مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 151
بازدید دیروز : 417
کل بازدید : 779613
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

امام صادق علیه السلام، بقیع

واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسى دارد و در اصل‏«زند دین‏» زن دین بود. مزدکیان (1) خود را زند دین ‏مى‏نامیدند. طریحى در مجمع البحرین مى‏نویسد: زنادقه گروهى از مجوسیان بودند. سپس این کلمه بر هر ملحدى در دین استعمال‏ گردید. (2)

در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینى ‏پاى‎بند نیست و قائل به دهر است. و در حدیث آمده است: زنادقه ‏همان دهریه هستند که مى‏گویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت و جهنمى. دهر است که ما را مى‏میراند. (3) از گفت و گوى امام ‏موسى کاظم علیه السلام با هارون الرشید بر مى‏آید که زندیق به کسى‏ گفته مى‏شود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آنها بپردازد. (4)

اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)

ملحدین و دهریان مناظرات و گفت‏وگوهایى با پیامبر اسلام داشتند که علامه طبرسى در کتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آنها اشاره کرده است:

امام صادق علیه السلام مناظراتى طولانى و گفت‏وگوهاى بسیارى با ابن‏ابى‏العوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سران ‏زنادقه داشت و به عقاید انحرافى آنها پاسخ مى‏داد. پیش از آن که‏ به برخى از گفت‏وگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى به‏ افکار دو نفر از سران زنادقه مى‏افکنیم:

 

رهبران زنادقه

یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابى‏العوجاء است. وى از شاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که ‏داشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)

ابن ابى‏العوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا با قرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى که‏ با عظمت امام صادق علیه السلام در بین مردم مواجه مى‏شود، از روى کینه و حسد داوطلب مى‏شود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى و ابن المقفع؛ امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ ‏کوبنده امام صادق علیه السلام مواجه و سرافکنده مى‏شود و مفتضحانه به نزد دوستان خود برمى‏گردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار کوفه محمد بن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامه‏اى به فرماندار، دستور آزادى ابن‏ابى‏العوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابى‏العوجاء را گردن بزنند. ابن‏ابى‏العوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرا من چهار هزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده‏ام و در ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشانده‏ام و در روز عید فطر وادار به روزه گرفتن کرده‏ام. (8)

ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافى‏اش‏ بسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل به ‏خداى نور و خداى ظلمت‏ بود.

ابوشاکر گفت‏وگوهاى بسیارى با یاران امام صادق علیه السلام داشت. او در مدینه با امام صادق علیه‎السلام مناظره و گفت‏وگو کرد که نتیجه‏اش شکست‏ علمى و رسوایى بود. (9)

 

مناظره هشام با ابوشاکر دیصانى

هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیه‏اى ‏در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه ‏کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هو الذى فى‏السماء اله و فى ‏الارض ‏اله) (10) ؛ اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام‏ مى‏گوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق علیه السلام ملاقات و عرض کردم‏که ابوشاکر چنین مى‏گوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امام‏صادق علیه السلام فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، از او بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چیست؟ باز هم همان نام را تکرار مى‏کند. بگو: خداى ما نیز چنین است. خداى ما هم در آسمان «اله‏» است و هم در زمین ‏«اله‏».

هشام مى‏گوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکر رفتم. آنچه امام صادق علیه‎السلام به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که درمانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرز استدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)

 

مناظره امام صادق علیه السلام با ابوشاکر دیصانى

هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق علیه السلام رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالت ‏کن. امام صادق علیه السلام فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالى‏ پیش آمد که در دستش تخم پرنده‏اى بود. کودک با تخم بازى مى‏کرد. امام صادق علیه السلام تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم ‏پرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمى‏ دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آن ‏پوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقره‏اى در کنار هم، بدون این که ‏با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمى‏داند که آن تخم پرنده ‏براى آفرینش نر خلقت‏ شده است‏ یا براى آفرینش ماده. هنگام شکسته ‏شدن تخم پرنده صورت‏هاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن‏ بیرون مى‏آید. آیا فکر نمى‏کنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!

امام صادق علیه السلام، بقیع

هشام مى‏گوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و در فکر فرو رفت. سپس سر برداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک ‏له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجة من الله على ‏خلقه و انا تائب مما کنت فیه‏» (12) ؛ شهادت مى‏دهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریک ‏ندارد و شهادت مى‏دهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خود بازگشت مى‏کنم.

 

مناظره امام صادق علیه السلام با ابن ابى‏العوجاء

عبدالکریم بن ابى‏العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام ‏صادق علیه السلام گفت‏وگو کرد.

مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق علیه السلام را نقل کرده‏است. اینک یکى از مناظرات را ذکر مى‏کنیم:

راوى گوید: روز دیگر ابن ابى‏العوجاء برگشت و در مجلس امام‏ صادق علیه السلام خاموش نشست و دم نمى‏زد. امام فرمود: گویا آمده‏اى که ‏بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین را خواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که ‏تو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مى‏کند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمى‏گویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبت ‏شما است که در برابرتان ‏زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثه‏کرده‏ام؛ ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به من ‏روى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویت ‏باز مى‏کنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابى‏العوجاء گفت: ساخته نشده‏ام. امام ‏فرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونه ‏مى‏بودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمى‏داد و با چوبى که در مقابلش بود ور مى‏رفت و مى‏گفت: دروازه پهن، گود، کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر براى مصنوع صفتى جز این‏ها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى؛ زیرا در خود از این امور حادث شده مى‏یابى. عبدالکریم گفت: از من چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از تو هم ‏نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تو نپرسیده‏اند، از کجا مى‏دانى که در آینده نمى‏پرسند؟ علاوه بر این،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز از روز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى را موخر مى‏دارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانم ‏اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسه‏ اشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى من‏ تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مى‏توانى ندانسته ‏بگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى که‏ درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان‏ مصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص ‏نمى‏دهى. عبدالکریم درماند ... . سال بعد، بار دیگر با امام در حرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن‏ ابى ‏العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت ‏به اسلام کور دل ‏است، مسلمان نشود. چون ابن ابى‏العوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه این‏جا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سر تراشى و سنگ‎پرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوز بر سرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفت ‏سخنى بگوید که ‏امام فرمود: در حج مجادله روا نیست و عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که تو گویى که چنان نخواهد بود. ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مى‏گوییم، ما رستگاریم و تو در هلاکت. (13)

 

مناظره امام صادق علیه السلام با زندیق مصرى

هشام بن الحکم مى‏گوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امام ‏صادق علیه السلام رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرت ‏مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم ‏و اخلاق امام صادق علیه السلام را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود. بدین خاطر با این که خسته بود، لحظه‏اى درنگ نکرد و روانه مکه ‏شد. هشام مى‏گوید: امام صادق علیه السلام در حال طواف بود که زندیق مصرى ‏نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق علیه السلام بودم. زندیق مصرى سلام ‏کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امام ‏پرسید: کنیه‏ات چیست؟ گفت: ابو عبدالله. امام فرمود: این کدام‏ ملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمین ‏است ‏یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان است ‏یا بنده ‏خداى زمین؟ هشام مى‏گوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرف ‏بزن. باز هم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف ‏فارغ شدم، نزد ما بیا.

طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام ‏نشست. امام به او فرمود: آیا مى‏دانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفته‏اى؟ زندیق‏گفت: نه. امام فرمود: آیا مى‏دانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمى‏دانم. گمان مى‏کنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان ‏چیزى جز عجز و درماندگى است... آیا به سوى آسمان بالا رفته‏اى؟ او گفت: نه. امام فرمود: آیا مى‏دانى در آن‏جا چیست؟ او گفت: نمى‏دانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفته‏اى و ماوراى ‏آنها را زیر نگاهت قرار داده‏اى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسى ‏جاى تعجب است که نه به مشرق رفته‏اى، نه به مغرب، نه به درون‏ زمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آن‏جا دارى تا بدانى در آنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکان‏هاست‏ هستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمى‏داند منکر مى‏شود؟! زندیق ‏مصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام ‏فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!

زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچگاه ‏آن که نمى‏داند بر آن که مى‏داند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهل ‏حجتى بر عالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مى‏گویم! آیا نمى‏بینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکى ‏بر دیگرى سبقت نمى‏گیرد. آنها مى‏روند و بر مى‏گردند، و در این ‏رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زیرا جایى جز جاى خودشان‏ ندارند. آنها اگر مى‏توانستند که برنگردند چرا برمى‏گردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نمى‏گردد و روز، شب نمى‏شود؟ به خدا سوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهر مى‏نامید اگر آنها را مى‏برد پس چرا برمى‏گرداند و اگر آنها برمى‏گرداند پس چرا آنها را مى‏برد؟! آیا نمى‏بینى که آسمان ‏برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونه‏اى که نه آسمان به‏ زمین مى‏افتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مى‏شود؟ به ‏خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.

زندیق مصرى تحت تاثیر استدلال‏هاى امام صادق علیه السلام قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق علیه السلام به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام را به او بیاموزد. (14)

 

مناظره‏اى دیگر

هشام مى‏گوید: زندیقى نزد امام صادق علیه السلام آمد و با آن حضرت مناظره ‏کرد. قسمتى از سخنان امام صادق علیه السلام به زندیق این بود:

این که مى‏گویى خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هر دو قدیم ‏و قویند و یا هر دو ضعیفند و یا یکى نیرومند و دیگرى ضعیف است. اگر هر دو نیرومندند پس چرا یکى از آنها دیگرى را دفع نمى‏کند تا در اداره جهان هستى تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همه ‏قدرت‏ها باشد. اگر قدرتى در برابر خداوند یافت ‏شود، نشانه عجز و ناتوانى خداوند است، و اگر یکى را قوى و دیگرى را ضعیف پندارى، گفتار ما ثابت ‏شود که خدا یکى است، به علت ناتوانى و ضعفى که‏ در دیگرى آشکار است. اگر بگویى که خدا دو تاست، از دو حال خارج‏ نیست: یا هر دو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف و متمایزند، چون ما امر خلقت را منظم مى‏بینیم و فلک را در گردش و تدبیر جهان را یکسان؛ و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستى‏ کار و تدبیر و هماهنگى آن، دلالت کند که ناظم یکى است. علاوه‏ بر آن، لازم است میانه‏اى بین دو خدا قائل شوى تا تمایز بین آنها مشخص شود. بنابراین خداى سومى باید وجود داشته باشد. و اگر ادعا کنى که سه خدا وجود دارد، بر تو لازم مى‏شود که خدایان پنج‏گانه ملتزم شوى، چون بین خدایان سه‎گانه باید تمایز باشد. بدین ‏ترتیب شماره خدایان بالا مى‏رود و به بى‏نهایت مى‏رسد. (15)

زنادقه همانند دیگر گروه‏هاى کژاندیش درباره توحید و خداشناسى‏ شبهه افکنى مى‏کردند و در سست کردن عقاید دینى مردم و رواج فساد و بى‏دینى در امت اسلامى سعى مى‏نمودند. آنان همواره با عکس‏العمل ‏شدید امام صادق علیه السلام و پاسخ کوبنده‏اش رو به ‏رو مى‏گشتند.

 

پى‏نوشت‎ها:

1- مزدک در ایام پادشاهى قباد مى‏زیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینه‏البحار، ج 1، ص‏559.)

2-مجمع البحرین، ص 248.

3- سفینة البحار، ج 1، ص‏559.

4- تحف العقول، ص 428.

5- همان.

6- احتجاج، ج 1، ص 25.

7- مجمع البحرین، ص 162.

8- سفینة البحار، ج 2، ص 285.

9- همان، ج 1، ص 474.

10- سوره زخرف، آیه 84.

11- تفسیر المیزان، ج 18، ص 128/ سفینة ‏البحار، ج 1، ص 474.

12- احتجاج، ج 2، ص 71.

13- الکافى، ج 1، ص‏97.

14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.

15- کافى، ج 1، ص 1005.

 

منبع:

ماهنامه کوثر، ش 40 ، عمادالدین مروج زنادقه .

 


  

مرده ای که زنده بود!

گفتاری از آیت‌الله دکترمرتضی آقاتهرانی

من از آیت اللّه عراقی رحمه‌الله و اخیراً از جناب آیت اللّه سید عباس کاشانی دامت برکاته شنیدم که می‏فرمودند:

با بزرگان، آیت اللّه بروجردی رحمة ‌الله را از منزل تا مسجد اعظم تشییع کردیم. برای خاک‌سپاری. فقط علما و مراجع را راه دادند و جلوی راه را برای دیگران بسته بودند. من همراه علما به داخل رفتم.

فردی برای تلقین آقای بروجردی‏ رحمه‌الله، داخل قبر شد. بعد از چند لحظه بالا آمد و گفت: من نمی‏توانم! گفتند: چه شد؟ گفت: آقای بروجردی با من تکرار می‏کند؛ می‏ترسم! به فرد دیگری گفتند تلقین را بخواند، وقتی داخل شد سریع از قبر بیرون آمد و گفت: آقای بروجردی با من تکرار می‏کند. ما عادت کرده‏ایم مرده‏هایی که دفن می‏کنیم، باید مرده باشند! ولی آقای بروجردی زنده است. آقای عراقی ‏رحمة ‌الله گفت: من تلقین را می‏گویم. داخل قبر شدم و گفتم.

گمان نکنیم، او الان در قبر «لا اله الا الله» می‏گوید، بلکه او عمری به این ذکر می‏زیست. ناگهانی نیست. وقتی روز عید غدیر، پسری آیه سجده‌دار خواند، آقای بروجردی‏ رحمةالله با لباس عید، به زمین افتاد و سجده کرد. بنده بود و بندگی را می‏دانست. باید بندگی کرد تا به انسان همه چیز را بدهند.

بسیار عجیب است، زمانی که من و شما را داخل قبر می‏گذارند، می‏گویند: «اسمع، افهم؛ بشنو و بفهم!» این گوش ما شنوا نیست. حضرت امام‏خمینی ‏قدس‌سره بارها در کتاب «چهل حدیث» به این مضمون می‏فرمایند: «ای برادر، این پنبه را از گوش خود بیرون کن، می‏خواهم دو کلمه حرف بزنم...» حضرت آیت الله بهجت، حفظه‌الله به گونه دیگری می‏گویند: «پنبه‏ای به یک گوش داخل کن تا آن‌چه را می‏شنوی، اندکی بماند و از گوش دیگر بیرون نرود». عیب ما همین است که سخن انبیا علیهم‌السلام را نمی‏شنویم. اندکی باید دل داد، او خود دلبری خواهد کرد!

فردی برای تلقین آقای بروجردی‏ رحمة‌الله، داخل قبر شد. بعد از چند لحظه بالا آمد و گفت: من نمی‏توانم! گفتند: چه شد؟ گفت: آقای بروجردی با من تکرار می‏کند؛ می‏ترسم!

آن کسی که اول بار «من» را گفت، شیطان بود. گفت: «خلقته من طین و خلقتنی من نار؛ او را از خاک آفریده‏ای در حالی که من را از آتش آفریده‏ای». ولی نادان، چه کسی تو را خلق کرد؟ تو اگر «من» هستی، چه کسی تو را هستی داد؟ اگر آتش از خاک بهتر است، چه کسی آتش را آفرید؟ همو می‏گوید به خاک سجده کن!

اول کار شیطان، همین است که انسان را از برنامه‏های امام حسین‏ علیه‌السلام جدا می‏کند. ..

