمینى رحمه الله علیه در بیمارستان تحت معالجه و عمل جرّاحى بودند، لوله تنفّس در تراشه ایشان بود، (وقتى این لوله در مجراى تنفسى قرار مى گیرد، شخص نمى تواند صحبت کند)، امّا امام با اینکه لوله به مجراى تنفسى ایشان وصل بود، نماز ظهر و عصر آن روز را به همان وضع ادا نمودند و حتّى نماز شب خود را ترک نکردند.



  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