به‌راستی می‏خواهیم به کجا برسیم؟ قصد کجا کرده‏ایم؟ پدری وصیت کرده بود: «پسرم اگر می‏خواهی قمارباز شوی، ایرادی ندارد ولی فقط با رئیس قماربازها، قمار کن!» وقتی آن پسر خواست قمار کند، رفت سراغ رئیس قماربازها. دید لباس مندرس و خانه کوچکی و... گفت: تو که رئیسی، این چه وضعی است؟ گفت: همه را باختم. آن پسر با خود گفت: کاری که به این جا ختم شود، دنبال نمی‏کنم.

-----------------------------


  

در دوران مبارزه با رژیم ستم شاهى و در زمانى که رهبرى جامعه; مهمترین مسإله نهضت اسلامى بود ; رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آیت الله خامنه اى( دامت برکاته ) چند سخنرانى درباره تحلیل زندگانى امام ششم (علیه السلام) ایراد کرد که بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ; تحت عنوان ( پیشواى صادق(علیه السلام) ) توسط انتشارات سید جمال و با همکارى واحد ایدئولوژى روزنامه جمهورى اسلامى تنظیم و منتشر گردید.
تاریخ دقیق انجام سخنرانى معلوم نیست ولیکن بین سالهاى 45 ـ 50 شمسى بوده است.
کتاب ( پیشواى صادق(علیه السلام) ) دربین سالهاى 58 تا 60 شمسى منتشر شده است. درهر حال; محتواى کتاب هرچند مختصر است ـ 111 صفحه ـ اما یکى ازبهترین تحلیل هاى سیاسى درباره عملکرد امام صادق(علیه السلام) شمرده مى شود. مباحث این اثر و زین; با رعایت امانت و براساس ترتیب و نظم کتاب به طور خلاصه عبارت از چند نکته ذیل است:
1- دو قضاوت درباره امام صادق(علیه السلام) دربین مردم وجود دارد که هردو محل تإمل است.
قضاوت اول حمایت آمیز است:
آن امام بزرگ; فرصتى طلایى براى تعلیم و تربیت به دست آورد و چنان غرق در نشر علم و دین شد که نتوانست به فریضه امر به معروف و نهى از منکر عمل کند و ناچار شد در مقابل حکام ظلم و جور به مدح و ستایش و تملق بپردازد!
قضاوت دوم اعتراض آمیز است:
او در زمانى که ظلم و جنایت از در و دیوار مى بارید, ره عافیت در پیش گرفت واز رسالت انسانى یک رهبر غفلت ورزید و به درس و بحث دل خوش کرد! در حالى که شیعیانش گرفتار تعقیب و زندان و شکنجه و تبعید و قتل و غارت بودند!
2- هیچ یک از آن دو قضاوت; پایه و مایه استوار و صحیحى ندارد. هردو قضاوت براساس چند روایت مجعول شکل گرفته است که دقت در محتواى آن ؛ ساختگى بودن آن را آشکار مى سازد, زیرا ساحت رفیع امامت بسى پاک تر و والاتر ازآن است که آلوده به تملق و ستایش بى جا؛ آن هم نسبت به طاغوت ها و ستمگران گردد. علاوه برآن که برخى از این روایات, اساسا سند ندارد.
3- در برخى از روایات مذکور که سندى براى آن ذکر شده ، راوى شخصى است به نام ربیع حاجب. ربیع کیست ؟ ربیع آجودان مخصوص منصور خلیفه عباسى ـ و به تعبیر آن روز حاجب اوـ بود. او نزدیک ترین و مورد اعتمادترین شخص در دستگاه منصور
بود و در سال 153 هجرى به مقام وزارت نیز رسید و تا آخر زندگى منصور (سال 158 هجرى) در پست وزارت باقى ماند. شگفت آور است که عاقلى; سخن نزدیک ترین یار خلیفه را درباره ذلت و تضرع دشمن خلیفه, بى هیچ تحقیق و جستجویى بپذیرد!
4- قضاوت دوم (قضاوت اعتراض آمیز) سخنى است شبیه داورىهاى شرق شناسان که غالبا آلوده به غرض یا برخاسته از جهل وبى خبرى است ومبتنى بربینش مادى والحادى مانند قضاوت خاورشناس یهودى; فیلیپ حتى درباره صلح امام حسن(علیه السلام) و قضاوت خاورشناس مارکسیست; پطروشفسکى بعثت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله) .
5- نظریه وداورى صحیح درباره امام صادق(علیه السلام) وسایر امامان علیهم السلام , قضاوت سومى است که با تحقیق درمنابع و مآخذ و دقت در آن به دست مىآید و آن این است: امامان شیعه ، همانند خود پیامبر(صلّی الله علیه وآله) هدفى جز این نداشتند که نظام عادلانه اسلامى را با همان ویژگى ها و اهدافى که قرآن روشن کرده ایجاد کنند و یا استمرار بخشند. زیرا امامت ; تداوم نبوت است. براین اساس, برنامه عمومى امامان علیهم السلام دو بخش اساسى و انفکاک ناپذیر داشت:
الف) تبیین ایدئولوژى اسلام.
ب) تإمین قدرت اجرایى و اجتماعى.
6- امامت از نظر تاریخى چهار دوره را پیمود:
الف) سکوت.
ب ) قدرت.
ج ) شهادت.
د ) جهادى دیگر.
دوره اول از رحلت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله) شروع شد و با آغاز حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) پایان یافت.
دوره دوم; دوره حکومت امام على(علیه السلام) و امام مجتبى(علیه السلام) است. دوره سوم عبارت از بیست سال میانه صلح امام حسن(علیه السلام) ( سال 41 هجرى) و شهادت امام حسین(علیه السلام) ( سال 61 هجرى) است. دوره چهارم ; بعد از شهادت سیدالشهداء(علیه السلام) تا دو قرن بعد و آغاز غیبت است.
7- امام امیرالمومنین على(علیه السلام) در دوره اول که بیست وپنج سال به طول انجامید, براى حفظ اسلام و جلوگیرى از اختلاف دست به قیام مسلحانه نزد و در برابر غاصبان حکومت سکوت کرد و بلکه از روى کمال علاقه و دلسوزى نسبت به اسلام و جامعه اسلامى ؛ آنان را یارى کرد و در مسأل سیاسى ، نظامى و غیره راهنمایى نمود ؛ چنانچه این مطلب از نهج البلاغه و کتب تاریخ استفاده مى شود.
8- در دوره دوم; هرچند بسیار کوتاه بود. ـ حدود پنج سال ـ اما یک حکومت صد در صد اسلامى ارأه و حاکم گردید و عدالت استقرار یافت و ارزشهاى جاهلى رخت بربست.
9- در دوره سوم, تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر(صلّی الله علیه وآله) در فرصت مناسب, شروع شد وشیعه; عملا به کار نیمه مخفى اهتمام ورزید.
10- دوره چهارم; ادامه دوره سوم و با همان روش و البته به صورت برنامه دراز مدت بود. این دوره, هرچند پیروزىها و سکست هایى درمراحل مختلف داشت اما در زمینه کار ایدئولوژیک، به پیروزى قطعى رسید. براى آشنایى با زندگى امام صادق(علیه السلام) باید این دوره را بیشتر بررسى کنیم.
11- در دوره چهارم ; امامان شیعه علیهم السلام تلاشى مستمر داشتند تا با فعالیت ایدئولوژیک و مبارزه با تحریف , زمینه احیاى حکومت اسلامى و حضور قرآن و سنت را در جامعه فراهم آورند و این انقلابى بزرگ و اساسى بود, شبیه انقلابى که رسول الله(صلّی الله علیه وآله)
در جامعه جاهلى پدید آورد و شاید از آن هم مشکل تر; زیرا تجدید یک انقلاب, گاه از ایجاد آن دشوارتر است.
12- در آغاز دوره چهارم, وضعیت شیعه بنابر روایت امام صادق(علیه السلام) چنین بود:
(ارتد الناس بعدالحسین(علیه السلام) الا ثلثه ابوخالد الکابلى و یحیى بن ام الطویل و جبیربن معطم ثم ان الناس لحقوا وکثروا و کان یحیى بن ام الطویل یدخل مسجد رسول الله(صلّی الله علیه وآله) و یقول: کفرنابکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضإ.) پس ازشهادت امام حسین(علیه السلام) همه منحرف شدند جزسه نفر: ابوخالد کابلى, یحیى بن ام طویل وجبیربن معطم. بعدها دیگران محلق شدند وشیعیان زیاد گردیدند. یحیى بن ام طویل به مسجد پیامبر(صلّی الله علیه وآله) در مدینه وارد مى شد وخطاب به مردم مى گفت: ما به شما کافریم و میان ما و شما خصومت و کینه است.
13- امام سجاد(علیه السلام) نمى توانست به صراحت خود را مستحق خلافت وحکومت اعلام کند. زیرا درآن صورت, خلیفه مقتدرى چون عبدالملک بن مروان آن حضرت را پیش از آنکه موفق به انجام رسالتش شود به شهادت مى رساند وتشکیلات نوپاى شیعه ویران مى گردید.
14- البته درموارد نادرى امام سجاد(علیه السلام) موضع حقیقى خود را در برابر حاکمان جور آشکار ساخت. اما آنچنان که خود را رویاروى آنان قرار دهد, بلکه تنها براى ثبت درتاریخ; مانند نامه اى که امام(علیه السلام) براى یکى از رجال دینى وابسته به حکومت بنى امیه به نام محمدبن شهاب زهرى نوشته اند. نامه روشنگر امام زین العابدین(علیه السلام)در تحف العقول ذکر شده است.
15- امام سجاد(علیه السلام) مى فرمود: درهمه حجاز, دوستداران و علاقمندان ما به بیست نفر نمى رسد. هرچند آن حضرت فعالیتى آرام و مخفى داشت اما گاه گاه خود و یارانش مورد آزار و اذیت حکومت وقت قرار مى گرفتند و خود آن بزرگوار حداقل یک مرتبه با وضعى تإثرانگیز و بسته به غل و زنجیر تحت نظر مإموران بسیاراز مدینه به شام برده شد و بارها مورد تعرض و شکنجه قرار گرفت و سرانجام در سال 95 هجرى به وسیله ولیدبن عبدالملک خلیفه اموى به شهادت رسید.
16- امام باقر(علیه السلام) در مراسم حج به حاجیان اشاره کرد و به یار رازدارش , فضیل بن یسار گفت: در جاهلیت نیز بدین گونه مى گردیدند! فرمان آن است که به سوى ما کوچ کنند و پیوستگى و دوستى خود را به ما بگویند و یارى خویش را برما عرضه کنند. قرآن از قول ابراهیم(علیه السلام) مى گوید:
(بارالها!) دلهایى از مردم را مشتاق ایشان کن!
17- یکى از یاران نزدیک امام باقر(علیه السلام)به نام جابر جعفى به دستور آن حضرت, کوفى بودن خود را کتمان مى کند و وانمود مى کند که از مردم مدینه است و نیز به فرمان آن بزرگوار, خود را به دیوانگى زد و حاکم کوفه که این وضع را مشاهده کرد گفت: خدا را شکر که از قتل او معافم ساخت!
18- امام باقر(علیه السلام)در برابر حاکم اموى (هشام بن عبدالملک) خطاب به مردم کرد و فرمود:
(ایهاالناس! این تذهبون؟ و این یرادبکم؟ بناهدى الله اولکم و بنا یختم آخرکم , فان کان لکم ملک معجل فان لنا ملکا موجل و لیس بعد ملکنا ا ملک, لانا اهل العاقبه یقول الله عزوجل و العاقبه للمتقین) به کجا مى روید؟ اى مردم! و چه سرانجامى براى شما درنظر گرفته اند؟ به وسیله ما بود که خدا گذشتگان شما را هدایت کرد و به واسطه ما است که خدا مهر پایان بر کار شما مى زند.اگر شما را دولتى مستعجل است, ما را دولتى پاینده خواهد بود وپس از دولت ما کسى را دولتى نخواهد بود. چون ما اهل عاقبتیم که خدا فرمود عاقبت براى اهل تقواست.
19- ابوحمزه ثمالى گوید: از امام باقر(علیه السلام) شنیدم که مى گفت: خدا براى این امر ( تشکیل حکومت علوى) سال 70 را معین کرده بود. چون حسین(علیه السلام) کشته شد خدا بر خاکیان خشم گرفت. پس آن را تا سال 140 به تإخیر افکند... ما این موعد را براى شما (شیعیان) گفتیم و شما آن را افشا کردید. پس خدا دیگر موعدى را معین نکرد. ابوحمزه این سخن را براى امام صادق (علیه السلام) بیان کرد. آن حضرت فرمود: آرى, این چنین بود.
20- امام باقر(علیه السلام) به فرزندش امام صادق (علیه السلام) دستور داد که بعد از شهادت ; بخشى از دارأى آن حضرت حضرت (800 درهم) را در مدت ده سال, صرف عزادارى و گریستن برایشان در صحراى منى و در موسم حج بنماید.
21- خطوط اصلى زندگى امام صادق(علیه السلام) چنین است:
1- تبلیغ و تبیین مسإله امامت شیعى.
2- بیان و تبلیغ احکام دین و تفسیر قرآن به روش اهل بیت علیهم السلام .
3- ایجاد تشکیلات سیاسى ـ ایدئولوژیک به صورت مخفى.
4- هدایت پنهانى جنبش هاى نظامى علویان.
5- فعالیت سیاسى به صورت بیان توصیه ها, گفتارها ونگارش نامه ها و ذکر شعرهایى خاص.
22- آمیختگى سه مفهوم (رهبرى سیاسى) و (آموزش دینى) و (تهذیب روحى) در امامت; ناشى از آن است که اسلام در اصل; این سه جنبه را از یکدیگر تفکیک نکرده و به عنوان برنامه اى چند بعدى بر انسان عرضه کرده است و به این جهت شیعه عقیده دارد که امام باید از جانب خدا تعیین شود.
23- کمیت; شاعر نامدار و بسیار هنرمند و یکى از معروف ترین چهره هاى شیعى و شهید گرایشهاى تند علوى; در یکى از چندین قصیده معروف خود درتوصیف أمه اهل بیت علیهم السلام ,آنان را سیاستمدارانى مى داند که برخلاف حاکمان مسلط زمان سرپرستى و زمامدارى انسانها را با چوپانى گوسفندان و چارپایان, یکسان نمى سازند.
24- سخن اصلى امام صادق(علیه السلام) مانند دیگرامامان شیعه, عبارت ازامامت بود وبراىاثبات این واقعیت تاریخى, قاطعترین مدرک, روایات فراوانى است که در آن; امام صادق(علیه السلام) ادعاى امامت را به روشنى و صراحت بیان کرده است.
25- مردى ازاهل کوفه به خراسان رفت ومردم را به ولایت جعفربن محمد(علیه السلام)دعوت کرد. جمعى پاسخ مثبت گفتند واطاعت کردند و گروهى سرباز زدند و منکر شدند و فرقه اى احتیاط کردند و دست نگه داشتند ... یکى از احتیاط کنندگان به مدینه و ملاقات امام صادق(علیه السلام) رفت. آن حضرت با لحنى اعتراض آمیز فرمود: اگر تو اهل ورع واحتیاط بودى چرا در فلان مکان که فلان عمل هوس بازانه و شهوانى را انجام مى دادى احتیاط نکردى؟!
26- فقه جعفرى در برابر فقه رسمى آن روزگار, فقط یک اختلاف عقیده ساده نبود, بلکه دو مفهوم انتقادآمیز نیز داشت:
نخست آنکه اثبات مى کرد دستگاه حکومت از آگاهى دینى بى بهره است و نمى تواند امور فکرى مردم را اداره کند و دیگر آنکه نشان مى داد تحریف هاى بسیارى در فقه رسمى براى جلب نظر حکام جور نفوذ کرده است و نیز امام صادق(علیه السلام) با تفسیر قرآن به روشى غیر از روش عالمان دربارى, عملا به معاوضه با حکومت برخاست و تمام تشکیلات مذهبى و فقاهت رسمى را تخطئه کرد.
27- وجود تعابیرى چون (باب), (وکیل), (صاحب سر), (مستودع سر) در روایات امام صادق(علیه السلام) و نیز در تاریخ, نشان مى دهد که آن حضرت تشکیلاتى سیاسى , ایدئولوژیک را به صورت پنهانى هدایت مى کرد. مثلا محمد بن سنان ( باب) امام صادق (علیه السلام) و زراره و برید و محمدبن مسلم و ابوبصیر, (مستودع سر) آن حضرت و معلى بن خنیس, وکیل آن بزرگوار بود.


  
ابوحنیفه و علم امام
((ابـوحـنیفه)) پـیشواى اهل سـنت مى گوید:
من فقیه تر از ابوعبدالله ، جعفر بن محمد (علیه السلام) کسى را ندیده ام. شمس الدین ذهبى، سیراعلام النبلإ، ج 6، ص ؛257 تاریخ الکبیر، ج 2، ص 199 و 198، ح 2183. "));">
روزى منصور دوانقى کسى را نزد من فرستاد و گفت: اى ابوحنیفه!مردم شیفته جعفربن محمد شده انداودر بین مردم ازپایگاه اجتماعی وسیعى بهره مند است ، توبراى این که پایگاه جعفر بن محمد را خنثى کنى ودردید مردم ازعظمت او بکاهى، چند مسأله ى پیچیده وغامض را آماده کن ودر وقت مناسب از اوبپرس تا بلکه باناتوان شدن جعفر بن محمد از پاسخ گویى، او را تحقیر نمایى و دیگر، مردم شیفته او نباشند و از او فاصله بگیرند.
درهمین رابطه من چهل مسأله ى مشکل آماده کردم ودر یکى از روزها که منصور در ( حیره) بود و مرا طلبید ، به حضورش رسیدم.
همین که وارد شدم ، دیدم جعفربن محمد(علیه السلام) درسمت راستش نشسته است،وقتى که چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تأثیر ابهت وعظمت او قرارگرفتم که از توصیف آن عاجزم. در حالی که با دیدن منصور خلیفه عباسى آن حس به من دست نداد با اینکه منصور خلیفه است و خلیفه به جهت این که قدرت سیاسى در اختیارش هست باید ابهت داشته باشد.
سلام گفتم و اجازه خواستم تا درکنارشان بنشینم ؛ خلیفه با اشاره اجازه داد ودرکنارشان نشستم . آن گاه منصورعباسى به جعفر بن محمد (علیه السلام) نگاه کرد و گفت : ابو عبدالله ! ایشان ابوحنیفه هستند.
او پاسخ داد: بلى، او را مى شناسم.
سپس منصور به من نگاهى کرد و گفت: ابوحنیفه! اگر سوالى دارى از ابوعبدالله ، جعفربن محمد (علیه السلام) بپرس و با او درمیان بگذار.
من گفتم: بسیار خوب.
فرصت را غنیمت شمردم و چهل مسأله اى را که از پیش آماده کرده بودم ، یکى پس ازدیگرى با آن حضرت درمیان گذاشتم.
بعداز بیان هر مسأله اى ،امام صادق (علیه السلام) در پاسخ آن بیان مى فرمود:
عقیده ى شما در این باره چنین و چنان است، عقیده ى علماى مدینه دراین مسأله این چنین ا ست وعقیده ماهم این است.
در برخى از مسأل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخى هم با نظرعلماى مدینه موافق بود وگاهى هم با هر دو نظر مخالفت مى کرد و خودش نظر سومى رابیان مى کرد و بیان مى داشت.
من تمامى چهل سوال مشکلى را که برگزیده بودم یکی پس از دیگرى با او در میان گذاشتم و جعفر بن محمد(علیه السلام) هم آن چنان پـاسخ ها را طبـق اقوال مختـلف بـیان کردند و بـه هر چهل مسأله آن چنان پـاسخ دادند که همگان اعتـراف کردند که او دانشـمندتـرین مردم وآگاهتـرین آنان بـرموارد اختلاف آراء مردم مى باشد. منتهى الامال، ج 2، ص 140. "));">
سپس ابوحنیفه بیان داشت:
همانا دانشمندترین مردم کسى است که به آراء ونظریه هاى مختلف دانشوران درمسائل علمى احاطه وتسلط داشته باشد.
وچون جعفربن محمد (علیه السلام) این احاطه را دارد، بنابراین او داناترین فرد است. سیراعلام النبلإ، ج 6، ص ؛ 258 بحارالانوار، ج 47، ص 217. "));">

مناظره مرد شامی با شاگردان امام (علیه السلام)

هشام بـن سالم مى گوید: روزى با گروهى از یاران امام صادق(علیه السلام)درمحضرآن حضرت نشسته بودیـم.
مردى شامى اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه ، وارد مجلس شد. امام فرمود:بنشیـن. آن گاه پرسید: چه مى خواهى؟
مرد شامى گفت: شنیده ام شما به تمام سوالات و مشکلات مردم پاسخ مى گویید آمده ام با شما بحث و مناظره کنم !
امام فرمود: در چه موضـوعى ؟
شامى گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن.
امام رو به حمران کـرده فـرمـود: حمـران ! جـواب ایـن شخص بـا توست.
مرد شامى گفت: مـن مى خـواهم با شما بحث کنم، نه با حمران.
امام فرمود: اگر حمـران را محکـوم کـردى ، مـرا محکـوم کرده اى.
مرد شامى ناگزیـر با حمـران وارد بحث شـد، هـر چه شامى پرسید، پاسخ قاطع ومستـدلـى ازحمران شیند ، به طـورى که سـرانجام از ادامه بحث فـرو مانـد و سخت ناراحت و خسته شد.
امام فرمـود:حمران را چگونه دیدى؟
مردشامى گفت: راستى حمران خیلـى زبردست است،هرچه پرسیدم به نحـوشایسته اى پاسخ داد،آن گاه مرد شامى گفت: مى خواهـم درباره لغت و ادبیـات عرب با شما بحث کنـم.
امـام رو به ابـان بـن تغلب کـرد ، فرمود: با او مناظره کـن.
ابان نیز راه هر گونه گریز را به روى او بست و وى را محکوم ساخت.
مـرد شـامـى گفت: مـى خـواهـم دربـاره فقه بـا شمـا منـاظره کنم.!
امام به زراره فرمـود: با او مناظره کن.
زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست کشاند.
شامى گفت: مى خواهم درباره کلام با شما مناظره کنم.
امام به مومن الطاق دستور دادبااو به مناظره بپردازد.
طولى نکشید که شامى ازمومـن الطاق نیزشکست خورد.
به همین ترتیب وقتى که شامى درخواست مناظره دربـاره استطاعت برانجام خیر و شر توحید و امامت نمود,امام به ترتیب به حمزه طیار, هشام بن سالم وهشـام بـن حکـم دستـور داد با وى به منـاظره بپـردازنـد و هـر سه بـا دلائل قـاطع و منطق کوبنده , شامى را محکوم ساختند.
با مشاهده این صحنه هیجان انگیز, از خوشحالى خنـده اى بـر لبان امام نقـش بست. سیره پیشوایان، ص 361 ـ 362. "));">

عالم اهل بیت

کلبى نسابه (نسب شناس) مى گوید: پس از رحلت امام باقر(علیه السلام) به مدینه رفتم. چون درمورد امام بعد
از حضرت باقر(علیه السلام) بى اطلاع بودم، به مسجد رفتم. درآن جا با جماعتى از قریش رو به رو شدم واز آنان پرسیدم: اکنون عالم (امام) خاندان رسالت کیست؟
گفتند:عبدالله بن حسن.
به خانه عبدالله رفتم و درزدم. مردى آمد که گمان کردم خادم اوست.
گفتم: ازآقایت اجازه بگیر تا به خدمتش بروم. اورفت واندکى بعد بازگشت وگفت: اجازه دادند. من وارد خانه شدم و پیرمردى را دیدم که با جدیت مشغول عبادت است. سلام کردم. پرسید: کیستى؟
گفتم: کلبى نسابه ام.
پرسید: چه مى خواهى؟
گفتم: آمده ام تا از شما مسئله بپرسم.
گفت: آیا با پسرم محمد ملاقات کردى؟
گفتم: نه؛ نخست به حضور شما آمدم.
گفت: بپرس.
گفتم: مردى به همسرش گفته: تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى ، حکم این مسئله چیست؟
گفت: سه طلاقه است و بقیه مجازات بر طلاق دهنده است!
با خود گفتم: جواب این مسئله را ندانست.
آن گاه پرسیدم: درباره مسح برکفش (درپا) چه نظرى دارى؟
گفت: مردم صالح مسح کرده اند؛ ولى ما مسح بر کفش نمى کنیم.
باخود گفتم: جواب این را هم کامل نداد.
آن گاه پرسیدم:آیا خوردن گوشت ماهى بدون پولک اشکال دارد؟
گفت: حلال است ولى ما خاندان خوردن آن را ناپسند مى دانیم .
باز پرسیدم: نوشیدن شراب خرما چه حکمى دارد؟
گفت: حلال است ؛ ولى ما نمى خوریم!
من از نزد او خارج شدم وبا خود گفتم:این جمعیت قریش به اهل بیت دروغ بسته اند. به مسجد برگشتم وگروهى از مردم را ملاقات کردم.
باز هم از داناترین خاندان رسالت سوال کردم. آن ها نیز دوباره عبدالله را معرفى کردند.
من گفتم: نزد او رفتم ولى چیزى از دانش نزد او نیافتم . در این لحظه مردى سربلند کرد و گفت: نزد جعفر بن محمد(علیه السلام) برو که اعلم خاندان رسالت او است. دراین هنگام یکى از حاضران زبان به سرزنش اوگشود و من فهمیدم که این جماعت از روى حسادت آمد وگفت: اى برادر کلبى بفرما!
ناگهان هراسى در درونم ایجاد شد.
وارد خانه شدم و دیدم مردى با وقار روى زمین و درمحل نمازش نشسته است. سلام کردم و جواب شنیدم. فرمود: توکیستى؟
باز خود را معرفى کردم و درشگفت بودم که غلامش مرا به نام خواند و خودش نامم را پرسید!
گفتم: نسابه کلبى هستم.
او دستش را به پیشانیش زد و فرمود:
کسانى که از خداوند بى همتا برگشتند و به سوى گمراهى دورى رفتند و در زیان آشکار افتادند، دروغ گفتند.اى برادر کلبى!خداوند مى فرماید: (و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بین ذلک کثیرا). فرقان، آیه 38. "));">
وقوم عاد و ثمود و اصحاب رس (گروهى که درخت صنوبر را مى پرستیدند.) و اقوام بسیار که دراین میان بودند، هلاک کردیم.
آیا تو نسب این ها را مى شناسى؟
گفتم : نه... آن گاه سوال کردم: اگر مردى به همسرش بگوید: (تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى) چه حکمى دارد؟
فرمود: مگر سوره طلاق را نخوانده اى!
گفتم: چرا.
فرمود: بخوان.
من خواندم؛ ( زنان خود را درزمان عده، طلاق دهید و حساب عده را نگه دارید.)
امام پرسید: آیا در این آیه، ستاره هاى آسمان را مى بینى؟
گفتم: نه. اما سوال دیگرى دارم. اگر مردى به زنش گفت: تو را سه بار طلاق دادم، حکمش چیست؟
فرمود: چنین طلاقى به کتاب خداوسنت پیامبر(صلّی الله علیه وآله) برمى گردد.
( یعنى یک طلاق حساب مى شود.) همچنین هیچ طلاقى درست نیست؛ مگر این که زن را که در حال پاکى (از حیض) که با او در مدت پاکى آمیزش نشده، طلاق دهند و دو شاهد عادل هنگام طلاق حاضر باشد.
پرسیدم: در وضو، مسح بر کفش چه حکمى دارد؟
فرمود: وقتى قیامت برپا شود، خداوند هر چیزى را به اصلش برمى گرداند. ازاین روبه عقیده توکسانى که در وضوء روى کفش مسح مى کنند، وضوى آن ها به کجا مى رود؟ ( یعنى وضو درست نیست.)
با خودگفتم: این هم از مسئله دوم که جوابش را صحیح داد. در این لحظه امام فرمود: بپرس.
گفتم: خوردن گوشت ماهى بدون پولک چه حکمى دارد؟
فرمود: خداوند جمعى از یهود را مسخ کرد.آن ها را که درراه دریا مسخ کردبه صورت ماهى بى پولک ومارماهى وغیراین ها مسخ کرد وآن ها را که در خشکى مسخ کرد، به شکل میمون ، خوک و حیوانى مانند گربه و خزنده اى مانند سوسمار و... در آورد. (خوردن آن حرام است.)
آن حضرت باز فرمود: بپرس.
گفتم: درباره نبیذ (شراب خرما) چه مى فرمایى؟
فرمود: حلال است.
گفتم: ما در میان آن ته نشین (زیتون) وغیر آن مى ریزیم و مى خوریم.
فرمود: آه، آه، این که شراب بد بواست .
از حضرت خواستم درباره نبیذ حلال توضیح دهد.
امام فرمود: مردم مدینه از دگرگونى و ناراحتى مزاج خود به خاطر تغییر آب شکایت کردند. پیامبر(صلّی الله علیه وآله) فرمود : تا نبیذ بسازید.
مردى به نوکرش دستور مى داد براى اونبیذ بسازد. نوکر یک مشت خرماى خشک بر مى داشت و در میان مشک مى ریخت.
آن گاه آن مردازآن مى خورد و وضوهم مى گرفت...
من دراین لحظه بى اختیاریک دستم را روى دست دیگرم زدم و گفتم: اگر امامتى درکار باشد، امام برحق همین است. اصول کافى، ج 1، ص 351. "));">

عدو شود سبب خیر

جعفربن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)به صفوان بن یحیى گفت : آیا مى دانى با این که در میان خا ندان ما هیچ نام و اثرى از شیعه نبود من چگونه شیعه شدم؟...
منصوردوانیقى روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت : اى محمد!یک نفرمرد دانشمند وباهوش براى من پیدا کن که مأموریت خطیرى به اوبتوانم واگذار کنم.
پدرم ابن مهاجر ( دایى مرا) معرفى کرد.
منصور به او گفت: این پول را بگیر وبه مدینه نزد عبدالله بن حسن وجماعتى ازخاندان اوازجمله جعفربن محمد (علیه السلام) بروو به هریک مقدارى پول بده و بگو : من مردى غریب ازاهل خراسان هستم که گروهى از شیعیان شما درخراسان این پول راداده اند که به شما بدهم مشروط بر این که قیام علیه حکومت کنید و ما از شما پشتیبانى مى کنیم. چون خلیفه در صدد بودهرطورشده هرچندبه صورت توطئه، حضرت را گرفتار ودرنهایت شهید کند. "));">
وقتى پول را گرفتند، بگو:چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسید بنویسید و به من بدهید.
ابن مهاجر به مدینه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت .
آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصوربه ابن مهاجر گفت : تعریف کن چه خبر؟
ابن مهاجر گفت : پول ها را به مدینه بردم و به هریک از خاندان مبلغى دادم و قبض رسید از دستخط خودشان گرفتم غیر ازجعفر بن محمد (علیه السلام) که من سراغش را گرفتم.
او در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم او تند نمازش را به پایان برد و بىآن که من سخنى بگویم به من گفت : اى مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فریب نده که آن ها سابقه نزدیکى با دولت بنى مروان دارند وهمه( براثر ظلم) نیازمندند.
من پرسیدم: منظورتان چیست؟ آن حضرت سرش را نزدیک گوشم آورد و آن چه بین من و تو بود، باز گفت.
مثل این که او سومین نفر ما بود.
منصور گفت: اى پسر مهاجر، بدان که هیچ خاندان نبوتى نیست مگر این که درمیان آنها محدثى (فرشته اى از طرف خدا که با او تماس دارد و اخبار را به او خبر مى دهد.) هست و محدث خاندان ما جعفربن محمد(علیه السلام) است.
فرزند محمد بن اشعث مى گوید: پدرم گفت: همین (اقرار دشمن) باعث شد که ما به تشیع روى آوریم. اصول کافى، ج 1, ص 475. "));">

خاطره ای ازامام صادق (علیه السلام)

امام درخاطره ای از زمان تبعید امام موسی کاظم(علیه السلام) به شام بدستور هشام می فرمایند :
یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیارى گردآمده اند. پدرم پرسید: اینها کیستند؟
گفتند: کشیش هاى مسیحى هستند که هرسال درچنین روزى اینجا اجتماع مى کنند وبا هم به زیارت راهب بزرگ که معبد اوبالاىاین کوه قرار دارد، مى روند و سوالات خود را مى پرسند.
پدرم سرخود را با پارچه اى پوشاند تا کسى او را نشناسد و نزد آن ها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روى چشمانش افتاده بود . با حریرى زرد ابروان خود را به پیشانى بست و چشمانش را مانند مار افعى به حرکت در آورد.
هشام جاسوسى فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش کند. راهب به حاضران نگاه کرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روى داد :
راهب : تو از ما هستى یا از امت مرحومه (اسلام) ؟! اصول کافى، ج 1، ص 471. "));">
امام باقر(علیه السلام) : از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب: از علماى اسلام هستى یا از بى سوادهاى آنان؟!
امام: از بى سوادهاى آن ها نیستم.
راهب: آیا من سوال کنم یا تو؟
امام: تو.
راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردى از امت محمد (صلّی الله علیه وآله) این جرأت را دارد که به من مى گوید: تو بپرس.
راهب 5 سوال کرد و امام یک به یک پاسخ داد.
1 ـ به من بگو آن ساعتى که نه از شب است, نه از روز چه ساعتى است؟
2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟
امام (علیه السلام) : بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشید) است. وآن ازساعت هاى بهشت است که بیماران در آن شفا مى یابند. دردها آرام مى گیرند و...
3 ـ این که مى گویند: اهل بهشت مى خورند و مىآشامند ولى مدفوع وادرار ندارند, آیا نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند طفل در رحم مادرش.
4 ـ مى گویند در بهشت ازمیوه ها و غذاها مى خورند ولى چیزى کم نمى شود, نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کنند از نور او چیزى کم نمى شود.
5 ـ به من بگوآن دوبرادرچه کسى بودند که دریک ساعت دوقلواز مادر متولد شدند ودریک لحظه مردن د, یکى پنجاه سال ودیگرى 150 سال عمر کرد.
امام: عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سى سال باهم بودند. خداوند جان عزیررا گرفت و او صد سال جزو مردگان بود, بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگى کرد.
پس هردو دریک ساعت مردند.
در این هنگام راهب از جاى برخاست و گفت : شخصى داناتر ازمن را آورده اید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد درشام هست , با شما سخن نخواهم گفت. هرچه مى خواهید از او بپرسید.
مى گویند: وقتى شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد.
وقتى این خبر عجیب به هشام رسید و خبرمناظره در بین مردم شام پخش شد بلا فاصله جایزه اى براى حضرت فرستاد و او را راهى مدینه کرد وافرادى را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند : کسى با دو پسر ابوتراب باقر و جعفر (علیهم السلام)تماس نگیرد که جادوگر هستند.
من آن ها را به شام طلبیدم. آن ها به آیین مسیح متمایل شدند . هرکس چیزى به آنها بفروشد, یا به آن ها سلام کند, خونش هدر است. منتخب التواریخ، ص 428 و 429 "));">

امام صادق علیه السلام و دانش پزشکى

روزى امام صادق(علیه السلام) به مجلس منصور دوانیقى وارد شد. طبیب هندى کنار خلیفه نشسته بود.
او کتابهایى که در موضوع (علم طب) نگاشته شده بود را براى خلیفه مى خواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خلیفه بیفزاید.
امام صادق (علیه السلام) درگوشه ى مجلس نشست.
بارانى ازهیبت و ابهت از چهره حضرت مى بارید. مدتى گذشت.
هنگامى که طبیب از خواندن کتابها فارغ شد, نگاه اش به امام صادق(علیه السلام) دوخته شد. لحظاتى مشغول تماشاى سیماى حضرت شد.
ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه اش را به سوى خلیفه برگرداند و با این سوال سکوت را شکست:
ـ این مرد کیست؟
ـ او عالم آل محمد(صلّی الله علیه وآله) است.
ـ آیا میل دارد از اندوخته هاى علمى من بهره مند گردد؟
نگاه خلیفه روى امام قرار گرفت. قبل از این که چیزى بگوید، امام لب به سخن گشود:
ـ نه!
طبیب که از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسید:
ـ چرا؟
ـ چون بهتر از آنچه تو دارى، در اختیار دارم.
ـ چه چیز در اختیار دارى؟
ـ گرمى را با سردى معالجه مى کنم و سردى را با گرمى, رطوبت را با خشکى درمان مى کنم و خشکى را با رطوبت و آنچه را که پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله) فرموده به کار مى بندم و نتیجه کار را به خداوند وا مى گذارم.
سپس به سخن جدش رسول الله(صلّی الله علیه وآله) اشاره کرده، افزود: (معده خانه هربیمارى وپرهیز، سرهردرمان است.)
طبیب هندى براى این که سخنان امام را سبک جلوه دهد، پرسید:
مگر طب غیر از این ها است که گفتى؟!
امام فرمود: گمان مى کنى من ـ مثل تو ـ این ها را از کتابهاى طبى آموخته ام؟!
ـ حتما, غیر از این، راهى براى فراگیرى علم طب وجود ندارد.
ـ نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، ازدیگرى نیاموخته ام. اکنون بگوکدام یک ازمن وتودرعلم طب داناتریم؟
ـ کار من طبابت است و حتما در طب از شما عالم ترم.
ـ پس لطفا به سوالهایم پاسخ گویید.
ـ بپرسید.
ـ چرا سر آدمى یک پارچه نیست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا پیشانى مانند سر انسان از مو پوشیده نیست؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا بر روى پیشانى خطوط مختلفى نقش بسته است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا ابروها در بالاى دیدگان انسان قرار گرفته است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا چشمهاى انسان به شکل لوزى ساخته شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا بینى میان دو چشم قرار گرفته است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا سوراخهاى بینى در زیر آن خلق شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا لب فوقانى و سبیل در قسمت بالاى دهان آفریده شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا دندانهاى جلوى, تیز و دندانهاى آسیاب , پهن و دندانهاى انیاب ( نیش ) , دراز آفریده شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا کف دست و پا, مو ندارد؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا مرد ریش دارد ولى زن فاقد ریش است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا ناخن و موهاى سر انسان روح ندارند؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا قلب, صنوبرى شکل آفریده شده است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا ریه در دو قسمت آفریده شده و در جاى خود متحرک است؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا کلیه ها مانند لوبیا خلق شده اند؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا کاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟
ـ نمى دانم.
ـ چرا میان کف پا, گود است و با زمین تماس ندارد؟
ـ نمى دانم.
ـ اى طبیب هندى! ولى من به فضل خداوند، به حکمت و پاسخ این سوالها آگاه ام.
طبیب که چاره اى جز تسلیم شدن نداشت، گفت: پاسخها را بگویید تا بهره مند گردم.
آن گاه امام(علیه السلام) به ترتیب به یکایک سوالهاى مطرح شده، چنین پاسخ گفتند:
ـ به این جهت سر از قطعات مختلف تشکیل شده و شکافهایى برایش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نیازارد.
ـ خداوند مو را بالاى سر رویانده تا به وسیله آن روغن لازم به مغز برسد وبخار مغز از طریق موها خارج شود. همین طور، پوششى
براى سرما و گرما باشد. ولى در پیشانى مو نیافریده تا چشم ها مزاحمى نداشته باشند و بتوانند به راحتى نور بگیرند.
ـ ابروها را بالاى چشم قرار داد تا به اندازه کافى به چشم ها نور برسد و نیز از رسیدن نور زیاد جلوگیرى کند. چون زیادى نور, چشم را آزار داده و زمینه معیوب شدن آن را فراهم مى سازد.
ـ چشمها به شکل لوزى آفریده شده تا داروهایى که با سرمه استعمال مى شود، به آسانى وارد چشم شده، چرک مرض به آسانى ازآن به وسیله اشک خارج شود.
ـ به این جهت بینى را میان دو چشم قرار داده است که بینى نور را به دو قسمت مساوى تقسیم مى کندتا نوربه طوراعتدال به چشم ها برسد.
ـ سوراخهاى بینى را در پایین آن آفریده تا چرک هاى انباشته شده درمغزازاین سوراخها بیرون شده وبوهاى معطرکه به وسیله هوا متصاعد مى گردد, از آن, بالا رود.
ـ لب و سبیل را به این جهت روى دهان قرار داده است تا ازورود کثافات دماغ به داخل دهان جلوگیرى کند. و نیز مانع آلوده شدن خوراکى ها گردد.
ـ دندانهاى جلو را تیزتر آفریده تا غذا را قطعه قطعه سازند. دندانهاى آسیاب را پهن خلق کرده تا غذا به وسیله آنها کوبیده و نرم گردند. دندانهاى انیاب را درازتر آفریده تا میان دندانهاى آسیاب ودندانهاى پیشین، چون ستونى استوار باشند.
ـ کف دست و پاها مو ندارند تا بتوانیم اشیإ را به وسیله آن ها لمس نموده ، از قوه لامسه به اندازه کافى استفاده نماییم.
ـ براى مرد ریش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نیز از زن بازشناخته گردد.
ـ به مو و ناخن هاى تن انسان روح نداده تا چیدن و بریدن آن ها دردآور و ناراحت کننده نباشد.
ـ قلب, صنوبرى شکل آفریده شده است تا هنگام آویختگى، نوک باریکش وارد ریه شده وازنسیم آن خنک گردد ونیزمغز سر از حرارت آن آسیب نبیند.
ـ ریه را در دوقسمت آفریده تا قلب میان فشارهاى آن دو ( هنگام باز و بسته شدن ) داخل شده و هوا بگیرد.
ـ کلیه ها مانند لوبیا ساخته شده اند، براى این که( منى) از کلیه ها قطره قطره به سمت مثانه مى چکد. اگر کلیه ها کروى ویابه شکل چهار گوش بودند، قطرات منى که همواره درحال انبساط وانقباضند، به یکدیگر برخورد کرده و در نتیجه هنگام خروج، موجب التذاذ نمى شود.
ـ این که کاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به این جهت است که انسان رو به جلوحرکت مى کند. سنگینى بدن انسان رو به جلواست. وقتى زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده ، راه رفتن و حرکات انسان ناموزون و لرزان نمى شود.
ـ این که کف پاها را گود و قوسى مانند، خلق کرده به این جهت است که تمام کف پاها با زمین تماس پیدا نکند. زیرااگر تمام کف پاها به زمین تماس پیدا کند، پا، چشم و اعصاب صدمه مى بینند.
طبیب که تاکنون سکوت کرده و به سخنان امام گوش مى داد، با عجب پرسید:
ـ این ها را از کجا مى دانى؟!
ـ از پدرانم فراگرفته ام؛ پدرانم ازرسول خد(صلّی الله علیه وآله) آموخته اند؛ رسول خد(صلّی الله علیه وآله) ازجبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال فرا گرفته است.
طبیب هندى که چنین شخصیت علمى را در عمرش ندیده بود، به فکر فرو رفت. آنگاه در حالى که محو تماشاى سیماى امام بود، چنین لب به سخن گشود:
ـ تصدیق مى کنم و شهادت مى دهم که جز خداى یگانه ، خدایى نیست و محمد (صلّی الله علیه وآله) فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاکنون کسى را در طب، عالم تر از تو ندیده ام.

  

امام صادق(علیه السلام) و زیارت عتبات
بیشترزیارت هاى ائمه(علیهم السلام)به ویژه زیارت امیرالمومنین وسیدالشهداء(علیهما السلام) وروایات بسیار درفضیلت زیارت آن ها ازامام صادق(علیه السلام) نقل شده است.
امام صادق(علیه السلام) بارها همراه برخى ازاصحاب خاص خود به زیارت مرقد مطهرامیرالمومنین(علیه السلام) مشرف شد. کافى، ج 6، ص 347. "));">
محدث بزرگوار شیخ عباس قمى در مفاتیح الجنان مى نویسد: امام صادق(علیه السلام) فرمود:
چون زیارت کنى جانب نجف را، زیارت کنى عظام آدم و بدن نوح (علیهما السلام) وپیکرعلى بن ابى طالب(علیه السلام) را.
زیرا با این کار زیارت کرده اى پدران گذشته و محمد (صلّی الله علیه وآله) خاتم پیغمبران و على(علیه السلام) و بهترین اوصیا را. مفاتیح الجنان، باب زیارات مخصوصه امیرالمومنین. "));">
در مفاتیح الجنان آمده است:
سید بن طاووس مى گوید : صفوان جمال روایت کرده است! چون با حضرت صادق (علیه السلام) وارد کوفه شدیم آنگاه که آن حضرت نزد منصور دوانیقى مى رفتند, فرمود :
اى صفوان شتر را بخوابان که این نزدیک قبر جدم امیرالمومنین (علیه السلام) است. پس فرود آمدند وغسل کردند و جامه را تغییر دادند و پاها را برهنه کردند و فرمودند: تو نیز چنین کن.
پس به جانب نجف روانه شدند و فرمودند :
گامها را کوتاه بردار و سر را به زیر انداز که حق تعالى براى تو به عدد هر گامى که بر مى دارى صدهزار حسنه مى نویسد و صد هزار گناه محو مى کند و...
پس آن حضرت مى رفتند ومن مى رفتم همراه آن حضرت، باآرامش دل وبدن وتسبیح وتنزیه وتهلیل خدا، تارسیدیم به تلها( تپه هاى مورد نظر) پس ایشان به جانب راست و چپ نظر کردند و با چوبى که در دست داشتند خطى کشیدند.
پس فرمودند: جستجو نما.
پس طلب کردم اثر قبرى یافتم . پس آب دیده بر روى مبارکش جارى شد وگفت: انا لله وانا الیه راجعون و گفت: السلام علیک ایها الوصى... سپس خود را به قبر چسبانیده و گفتند: بابى انت و امى یا امیرالمومنین و...
سپس برخاست و بالاى سر آن حضرت چند رکعت نماز خواند و فرمود:....
صفوان مى گوید: به آن حضرت گفتم: اجازه مى دهید اصحاب خود را خبر دهم از اهل کوفه و نشان دهم به آنها این قبر را.
فرمودند: بلى و درهمى چند هم دادند که من قبررا مرمت و اصلاح کردم.
همچنین سیف بن عمیره مى گوید: پس ازخروج امام صادق(علیه السلام)از حیره به جانب مدینه ،همراه صفوان بن مهران وجمعى دیگر از شیعیان به سوى نجف رفتیم . پس از اینکه از زیارت امیرالمومنین(علیه السلام) فارغ شدیم ، صفوان صورت خود را به کربلا بر گرداند و گفت: از کنار سر مقدس امیر المومنین زیارت کنید حسین(علیه السلام) را که اینگونه با ایما و اشاره امام صادق زیارت کرد او را.
پس صفوان همان زیارت عاشورا را که علقمه از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده بود ، با نمازش خواند و سپس با امیرالمومنین (علیه السلام) وداع کرد و سپس به جانب قبر حسین(علیه السلام) اشاره کرد و ایشان را هم وداع کرد به دعای بعد از زیارت عاشورا.
پس از ختم دعا به صفوان گفتیم: اما علقمه دیگر این را روایت نکرده بود.
صفوان گفت: هرچه انجام دادم وخواندم چیزى است که امام صادق(علیه السلام)انجام داده بود ومرابه آن سفارش کرده بود. همان، زیارت سوم مطلقه امیرالمومنین و ذیل زیارت عاشورا. "));">

امام و تحول در رفتار خلیفه

ربیع خادم و مأمور منصور مى گوید: روزى منصورمرا مأمور آوردن جعفر بن محمد(علیه السلام) کرد.
من نزد آن حضرت رفته، گفتم : اگر وصیتى یا عهدى دارى انجام بده. منصور تو را براى قتل طلبیده است.
ایشان را به مجلس منصور بردم . جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذکرگفتن بود.
تا منصور ایشان را دید, بلند شد و احترام عجیبى کرد. آن حضرت را کنار خود نشاند خود نشاند و پس از اندکى صحبت، با احترام ایشان را مرخص نمود.
در بازگشت ازجعفربن محمد سر این تحول را پرسیدم.
او فرمود: دعایى خواندم. ازایشان خواستم که آن دعا را به من هم بیاموزد.آن حضرت هم یاد داد. الخرأج، ج 2، ص 763. "));">
آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل مى شد و آن گاه نزد منصور مى رفت.
این توسل یا در خانه، قبل از حرکت به سوى دربار بود و یا در مسیر راه و یا در راهرو قصر.

امام عابدان

مالک بن انس پیشوای اهل سنت درباره ى زهد و عبادت و عرفان امام صادق(علیه السلام) بیان داشت:
به همراه امام صادق (علیه السلام) به قصد مکه و براى انجام مناسک حج از مدینه خارج شدیم. به مسجد شجره که میقات مردم مدینه است، رسیدیم .
لباس احرام پوشیدیم، در هنگام پوشیدن لباس احرام تلبیه گویى یعنى گفتن: ( لبیک اللهم لبیک ) لازم است.
دیگران طبق معمول این ذکر را بر زبان جارى مى کردند.
مالک مى گوید: من متوجه امام صادق(علیه السلام) شدم ، دیدم حال حضرت منقلب است .
امام صادق (علیه السلام) مى خواهد لبیک بگوید ولى رنگ رخساره اش متغیر مى شود.
هیجانى به امام دست مى دهد وصدا در گلویش مى شکند، وچنان کنترل اعصاب خویش را از دست مى دهد که مى خواهد بى اختیار از مرکب به زمین بیفتد.
مالک مى گوید: من جلو آمدم وگفتم: اى فرزند پیامبر! چاره اى نیست این ذکر را باید گفت. هر طورى که شده باید این ذکر را بر زبان جارى ساخت. حضرت فرمود:
( یابن ابى عامر! کیف اجسر ان اقول لبیک اللهم لبیک و اخشى ان یقول عزوجل ل ا لبیک و لا سعدیک.)
اى پسر ابى عامر! چگونه جسارت بورزم وبه خود جرإت واجازه بدهم که لبیک بگویم؟ (لبیک) گفتن به معناى این است که خداوندا، تو مرا به آن چه مى خوانى با سرعت تمام اجابت مى کنم وهمواره آماده ى انجام آن هستم.
با چه اطمینانى با خداى خود این طور گستاخى کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفى کنم؟! اگر در جوابم گفته شود: (لالبیک و لاسعدیک) آن وقت چه کنم؟ شیخ صدوق، امالى، ص 143، ح 3. "));">

مبارزه با نفس شیطانی

ابن ابى یعفور به دردى مبتلا بود که درمان آن برایش سخت تر از خود درد بود، زیرا پزشکان معالج براى تسکین مرض وى شراب تجویز کرده بودند.
وى براى حل این مشکل از کوفه به مدینه شتافت و از محضر مولاى خویش کسب تکلیف کرد.
حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: از آن مایع ننوش!
عبدالله وقتى به کوفه برگشت, درد به سراغش آمد. بستگانش با اصرار و اجباراندکى شراب به او نوشاندند. درد آرام شد .
او از این حادثه تلخ و ناگوار خیلى ناراحت شد. دوباره به مدینه منوره مسافرت کرد و موضوع واقعه را با امام(علیه السلام) در میان نهاد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
اى فرزند ابى یعفور! از آن ننوش! حرام است! این ناراحتى از شیطان است که برتو مسلط شده است . اگراواز تو ناامید شود، تو را رها خواهد کرد و دیگر به سراغت نخواهد آمد.
عبدالله به کوفه برگشت. درد شدید شد. بیش از همیشه او را آزار مى داد.
بستگانش وقتى ناراحتى او را دیدند، به او گفتند: توبراى تسکین ، ناچارى مقدار کمى از شراب بنوشى!
عبدالله گفت: به خدا قسم! هرگز یک قطره هم نخواهم نوشید. (هرچند بمیرم.)
ناراحتى وى مدتى ادامه داشت، تا این که خداوند او را شفا داد و تا زنده بود آن ناراحتى را احساس نکرد.
این چنین بود که پیش بینى امام صادق(علیه السلام) تحقق یافت. اختیارمعرفه الرجال، ص 247. "));">

گنجینه علم خدا

مرحـوم شیخ کلینى در اصـول کافـى بخشـى را به مسائل حجت و دلیل شیعیان اختصاص داده و در یکى از اخبار آن بخـش چنیـن نقل کرده: منصـوربـن حازم گـوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: خداوند بالاتر از آن است که به وسیله مخلـوقـاتـش شنـاخته شـود بلکه ایـن مخلـوقاتنـد که به وسیله خـدا شناخته مـى گـردنـد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: راست گفتى.
گفتـم: کسى که دانست براى او پروردگارى است, پـس سزاوار است که بـدانـد براى آن پروردگار رضا و سخطـى است که جز از راه وحـى ورسـول شناخته نمى گردند، پـس اگربه کسى وحـى نشد سزاواراست که دست به دامان رسولان خدا شود، پـس اگرآنها را ملاقات کرد ، خواهد دیـد که آنها حجت هستنـد و پیـروى ازایشان واجب.
آنگاه به امام صادق(علیه السلام) مى گـوید که ازمردم درمـورد حجت بعد ازرسـول خد(صلّی الله علیه وآله) پرسیدم.
آنها گفتند: قرآن، ولـى مـن به آنها تذکر دادم که قرآن بدون سرپرست وقیـم کفایت نمى کند، چرا که گروههاى مختلف از جمله مرجئه ، قدریه و حتى زنادقه که به قرآن ایمان هـم ندارند براى سخـن خویش به قرآن استدلال مى کنند و روى همیـن جهات است که گفتـم قرآن نیاز به سرپـرستـى دارد که هرچه در مـورد آن بفرماید حق باشد و در ایـن میان کسانى چـون ابـن مسعود و عمر و حذیفه به عنـوان سرپرست معرفـى شدند.
اما مـن سـوال کردم که آیا تمـام قـرآن را مـى دانستنـد؟
در جـواب گفتنـد: خیر, تنها علـى بود که آگاه به تمام قرآن بـود.
مـن گفتـم : پـس شهادت مى دهـم که علـى(علیه السلام) قیـم و سرپرست قرآن است و پیروى از او واجب و پـس از رسـول خـد(صلّی الله علیه وآله) حجت بـر مردم است و آنچه در مـورد قرآن ابراز عقیده کند حق است.
امام صادق(علیه السلام) پـس ازشنیدن سخنان اوواستـدلال زیبا ومحکـم وى او را با گفتـن ((رحمک الله)) ستود و دعایش کرد. اصول کافى، ج 1، ص 168، حدیث. "));">
سخنان جناب منصـور را ضمیمه کنیـد به فـرمـایـش حضـرت امیـرالمـومنین ) علیه السلام ( که مى فرماید: ایـن قرآن جز خطوطى که میان دو جلد نگاشته شده , چیزى نیست ،به زبان سخـن نمـى گـوید، ناچار باید ترجمانـى داشته باشد. نهج البلاغه خطبه 125. "));">
در همیـن زمینه یکـى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) مى گـوید:
شنیـدم که امام صادق(علیه السلام) مـى فرمـود: ((نحـن ولاه امر الله و خزنه علـم الله و عیبه وحـى الله.))
(ما ولـى امـر ((امامت و خلافت)) خدا و گنجینه علـم خدا و صندوق وحـى خدائیـم). اصول کافی ج 1 ص 192 حدیث 1 "));">
پدر گرامی آن حضرت ، امام باقر (علیه السلام) نیز می فرماید : نحن تراجمه وحی الله . ( ما مترجمان وحی خدائیم.) همان حدیث3. "));">


  
گناهان کبیره
عمروبن عبید معتزلى به نزدامام صادق(علیه السلام) مشرف شد، وقتى رسید این آیه را تلاوت نمود:
(الذین یجتنبون کبأرالاثم و الفواحش) سوره نجم، آیه 32. "));">
سپس ساکت شد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: چرا ساکت شدى؟
گفت: خواستم که شما از قرآن گناهان کبیره را یکى پس از دیگرى براى من بیان نمایى.
حضرت شروع کرد وبه ترتیب از گناه بزرگ تر یکى پس از دیگرى را بیان نمود.
از بس که امام خوب وعالى پاسخ عمر وبن عبید راداد که در پایان عمرو بن عبید بى اختیار گریست و فریاد زد: هر که به رأى خویش سخن بگوید و در فضل و علم با شما منازعه کند، هلاک مى شود. کلینى، کافى، ج 2، ص 285 ـ 287. "));">

اهمیت دوری از حرام

امام صادق(علیه السلام) در یکى ازسفرهایشان به حیره ( میان کوفه و بصره ) آمدند.
در آن جا منصور دوانیقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت کرده بود.
امام نیز ناگزیر درآن مجلس حاضر شدند. وقتى که سفره غذا انداختند، هنگام صرف غذا، یکى از حاضران آب خواست ولى به جاى آن ، شراب آوردند ، وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بى درنگ برخاستند و مجلس را ترک کردند و فرمودند:
رسول خد(صلّی الله علیه وآله) فرمود : ( ملعون من جلس على مأده یشرب علیها الخمر. ) ملعون است کسى که درکنار سفره اى بنشیند که درآن سفره شراب نوشیده شود. فروع کافى، ج 6, ص 268. "));">

خوبی در برابر بدی

یکى ازبـستـگان امام صادق(علیه السلام)ازآن حـضرت بـدگویى کرده بـود.
وقتى بـه آن حضرت خبـر رسید. بـدون آن که عکس العمل شدیدى از خود نشان دهند , بـا آرامش بـرخاستند و وضو گرفتند و مشغول نماز شدند.
یکى از حـاضران بـه نام (( حـماد لحـام)) مى گوید: من گمان کردم حـضرت مى خواهد آن شخص را نفرین کند, ولى بـر خلاف تـصور خود دیدم آن بزرگوار بعد از نماز چنین دعا کرد: خدایا من حقم رابه اوبخشیدم.
تو از من بزرگوارتری وجود و کرمت ازمـن بیشتر است پس او رابـه من بـبـخش و کیفر مکن!

امام و حل اختلاف شیعیان

مردى با یکى ازبستگانش برسرمیراثى اختلاف داشت و کارشان به دعوا و جدال کشید.
((مفضل)) که یکى از یاران امام صادق(علیه السلام)است از آن جا مى گذشت ، متوجه درگیرى آن دو شد، آنها رابه خانه خود برد و با چهارصد درهم میان آن دو مصالحه برقرار کرد و درهم ها را هم خودش پرداخت و اختلاف حل شد.
آن گاه مفضل بـه آنان گفت: بـدانید پـولى که بـراى حل اختـلاف پرداختم،از آن خودم نبـود.
واز اموال امام صادق (علیه السلام) بـود، زیرا حضرت به من فرمان داده اند که هر جا دو نفر از شیعیان ما اختلافى داشتند، از مال آن بزرگوار آنان را صلح دهم.

شیوه نهی از منکر

امام صادق(علیه السلام) شنیده بـودند کـه ازمـسـلـمـانان مـردى بـه نام((شقرانى)) شراب خورده است وبه دنبـال فرصتى بـودند که نهى از منکر کنند.
روزى او بـراى دریافت سهمى ازبـیت المال نزد حـضرت آمد حضرت ضمن این که سهمى ازبیت المال بـه او دادند
بـا لحنى ملاطفت آمیز فرمودند: کار خوب از هر کسى خوب است، ولى از تو بـه واسطه آشنایى که بـا ما دارى و آزاد شده پـیامبـر هستى زیبـاتراست.
و کاربد از هر کسى بد است، و از تو بـه خاطر همین انتساب زشت تر و قبیح تر است.
شقرانى بـا شنیدن این جـمله دانست که امام از شراب خـوارى او آگاه بـوده و در عین حال بـه او محبـت کرده است.
نادم گشت و در درونش تحولى ایجاد شد.

احترام به دوستداران

سید حمیرى ، از شعرا و مدیحه سرایان اهل بیت علیهم السلام اما پیرو فرقه کیسانیه ( امامت محمد بن حنفیه ) بود. او در بستر بیمارى افتاده زبانش بند آمده ، چهره اش سیاه، چشمانش بى فروغ و... شده بود.
امام صادق(علیه السلام) تازه وارد کوفه شده بود وخود را براى عزیمت به مدینه آماده مى کرد.
یکى از اصحاب امام صادق (علیه السلام) شرح حال سید حمیرى رابه آن حضرت گفت؛امام به بالین سید آمد، در حالى که جماعتى هم آنجا گرد آمده بودند.
امام سید حمیرى را صدا زد.
سید چشمانش را باز کرد، اما نتوانست حرفى بزند، در حالى که به شدت سیما یش سیاه شده بود.
حمیرى گریه اش گرفت.
التماس گرایانه به امام صادق(علیه السلام) نگاه مى کرد.
امام زیر لب دعائی مى خواند.
سید حمیرى گفت: خدا مرا فدایتان گرداند. آیا با دوستداران این گونه رفتارمى نمایند؟
امام فرمود: سید! پیرو حق باش تا خداوند بلا را رفع کند وداخل بهشتى که به اولیائش وعده داده است، شوى.
اواقراربه ولایت امام صادق (علیه السلام) نمود وهمان لحظه ازبیمارى شفا یافت. بحارالانوار، ج 47، ص 327. "));">

تضمین خانه ای دربهشت

مـرد داخل کجاوه نشسته بود. از آفتاب بیـرون خبـرى نبـود سـرش را از لاى پـرده بیرون آورد و به اطرافیانـش گفت: (( هنوز نرسیدیـم )) با شنیدن جـواب منفى ، سرش را داخل کجاوه برد و پرده را انداخت.
حرکت آرام شتـرها و صـداى زنگـوله هایشان سکـوت بیابان را مـى شکست.
مرد پا روى پایـش انداخت، سرش را جابه جا کرد ، خمیازه اى کشید و آرام خوابید.
شتر آرام راه مى رفت وکجاوه را تکان مى داد. انگار کجاوه گهواره شده بـود و مرد ، کودک سالها پیـش . درخـواب مادرش را دید که دارد گهواره اش را تکان مى دهد. اما در یک لحظه مکانى سرسبز مشاهده کرد.
صداى بلبلان و حرکت آبها گـوش را نـوازش مى داد. نفـس عمیقى کشید و گفت: چه جاى باشکـوهى راستى اینجا کجاست؟
صدایى به گـوشـش رسید. اینجا جایى است که صالحان از نعمتهاى آن استفـاده مـى کننـد.
صـدا از آسمـان مـىآمـد . به دنبال صـدا به بالا نگاه کرد.
بـرگهاى سبزدرختان و میـوه هاى سرخ و رنگارنگ جلوى آبى آسمان را گرفته بودند. هر چه بود همان سبزى برگها بـود. انگار آسمان سبز بـود.
نسیمى وزید و شاخه هاى درختان را تکان داد. از میان شاخه ها نور طلایى خورشید به چشمش تابید. چشمانش را بست.
صدایى شنید. آقا، آقا.
پلکهایش لرزید و از هم جدا شد.
چشـم بـاز کـرد. آفتـاب از بیـرون به کجـاوه درست تـوى چشمـانـش مـى تـابید. خـدمتکـار، که پـرده را کنـار زده بود، گفت:
آقا رسیدیم، به مدینه رسیدیم.
ـ سلام آقا، سلام اى بزرگوار.
ـ علیک السلام اى مـرد. مثل اینکه غریب هستى ؟
مرد از شوق نمى دانست چه بگوید.
فکر کرد به تمام آرزوهایش رسیده. در حالى که اشک از چشمانـش سرازیر بود ، گفت: آقا ، من مشتاق زیارت شما بـودم.
از لبنان مىآیـم ، جبل عامل . الحمدلله وضع مـن خیلـى خـوب است. قصدم زیارت خانه خـدا است. گفتـم حال که تا اینجا آمدم، باید روى مبارک شما را هم ببینم.
امام لبخندى زد و فـرمـود: به مـدینه خـوش آمـدى. خـدا زیارتت را قبـول کنـد.
مرد گفت: ((آقا از شما خواهشى دارم، مـن دوست دارم در مدینه خانه خـوبى داشته باشـم .از شما مى خواهـم برایم خانه اى خوب در مدینه بخرید.))
آنگاه دست در جیب کـرد، کیسه اى پـول بیـرون آورد، به امـام(علیه السلام) داد و گفت:
(( ده هزار درهـم است. امیـدوارم وقتـى از مکه بـرگشتـم اینجـا خانه اى داشته بـاشـم.)) امام (علیه السلام) پـول را گـرفت و مـرد بـا شـادى از خـانه امـام خـارج شـد. امام نگاهى به مرد کرد و فرمود:
زیارت قبول! ـ((قبول حق باشـد. زیارت خانه خـدا برایـم خیلـى گـوارا بـود .))
آنگاه لحظه اى سکـوت کرد وادامه داد: (( آقا راستى برایـم خانه خریدید؟))
امام فرمود: ((آرى, خانه خوبى خریدم. مـى خـواهـى قبـاله اش را بـدهـم؟)) ـ بله مـولاى مـن. ایـن خـانه کجـاست ؟
امام(علیه السلام) کاغذى به او داد و فرمود:
((خـودت آن را بخـوان.)) مـرد بـا شـوق کـاغذ را گـرفت و خـواند:
((جعفر بـن محمـد (علیه السلام) براى ایـن مرد خانه اى در بهشت خریـده است که یک طرف آن به خانه رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله) متصل است، طرف دیگرش به خانه امیرالمومنیـن و دوطرف دیگرش به خانه امام حسـن وامام حسیـن(علیه السلام).
مرد شادمان نـوشته را بوسید وگفت: قبـول کردم. ))
امام(علیه السلام) فرمود: (( مـن پول شما را بین سادات و فقرا تقسیم کردم. )) مرد سنـد را محکـم در دستـش نگـاه داشت و گفت: خـدا کنـد همیـن طـور بـاشد.
چه خانه اى بهتر از بهشت.
آنگـاه بـا خـاطـره خـوش مـدینه را به قصـد لبنـان تـرک کـرد.
خبـرمثل بـاد درتمام جبل عامل پیچیـد. طـولـى نکشیـد که تمـام مـردم شهر ازآن آگاه شدند . مرد ثروتمند دار فانى را وداع گفته بـود.
هر کسـى چیزى مى گفت و از او به نیکى یاد مى کرد . پیرمرد بینوایى گـوشه اى نشسته بـود . در حالى که اشک از چشمانـش جارى بود، گفت: خدا رحمتـش کند.
او شاگرد خوبى براى امام(علیه السلام) بـود. چقدر به من کمک کرد، مثل مولایش.
چقدر به مـن محبت مى کرد، مثل امامش. به راستى که او شاگـردامام بـود ،هـرچند درمـدرسه امام صادق(علیه السلام) درس نخـوانـده بـود .
عابرى که ایـن حرفها را مى شنید گفت: ((مـن هر وقت او را مـى دیـدم یاد امام(علیه السلام) مى افتادم. یاد مدینه مى افتادم.
یاد روزى که به خانه خدا رفتیـم.)) دیگرى گفت: خوشا به حالش،ازامام صادق(علیه السلام) یادگارى نیک دارد . سند را مـى گـویـم.اووصیت کرد هر وقت مرد سند را در کفنـش بگذارند تا همراهش باشد.
جمعیت بسیـار مـرد را تـا قبـرستـان تشییع و بـرایـش طلب آمـرزش کـردند.
یک روز پـس از مـرگ آن مـرد، همه جـا سخـن از اوبـود. هـر کـس خـاطـره اى نقل مـى کـرد. حـالا درقبـرستـان قبـرتـازه اى بـود. قبـر آن مـرد نیک انـدیش.
وقتى مردم باردیگر به گـورستان رفتند،چیزعجیبى دیدند. برسنگ مزارش نـوشته شـده بـود: جعفـربـن محمـد(علیه السلام) به وعده اش وفـا کـرد.
على باباجانى

امام(علیه السلام ) و کمک رسانى به مستمندان

معلى ، فرزند خنیس ،که خدمت کارامام صادق(علیه السلام) بود، نقل مى کند که در یکى از شب هاى بارانى،امـام صادق(علیه السلام) به قصد کمک رسانى به بینوایان ظله بنى ساعده ازمنزل خارج گردید.
من نیز از پـشـت سر آن حضرت حرکت کردم . ناگهان چیزى ازدست آن حضرت ، در تاریکى شب ، برزمین افتاد و او گفت : بسم اللّه ، اللهم رده علینا، به نام و یاد خدا، بار خدایا! آنچه از دست من افتاد به من بـرگردان .
در این هنگام من نزدیک رفتم و سلام کردم . فرمود: معلى تو هستى ؟
عرض کردم : بلى یـابـن رسول اللّه (صلّی الله علیه وآله) .
فرمود: به زمین دست بکش و آنچه یافتى به من برگردان .
من نیزدست بر زمـیـن کـشـیدم , دیدم نانى است .که روى زمین افتاده است . آن را جمع کردم وبه حضرت دادم . ناگهان انبانى از نان را نزد امام صادق (علیه السلام) دیدم که مقدارى از آن به زمین ریخته بود.
گفتم : آقا، اجـازه بـده ایـن انـبان را من حمل کنم .
فرمود: نه ، خودم به حمل آن سزاوارترم ، اما به تو رخصت مى دهم که به همراه من بیایى .
پـس بـا آن حـضرت حرکت کردم و به ظله ( سایبان ) بنى ساعده رسیدیم که مردم به هنگام روز از شـدت گرما به این سایبان پناه مى آوردند و شب ها بینوایان و درماندگان درآن جا مى خوابیدند . گروهى ازبینوایان و مستمندان درآن جا خوابیده بودند .
امام صادق (علیه السلام) قرص هاى نان را ازانبان بیرون آورد و در کنار هر یک از آنان یک یا دوقرص نان گذاشت و کسى از آنان بى نصیب نماند.
در راه بـازگـشت ، از امام (علیه السلام) پرسیدم : فداى تو گردم ، شما که به این گروه خدمت مى کنید ، آیا ایـنان حق را مى شناسند ( یعنى شیعه هستند )؟
امام (علیه السلام) پاسخ داد:
لو عرفوالواسیناهم بالدقة ، آنان اگر حق را مى شناختند( و از مکتب اهل بیت (علیه السلام) پیروى مى کردند ) با آنان مواسات مى کردیم و هر چه داشتیم از آنان دریغ نمى کردیم و آنان راشریک خویش قرار مى دادیم. منتهى الامال فى تاریخ النبى و الال ، ج2 ، ص 127 "));">
لازم بـه ذکـر اسـت کـه مـعلى بن خنیس از بهترین خدمت کاران و یاوران امام صادق (علیه السلام) مورد اعـتـمـاد و اطمینان آن حضرت بود که به دستور منصور دوانیقى، دومین خلیفه عباسى، به جرم محبت و پیروى از اهل بیت (علیهم السلام)و خدمت به آستان امام صادق (علیه السلام)، توسط داوود بن على ، به شهادت رسید.

  

آراستگى ظاهر
در لباس پـوشیدن هم ظاهر را حفظ مى کرد و هـم توانایى مالى را و مـى فـرمو د:
(( بهتـریـن لباس در هر زمان, لباس معمـول مردم همان زمان است.))
هم لباس نـو مى پـوشید و هم لباس وصله دار. هـم لباس گران قیمت مى پـوشید و هـم لباس کـم بها و مى فرمـود: ((اگر کهنه نباشد, نو هـم نیست.))
لباس کـم بها و زبر را زیر ولباس نرم و گران قیمت را روى آن مى پـوشید وچون (( سفیان ثورى )) زاهد به وى اعتـراض کـرد که(( پـدرت علـى (علیه السلام) لبـاسـى چنیـن و گــــرانبها نمـى پـوشید )) فرمـود :
(( زمان علـى(علیه السلام) زمان فقر و ندارى بـود واکنـون همه چیزفراوان است. پـوشیدن آ ن لباس درایـن زمان لباس شهرت است وحرام خداوند زیبا است و زیبایى را دوست دارد و چـون به بنده اش نعمتـى مـى دهـد, دوست دارد بنده اش آن را آشکار کنـد.))
سپـس آستیـن را بالا زد و لباس زیر را که زبر و خشـن بـود , نشان داد و فرمـود:
(( لباس زبر و خشـن را براى خدا پـوشیده ام و لباس روئیـن را که نـو و گـرانبها است بـراى شما.))
هنگـام احـرام و انجام فریضه حج برد سبز مـى پـوشید و به گاه نماز پیراهـن زبر و خشـن و پشمین.
به وضع ظاهر خود بسیار اهمیت مى داد. ظاهرش همیشه مرتب و لباسـش اندازه بود.
لباس سفیـد را بسیار دوست داشت و چـون به دیـدن دیگران مى رفت آن را برتـن مى کرد.
نعلیـن زرد مى پوشید و به کفـش زرد رنگ و سفید علاقه مند بود.
موهاى سـر و صـورتـش را هر روز شانه مى زد.
عطـر به کار مـى بـرد و گل مى بـوئید.
انگشترى نقره با نگین عقیق در دست مى کرد و نگیـن عقیق بسیار دوست مى داشت.
هنگام نشستـن گاه چهار زانـومـى نشست وگاه پـاى راست را بـر ران چپ مـى نهاد.
در اتـاقـش نزدیک در و رو به قبله مى نشست .
لباسهایـش را خود تا مى کرد.
گاه بر تخت مى خـوابید و گاه بر زمیـن .
چـون از حمام بیرون مـىآمد لباس تازه و پاکیزه مى پوشید وعمامه مى گذاشت.
بااین همه حضرت همگام وهمسان با مردم بود واجازه نمى دادامتیازى براى وى وخانواده اش درنظر گرفته شود. واین ویژگى هنگام بروز بحران هاى اقتصادى و اجتماعى بیشتر بروز مى یافت. ازجمله در سالى که گندم درمدینه نایاب شد , دستور داد گندم هاى موجود در خانه را بفروشند و ازهمان, نان مخلوط از آرد جو وگندم که خوراک بقیه مردم بود, تهیه کنند و فرمود:
فان الله یعلم انى واجدان اطعمهم الحنطه على وجهها ولکنى احب ان یرانى الله قداحسنت تقدیرالمعیشه.) اعیان الشیعه, ج 1, ص 59"));">
خدا مى داند که مى توانم به بهترین صورت نان گندم خانواده ام را تهیه کنم; اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ریزى صحیح زندگى ببیند.
یعقوب سراج مى گوید: براى تسلیت گفتن همراه امام صادق(علیه السلام) راهى منزل بعضى از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه بند کفش امام صادق(علیه السلام) پاره شد. آن حضرت کفش خود را به دست گرفت و با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابى یعفور کفش خود را درآورد و تقدیم امام صادق (علیه السلام) کرد. اما آن حضرت نپذیرفت و فرمود:
صاحب مصیبت سزاوارتر است ازصبر برآن.امام صادق(علیه السلام) با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. الکافى, ص ;464 بحارالانوار, ج 47, ص 41. "));">
در مجموع بسیار بـا ابهت بودند . چنـدانکه چـون دانشمنـدان زمانـش به قصـد پیـروزى براو بـراى مناظره هاى علمى به دیـدارش مـى رفتنـد, با دیدن او زبانشان بند مىآمد.
همـواره با وقار ومتیـن راه مى رفت و به هنگام راه رفتـن عصا در دست می گرفتند .

غذا خوردن

به هنگام غذا خـوردن چهار زانـو مـى نشست و گاهـى هـم بر دست چپ تکیه مى کرد و غذا مى خورد. رعایت بهداشت را بـویژه به هنگام غذا خوردن بسیار مهم مى شمرد.
همواره هـم پیـش از غذا خوردن دستانـش را مى شست وهم بعد از غذا, با ایـن تفاوت که پیش از غذا بعد از شستـن , با چیزى چـون حوله خشک نمى کرد ولى پـس از غذا آنها را مى شست و خشک مى کرد. اگرهنگام غذا خـوردن دستانـش تمیز بود آنها را نمى شست.
بعد از غذا خـوردن خلال مـى کرد. همیشه غذا را با گفتـن (( بسم الله )) شروع مى کرد و با جمله(( الحمدالله )) به پایان مـى برد. نیز غذا را با نمک آغاز وبـا سـرکه تمـام مـى کـرد.
به هنگـام خـــــوردن غذا ((الحمـدلله)) بسیار مى گفت و نعمتهاى خـدا را سپاس مـى گفت. غذا را داغ نمى خـورد بلکه صبر مى کرد تا معتدل شـود. به وقت خوردن از آن قسمت ظرف که مقابلـش بـود غذا مى خـورد. هیچگاه درحـال راه رفتـن غذا نمـى خـورد. و هیچ وقت شـام نخــــــورده نمى خوابید.
همـواره به انـدازه غذا مـى خورد و از پرخـورى پرهیز مـى کـرد.

عبادت

امام صادق(علیه السلام) از اعاظم عباد واکابر زهاد بـود.از سه حال خارج نبـود: یا روزه داشت, یا نمازمى خـوانـد ویا ذکر مـى گفت.
قرآن را بسیار بزرگ مى داشت و آن را در چهارده بخش قرائت مى فرمود. وقتى مى خواست قرآن تلاوت کند, قرآن را که به دست راست خویش مى گرفت , دعایى مى خواند که به عهد بودن قرآن وتعهدات انسان در قبال این قرار داد, اشاره دارد.
مضمون آن دعا چنین است:
خداوندا! من عهد و کتاب تو را گشودم. خدایا! نگاهم را در این کتاب , عبادت قرار بده و قرأتم را تفکر, و تفکرم را عبرت آموزى. خدایا! مرا ازآنان قرار بده که از مواعظ تو در این کتاب , پند مى گیرند و از نافرمانى ات پرهیز مى کنند. وقتى کتاب تو را مى خوانم , بر دل وگوشم مهر مزن و بر دیدگانم پرده میفکن وقرأت مرا خالى از تدبرمگردان, بلکه مرا چنان قرار بده که درآیات واحکامش ژرف بنگرم, دستورهاى دین تو را بگیرم و عمل کنم و نگاه مرا در این کتاب, غافلانه و قرأتم را بیهوده و بى ثمر مساز. بحارالانوار, ج 95, ص 5. (4) قرب الاسناد, ص ;101 بحارالانوار, ج 47, ص 17. (5) الکافى, ج 2, ص ;581 بحارالانوار, ج 47, ص 47. "));">
چـون نیمه شب براى خـواندن نماز شب بر مـى خاست با صداى بلند ذکر مى گفت و دعا مـى خـواند تا اهل خانه بشنـوند و هرکـس بخـواهد براى عبادت برخیزد. ذکر رکوع و سجود را بسیار تکرار مى کرد.
در سجده چنین مى گفت: ( اللهم اغفرلى و لاصحاب ابى فانى اعلم ان فیهم من ینقصنى); خداوندا! مرا ویاران پدرم رابیامرز.مى دانم در میان آنان کسانى هستند که بدى من را مى گویند. قرب الاسناد, ص ;101 بحارالانوار, ج 47, ص 17. "));">
روایت شـده است که : آن حضـرت در نمازش قرآن مـى خـوانـد سپـس غش مى کرد , روزى از او سـوال شد چرا غش مى نمایى؟
فرمود: آنقدرآیات قرآن را تکرارمى کنـم تا به حالتى روحانى مى رسـم مثل اینکه آن رااز خداوند بلا واسطه مى شنوم.
و نیز دراحـوالات آن حضرت نـوشته انـد که : هرگاه مـى خـواست بگـویـد: قال رسـول الله (صلّی الله علیه وآله) , رنگـش تغییرمى کـرد و گاهى سبز مـى گشت وگاهـى زرد به حـدى که او را نمـى شناختنـد.
چـون روزه مى گرفت بـوى خـوش به کار مى برد وبعد از ماه رمضان بى درنگ زکات فطـره روزه خـود, خانـواده وخـدمتکارانـش را مـى پـرداخت. شبهاى قدررا ـ اگرچه مریض بـود ـ تا صبح درمسجـد به نیایـش و عبادت مى گذراند.
امام صادق(علیه السلام) خـداونـد را همه جا حاضـر واو را بـراعمال خـود ناظرمى دانست. از ایـن رو به گاه نیایش مجذوب خداوند مى شد.
ابن ابى یعفور مى گوید: امام صادق(علیه السلام) درحالى که سرمبارک خود رابه طرف آسمان بلند کرده بود, چنین مى گفت: ( رب لاتکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا لااقل ولااکثر) ; خداوندا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن, به خود وامگذار; نه کمتر ونه بیشتر.
آن گاه اشکهاى آن حضرت سرازیر گشت و به طرف ما روى گرداند و فرمود: اى فرزند یعفور! خداوند یونس بن متى را کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود, اوآن گناه را مرتکب گشت.
عرض کردم: آیا به کفر رسید؟ ـ خداوند کارهاى شما را بهبود بخشد.
فرمود: خیر, ولى مرگ در آن هنگام , هلاک و نابودى است. الکافى, ج 2, ص ;581 بحارالانوار, ج 47, ص 47 "));">
مالک بـن انـس مـى گـوید: (( با امام صادق ـ بر او درود خـداى باد ـ حج گزاردم , به هنگام تلبیه هرچه مى کوشید تا لبیک بگوید, صدایـش درگلـومى مانـد و چنان حالتـى به او دست مـى داد که نزدیک بـود از مرکبـش به زیرافتاد. گفتـم: چاره اى نیست باید لبیک گفت.
فرمود : چگونه جرأت کنـم لبیک بگویـم, مـى ترسـم خـداونـد بگـوید: (( لا لبیک ولا سعدیک )) ( باسخ نه بدهد ) چـون زبان به لبیک مى گشود, آن قدرآن را تکرار مى کرد که نفسـش بند مىآمد.

کار و تلاش و دستگیرى از مستمندان

امام صـادق(علیه السلام) در زنـدگـى بـرنامه اى منظم داشت و هـرکارى را به موقع انجام مى داد; چنانکه خـود فرمود: (( بى حیا بى ایمان است وبى برنامه بى چیز ))
مجلـس درس و بحث و مناظره ها و مذاکرات علمى بـا شـاگـردان, یـاران و سـران مذاهب دیگـر وقت معینــى داشت و پرداختـن به امور زندگى و کار در مزرعه و باغ نیز وقت خاص خودش را.
آن حضرت یاران و پیروان خـود رابه کسب مال حلال تشـویق مى کرد واز آنان مى خواست که درکارخـود کـوشا باشند و از هر گونه تنبلى و کسالت دورى کنند. کار کردن و تجارت را مـوجب عزت و سـربلنـدى انسان مى دانست و مـى فـرمـود: (( صبح زود بـراى به دست آوردن عزت خود بروید.))
ولى تاکید مى کرد که تجارت باید سالـم باشد و کسب در آمـد از راههاى درست و مشـروع بـاشد.
آن گرامـى هر گـونه کـوشـش و تلاش را براى تـوسعه زنـدگـى خـود و خانـواده, حج و زیارت رفتـن, صدقه دادن و صله رحـم کردن را تلاش براى آخرت مى دانست نه دنیا.
تنها به کار و کوشـش سفارش نمى کرد, بلکه خـود نیز کار مـى کـرد و در روزهاى بسیار گرم تابستان , عرق ریزان در مزرعه و باغ خـود کـار مـى کـرد . بـاغش را بیل مـى زد و آبیارى مى کرد. یکـى از یارانـش مـى گـوید: (( آن حضرت را در باغش دیـدم, پیـراهنـى تنگ, زبـر وخشـن دربـروبیل در دست بـاغ را آبیارى مى کرد وعرق ازسرو صورتـش سرازیر بـود. گفتـم:((اجازه بفرمایید من کار را انجام دهـم.)) فرمود:
((مـن کسى را دارم که ایـن کارها راانجام دهد, ولـى دوست دارم که مرد درراه به دست آوردن روزى حلال از گرمـى آفتاب آزارببیند و خـداوند ببینـد که مـن در پى روزى حلال هستم. ))
یکى از یارانش که آن حضرت را در یک روز بسیار گـرم تابستـان دیـد که کـار مـى کنـد, معتـرضـانه گفت:
(( فـدایت شـوم, شمـا بـا مقـام والایـى که نزد خـداونــد دارى و خـویشاوندى نزدیکى که با پیغمبردارى, درچنین روزى, ایـن گونه سخت کارمـى کنـى؟)) امام (علیه السلام) پاسخ داد:
((در طلب روزى حلال بیرون آمدم تا از چـون تـویى بى نیاز شوم.))
امام صادق(علیه السلام) هـم خود کارمى کرد وهم غلامان وخدمتکاران خـود را به کاروا مـى داشت وهـم کارگران روز مزد را به کار مـى گرفت.
هـر وقت کارگـرى را به کار مى گرفت پیـش از خشک شدن عرقـش مزدش را مـى پرداخت.
هنگام برداشت خـرما هم در جمع آورى آن کمک مـى کرد و هم در وزن کردن آن. و هـم به هنگـام فـروش و تقسیـم بـر فقـرا و نیـازمندان.
حقیقت این است که امام (علیه السلام) درنهایت علاقه به کار و تلاش, هرگز فریفته درخشش درهم و دینار نمى شد و مى دانست که بهترین کاراز نظر خداوند تقسیم دارایى خود با نیازمندان است , حقیقتى که ما هرگز ازعمق جان بدان ایمان عملى نداشته و نداریم.
امام خود درباره باغش مى فرمود:
وقتى خرماها مى رسد , مى گویم دیوارها را بشکافند تا مردم وارد شوند وبخورند.همچنین مى گویم ده ظرف خرما که بر سرهر یک ده نفر بتوانند بنشینند , آماده سازند تا وقتى ده نفر خوردند, ده نفر دیگربیایند وهریک, یک مد خرما بخورند.آن گاه مى خواهم براى تمام همسایگان باغ (پیرمرد, پیرزن, مریض, کودک و هر کس دیگر که توان آمدن به باغ را نداشته, ) یک مد خرما ببرند.
پس مزد باغبان و کارگران و... را مى دهم و باقى مانده محصول را به مدینه آورده بین نیازمندان تقسیم مى کنم ودست آخر از محصول چهار هزار دینارى, چهارصد درهم برایم مى ماند. وسایل الشیعه, ج 16, ص 488. "));">

تجارت

امام صـادق(علیه السلام) نه تنها پیـروان و یارانـش را به کـارهاى درست و تجارت صحیح تشویق مى کرد بلکه خـود نیزگاهى به تجارت مى پرداخت. اما نه به دست خـویـش. بلکه سرمایه اش را دراختیارکارگزاران و افراد مطمئن قرار مى داد تا با آن تجارت کنند.
چـون مـى شنید که سـودى برده و روزى به او رسیـده شادمان مـى شـد. با ایـن حال بر تجارت سالـم بسیار تاءکید داشت و هنگامـى که کارپرداز وى مصادف که با سرمایه وى به تجارت مصر رفته بـود, با سـودى کلان باز گشت فرمـود : (( این سـود خیلـى زیاد است با کالاها چه کردید که چنیـن سـودهنگفتـى به دست آوردیـد؟))
مصادف پاسخ داد:(( چـون به مصرنزدیک شدیـم از کاروانهاى که از مصر مىآمدند از وضع کالاى خویـش پـرسیـدیم. دانستیـم که ایـن کالا مـورد نیازمردم مصر است و در بازار آنجا بسیار نایاب است.
از ایـن رو با هـم پیمان بستیم که کالایمان را جزدربرابر هر یک دینار سرمایه یک دینار سـود, کمترنفروشیم, ایـن بـودکه سـودزیادى بـردیـم.))
امام (علیه السلام) فـرمـود: ((سبحان الله, علیه مسلمانان هـم پیمان مـى شـوید که کالایتان را جزدر برابـر هر دینار سرمایه یک دینار سـود کمتـر نفروشیـد! ))
سپـس اصل سرمایه اش را بـرداشت و فرمـود: ((مـن را به ایـن سـود نیازى نیست. اى مصادف , چکاچک شمشیـرها از کسب روزى حلال آسان تـر است.))
چـون امـام (علیه السلام) ایـن گـونه سـود بـردن را اجحـــاف در حق مسلمانان مى دانست به کارگزار خـود اعتراض کرد و از آن سود چیزى بر نگرفت.

آموزش نیکی ها

حضرت آن چه را که مى خواست به دیگران بیاموزد عملی مى آموخت . برهیچ معروفى امر نمى کرد, جز آنکه خود بـیشتر وپـیشتر از دیگران بـدان عملى مى کرد و از هیچ منکرى نهى نمى کردند; جـز آن که خـود همیشه از آن اجتناب مى نمودند. و به یارانش نیز مى فرمود:
(( کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم )) مردم را به غیر زبانتان به نیکى فرا خوانید.
یکى از بـستـگان امام صادق(علیه السلام)از آن حـضرت بـدگویى کرده بـود.
وقتى بـه آن حضرت خبـر رسید. بـدون آن که عکس العمل شدیدى از خود نشان دهند, بـا آرامش بـرخاستند و وضو گرفتند ومشغول نماز شدند. یکى از حـاضران بـه نام (( حـماد لحـام )) مى گوید:
من گمان کردم حـضرت مى خواهد آن شخص را نفرین کند, ولى بـرخلاف تـصور خود دیدم آن بزرگوار بعد از نماز چنین دعا کرد: خدایا من حقم را به او بخشیدم. تواز من بزرگوارتر و سخى ترى او را بـه من بـبـخش و کیفر مکن!

بازداشتن از بدی ها

امام صادق(علیه السلام)شنیده بـودند کـه ازمـسـلـمـانان مـردى بـه نام ((شقرانى )) شراب خورده است و به دنبـال فرصتى بـودند که نهى از منکر کنند.
روزى او بـراى دریافت سهمى از بـیت المال نزد حـضرت آمد . حضرت ضمن این که سهمى از بیت المال
بـه او دادند بـا لحنى ملاطفت آمیز فرمودند:
کار خوب از هرکسى خوب است, ولى از تو بـه واسطه آشنایى که بـا ما دارى و آزاد شده پـیامبـر هستى زیبـاتراست. وکار بد از هر کسى بد است, و از تو بـه خاطر همین انتساب زشت تر و قبیح تر است.
شقرانى بـا شنیدن این جـمله دانست که امام از شراب خـوارى او آگاه بـوده و در عین حال بـه او محبـت کرده است.
نادم گشت و در درونش تحولى ایجاد شد.

اختصار در سخن

از ویژگى هاى تمام معصومین اختصار درسخن وخطابـه وپرهیز از سخنان زاید بوده است. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
(( ثلاثه فیهن البلاغه التقرب من معنى البـغیه والتعبـد من حشوالکلام والدلاله بالقلیل على الکثـیر))
سـه چـیز از بـلاغت اسـت :
استفاده از رساترین عبارات براى رسانیدن مطالب, مخاطبان و دورى از سخنان زاید و بـیهوده که شنونده را خسته مى کند واستفاده از جملات کوتاه و پرمعنا.

مهمان نوازی

ابن ابى یعفور مى گوید: شخصى نزد امام صادق (علیه السلام) میهمان بود.
میهمان برخاست تا برخى از کارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد. وى نپذیرفت وخودش آن کار را انجام داد. آن گاه فرمود:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله) از به کار گرفتن میهمان نهى نموده است. الکافى, ج 6, ص ;328 بحارالانوار, ج 47, ص 41. "));">
مالک بن انس, فقیه مدینه مى گوید: هرگاه نزد امام صادق (علیه السلام) مى رفتم , آن حضرت بالش به من مى داد تا برآن تکیه کنم. او ارج و منزلتى برایم قأل بود و مى فرمود: مالک! دوستت دارم. من از این گفته او خرسند مى گشتم و به این جهت, حمد و سپاس الهى را به جاى مىآوردم.

همزیستى و مدارا با مسلمانان

امام صادق(علیه السلام) شیعیان رابه همزیستى با اهل سنت دعوت مى کرد تا به این طریق هم شیعیان از جامعه اکثریت منزوى نشوند وهم بتوان احکام واصول شیعى رابا ملاطفت به آنان منتقل کرد.
ازاین روى در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار مى شد, اما این سهل گرفتن هرگز به معناى زیر پاى گذاشتن اصول نبود و آن جا که مسئله اصولى در میان بود , حضرت هرگز تسلیم نمى شد.
از جمله دریکى از سفرها , امام صادق (علیه السلام) به حیره ( میان کوفه و بصره ) آمد.
در آن جا منصور دوانیقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت کرده بود. امام نیز ناگزیر در آن مجلس حاضر شد.
وقتى که سفره غذا انداختند, هنگام صرف غذا,یکى ازحاضران آب خواست ولى به جاى آن, شراب آوردند , وقتى ظرف شراب را به او دادند ,امام بى درنگ برخاست ومجلس را ترک کرد و فرمود: رسول خد(صلّی الله علیه وآله) فرمود: (ملعون من جلس على مأده یشرب علیها الخمر.) فروع کافى, ج 6, ص 268. "));">
ملعون است کسى که درکنار سفره اى بنشیند که در آن سفره شراب نوشیده شود.

شجاعت

امام صادق(علیه السلام) در برابر ستمگران از هر طایفه و رتبه اى به سختى مى ایستاد و این شهامت را داشت که سخن حق را به زبان آورد واقدام حق طلبانه راانجام دهد, هرچند باعکس العمل تندى رو به رو شود .
لذا وقتى منصور از او پرسید: چرا خداوند مگس را خلق کرد؟ فرمود: تا جباران را خوار کند. وبه این ترتیب منصور را متوجه قدرت الهى کرد. تهذیب الکمال, ج 5, ص 92, (یا ابا عبدالله لم خلق الله الذباب, فقال: لیذل به الجبابره) "));">
و آن گاه که فرماندار مدینه در حضور بنى هاشم در خطبه هاى نماز به على (علیه السلام) دشنام داد , امام چنان پاسخى کوبنده داد که فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوى خانه اش راهى شد. وسایل الشیعه, ج 16, ص 423. "));">

برخورد با حاکمان

امام حتى در مجالس عمومى خلیفه نیز حاضر نمى شد ; زیرا حکومت را غاصب مى دانست وحاضر نبود با پاى خود بدان جا برود, زیرا با این کار از ناحق بودن آنان , چشم پوشى مى شد و تنها زمانى که اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آن جا مى رفت; لذا منصور ضمن نامه اى به وى نوشت : چرا تو به اطراف ما مانند سایر مردم نمىآیى ؟ امام در پاسخ نوشت:
نزد ما چیزى نیست که به خاطر آن از تو بترسیم و بیاییم , نزد تو در مورد آخرتت چیزى نیست که به آن امیدوار باشیم.
تو نعمتى ندارى که بیاییم و به خاطر آن به تو تبریک بگوییم و آنچه که اکنون دارى آن را بلا و عذاب نمى دانى تا بیاییم و تسلیت بگوییم.
منصور نوشت: بیا تا ما را نصیحت کنى. امام نیز نوشت : کسى که آخرت را بخواهد, با توهمنشین نمى شود و کسى که دنیا را بخواهد, به خاطر دنیاى خود تو را نصیحت نمى کند. مستدرک الوسایل, ج 2, ص 438. "));">

تاکید بر ذکر نام خدا

مرازم بن حکیم مى گوید :
امام صادق (علیه السلام) دستور داد تا نامه اى براى او نوشتند. در آن نامه جمله ان شإالله را ننوشته بودند . نامه را خواند و فرمود :
چگونه امیدوارید که این کار ( که به خاطرآن این نامه نوشته شده است. ) به سرانجام برسد ، در حالی که در آن جمله ان شإالله وجود ندارد !

آن گاه دستور آن جمله به نامه اضافه گردد .


  
مکاتب فکری و مردم

عصرامام صادق(علیه السلام)عصر توسعه نهضت علمی وفکری است تاحدی که باید اذعان کرد چنین وضعی تاآن تاریخ نه تنها دردنیای اسلام بلکه درهمه جوامع بی سابقه بوده است.مردم بصورت ناگهانی وهم به صورت دست جمعی به سوی علم ومعارف روی آوردند وکوشیدند سد وحصری که از این بابت درجوامع دیگر احساس می کردند ، ... ادامه مطلب


 
 
   
فرق به نام اسلام

عصرشگفت انگیزی برای امام صادق(علیه السلام) بود. دنیای اسلام وسعت یافته وفرق گوناگون باتیپ هاوسنخ های مختلف سرگرم زندگی وتلاش وفعالیت بودند. هرگروهی تابعیت یک رئیس ورهبرراداشتندوامکان ایجادوحدت ونجات مردم ازتفرقه هاودسته بندی هابسیارکم ودشواربود.
- مردم کوفه واطراف پیروامام علی (علیه السلام) و ...

 
 
   
شرایط خاص فرهنگی وبرخوردفرق ومذاهب

درآن زمان فرقه هایی همچون خوارج ،معتزله،مرجئه،متصوفه،زنادقه،جبریه،مشبهه،تناسخیه و...پدیدآمده بودند که هرکدام عقاید خودرا ترویج می کردند،ازاین گذشته درزمینه هریک ازعلوم اسلامی نیزدرمیان دانشمندان آن علم،اختلاف نظر پدید می آمد.به طورمثال درعلم قرائت ،قرآن ،تفسیر،حدیث ،فقه وعلم کلام ،ریاضیات،نجوم ،فلسفه و...بحثها ومناقشات زیادی درمی گرفت وهرکس به نحوی نظرمی داد وازعقیده ای طرفداری می کرد ،وهرگونه متاع فکری داشت به بازارعلم ودانش عرضه می کرد،ازاین رو تشنگی علمی عجیبی به وجود آمده بود که لازم بود امام صادق(علیه السلام)به آن پاسخ گوید(واین نکته ردبحث مناظرات امام صادق(علیه السلام)بخوبی روشن خواهد شد)
دردروه حکومت امویان ازنیمه دوم سده نخست به بعد نحله های فکری پدید آمد که غالباٌ مرکز آن عراق بود، زیرابعضی شهرهای عراق وازجمله کوفه محل برخورد عقیده هاوفکر های مختلف فلسفی ودینی گردید،گویا نخستین بحثی که درگرفت ،این بود که آیا مردمان درکار خود مختارند یا مجبور؟وطرفداران این دو فکر «قدریه»و«جبریه» نام گرفتند.نشانه پیدایش این بحث را بین مسلمانان پس ازجنگ صفین می بینیم کسی ازحضرت علی (علیه السلام)پرسید :مابه اراده خود به جنگ رفتیم یا مجبوربدان بودیم ؟ازاین پس هرگروه درتأیید عقیده خود وسرزنش دست مخالف به حدیثهایی توسل جست .


 
 
   
درعرصه فرهنگ وسنت

دوران حیات امام صادق(علیه السلام)عصرجدیدی برای دنیای اسلام بود. عصری که مردم پس ازگذراندن یک دوره سخت وجانکاه وجوی سراسرخفقان ودوروئی ودوگوئی توانستند . نفسی نسبتآث راحت بکشندوچشمی به جهان اطراف گشاده دارند. نیکوببیننددردوروبرشان چه می گذردوازحق باطل چه نشان وخبری است.
دوگروه قدرتمند باطل برسرهم می کوبند وباهم درگیری دارند وامام ازاین فرصت وموقعیت استفاده کرد.
وبرای نجات اسلام وارشادمسلمین ازجای برمی خیزد وبه قوی ترین تلاش فرهنگی درطول تاریخ اسلام ،البته پس ازعصر پیامبردست می زند ودوران طلائی اسلام راآغازمی کند. دشمن سرگرم درگیری وبندوبست سیاسی خویش است ونمی داند. که درجامعه چه می گذردوامام به چه اقدام مهم وازنظرآنهاخطرناک پرداخته است. اگردشمن ازعمق فعالیت فرهنگی امام سردرمی آورد. بی شک آنرابرای خویش فاجعه تلقی می کرد. زیراعمل امام درواقع ازرسمیت انداختن حکومت آنهاومحکوم کردن آنهابه سقوط معنوی بود.

 
 
   
مذاهب غیر اسلامی

ارائه تصویر وترسیم خطوطی که بنی عباس براساس آن حرکت می کردند کاری بالنسبه سخت و دشوار است و خود دفتری جداگانه رامی طلبد ولی آنچه را که با رعایت اختصار ودر عباراتی بس کوتاه باید عرضه کرد این است که پس از تصاحب حکومت اسلامی توسط زمامداران نالایق اسلامی آنها کاری به کاردین ومذهب نداشتند . ...


  
زمامداران زمان امامت او

عصرزندگی وامامت امام صادق(علیه السلام) دردوران دوگروه اززمامداران وحکمرانان گذشت. دوران حکومت امویان،ودوران زمامداری بنی عباس ،دردوران اول برای امام صادق(علیه السلام) آرامش نسبی وجودداشت ولی دردوران عباسی بویژه عصرمنصوردشواری هائی . دردوران اموی مملکت بهم ریخته وآشفته ودرجریان امور،آشوب وانقلاب بود.
که ناشی ازضعف وسستی آنهاست واین امردرجریان تداوم خودبه انحلال واضمحلال بنی امیه انجامید. اودردوران امامت خودباپنج تن ازحکام نبی امیه معاصربودکه هریک ازسیاهکاران تاریخ بشریت بودند.
آنهاستمگران وطاغوتیانی بودند که برمردم سخت می گرفتند وظلمت وبحرانی سخت رابرانسانها تحمیل می کردند. کارامام دراین عصر دشواری وازسوی دیگرزمینه سازرشد جامعه اسلامی وبرای امام فرصتی بودبرای احیای دین وسنت.
امازمامدارانی که درعصر امام به حکمرانی اشتغال داشتند عبارت بودند از:
هشام عبدالملک - ولیدبن یزید - یزیدبن ولید - ابراهیم بن ولید - مروان حمار


 

 

 

   
سختگیری ها و خشونت

جو سیاسی درعصر بنی امیه ، وبعدها توسط بنی عباس جو فشار،خشونت واعمال زور وقدرت است، آنها رامنطقی وسخن مستدلی نبود که درسایه آن بتوانند حرف خود را به کرسی بنشانند واز سوی دیگر آنان راحلم ومدارائی نبود تابا مردم کنار آیند.
درعصر بنی امیه ، وبنی عباس خون بهائی نداشتند وزمامداران برای جان و مال وآبروی مردم ارزش واحترامی قائل نبودند.والیان در گوشه وکنار کشور اسلامی آزادانه وبی پروا ستم می کردند ومال وجان ورعیت رابه بازی می گرفتند آنها شیوه های خاصی را برای نابودی مردم طراحی کردند ، که دراسلام مطلقاٌ ممنوع بود،و در جاهلیت هم سابقه نداشت مثل زنده به گور کردن ،فردی رادرلای دیوار درحال احداث قراردادن واو را درآن کشتن ، دست وپا بریدن واو را به خود رها کردن تاخود جان دهد، ودرآتش سوختن و.. دوره پایان بنی امیه ، وآغاز بنی عباس بود.گروه اول حیات خود را روبه زوال می دیدند وآخرین ضربه هارا برمردم وارد می آوردند وگروه دوم تازه به حکومت رسیده وبرای استقرار خودازهیچ جنایتی وقتل وخونریزی خودداری نداشتند

 
 
   
فتنه ها وقیام ها

اواخردوران بنی امیه است آغازروی کارآمدن بنی عباس عصرفتنه است وآشوب، ودوران بحران سیاسی است ودرعین حال فرصتی برای خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) درجهت نشروعقایدحقه اسلامیه.
گروهها ودستجات هرکدام تحت رهبری قائدی به قیام برخاسته وحق خودراازدستگاه وازجامعه طلب می کنند. درلابلای این حرکت ها جاه طلبی ها، سیادت خواهی ها زمینه رابرای مقاتله هاوانتقام جوئی هافراهم می سازند.
جنگ ونزاع بسیاراست ،اهوای گمراه کننده موجبات اتلاف نفوس وخونریزی وکشتارراازهرسوبرای مردم فراهم می سازد. ازسوی دیگرفلسفه هاوخطوط فکری برعقول حمله آورده وشک وریب رادرجامعه گسترش میدهند. عصراوعصرانقلابات ونهضت ها ست عصرظهورفتنه هاوآشوبهاست . عصرظهورزنادقه ومنکرین خداوند است وعصر دامنه دارشدن اندیشه تصوف وعصراختلاف افکارفقهی وعمل به رأی وقیاس واستحسان وامام صادق(علیه السلام)گرفتاراین بحرانها. ...
ادامه مطلب

 
 
   

 

دورنمایی ازاوضاع سیاسی واجتماعی عصرامام صادق(علیه السلام)

درمیان امامان ،عصرامام صادق(علیه السلام)منحصربه فردبوده وشرایط اجتماعی وفرهنگی حاکم برآن درزمان هیچ یک ازامامان وجود نداشته است،زیراآن دوره ازنظر سیاسی دوره ضعف وتزلزل حکومت بنی امیه وفزونی قدرت بنی عباس بود واین دو گروه مدتی درحال کشمش ومبارزه بایکدیگر بودند .
اززمان هشام بن عبدالملک تبلیغات ومبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید ودرسال 129 هجری وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید وسرانجام درسال 132هجری به پیروزی رسید .چون دراین مدت بنی امیه روبه ضعف وسقوط می رفتند(چنانکه دوران کوتاه حکومت خلفای امو ی دراین زمان نشانگر این معنی است)،فرصت ایجادفشار واختناق نسبت به امام وشیعیان (مثل زمان امام سجاد(علیه السلام))رانداشتند .عباسیان نیز چون شعارطرفداری از خاندان پیامبروگرفتن انتقام خون آنان می دادند ،فشاری ازطرف آنها مطرح نبود .ازاین رو این دوران ،دوران آرامش وآزادی برای امام صادق(علیه السلام)وفرصت بسیاری خوبی برای فعالیت علمی وفرهنگی بشمار می رفت


  


اودر لحظه مرگ وصایایی چندی می نماید که برخی درامرامامت برخی درزمینه مسائل خانوادگی وبخشی درمورد عامه است.
- به فرزندان خود گفت: فَلا تَمُوتُنَّ اِلاُّ وَاَنتُم مُسلِموُنسوره بقره ، آیه 132"));"> بکوشید که جز مسلمان نمیرید.
- به کسان وخویشان فرمود: اِنَّ شَفاعَتَنَا لاتَنالُ مَستَخِفّاَ بِالصَّلاةِ. شفاعت ما به کسی که نماز راکوچک بشمارد نمی رسدبحار ، ج82، ص 236"));">
- به خانواده خود وصیت کرد که پس ازمرگش تا چند سال درموسم حج درمنی برای او مراسم عزاداری برپاکنند.

- دستور داد برای خویشان وکسان هدیه ای بفرستند، حتی هفتاد دینار برای حسن افطس از خویشان او. وحسن افطس همان کسی است که با خنجر به امام حمله کرده بودعزر العزر، ص5"));"> ومی فرمود می خواهد آیه قرآن رادرمورد صله رحم اجرا کند.
- درباره امام پس ازخود، امام کاظم(علیه السلام) رابرای چندمین بار منصوب کرد که او درآن هنگام براساس سندی بیست سال داشت.مقاتل الطالبین، ص462"));">
- بخشی از سفارشهای او درباره غسل وکفن وقبر خود بود که احکام اسلامی دراین زمینه وجود دارد.
- وبالاخره بخشی از وصیت راجع به مردم بود که روؤس آن دعوت به وقار وآرامش، حفظ زبان، پرهیز ازدروغ وتهمت ودشمنی، دوری ازتجاوز کار، پرهیز ازحسادت وترک معاصی و... بود.

لحظه مرگ
امام صادق(علیه السلام)درآخرین لحظات حیات که مرگ را نزدیک دید،دستور داد که تمام خانواده وخویشان نزدیکش برسربالینش جمع گردند وپس از آنکه همه آنان درکنار امام حاضر شدند، چشم بگشود وبه صورت یکایک آنها نظرافکند وفرمود:«ان شفاعتنا لاتنال مستخفاٌ بالصلوة»بحار الانوار،ج82،ص236"));">
این وصیت امام ، دلیل آن است که درآئین اسلام،نماز جایگاهی مهم دارد ، طوریکه امام درآخرین لحظه های زندگی ازمیان هزاران مسئله فقط نماز راسفارش می کند و این نیست جزبرای اینکه امام صادق(علیه السلام)هادی امت وپاسدار دین است ونماز ازاین دیدگاه ازاهمیت فراوانی برخوردار می باشد.
به نظر من راز اینکه امام خویشاوندان نزدیکش رابه نماز سفارش می کند، آن است که مردم ازآنان انتظار ارشاد وراهنمائی دارند ، پس تبلیغ وتوصیه این فریضه اززبان آنان مؤثرتراست.نکته دوم آنکه نزدیکان امام ومنسویان عترت نپندارند که به علت قرابت و داشتن نسبت با پیامبر ازشفاعت او واوصیای گرامی اش بهره مند خواهند بود،اگرچه درعمل به برخی از احکام سهل انگار باشند.
امام صادق(علیه السلام)بدین وسیله خواستند بیان کنند که خویشاوندی با پیامبر (صلی الله علیه وآله)اگر توأم با انجام فرائض وتکالیف دینی نباشد ،سودی به آنان نخواهد داشت ، بلکه این نسبت مسؤولیت ایشان را سنگین ترخواهد ساخت.
ام حمیده مادر امام موسی کاظم و همسر امام صادق(علیهماالسلام)ازاین حال امام و شگفت بوده که چگونه امام به هنگام وفات نیز ازاین فریضه بزرگ غفلت نداشته است و هرگاه این حال امام رابه یاد می آورده می گریسته است.
ازکارهای عجیب امام درساعت رحلتش آنکه دستور داد برای تمام خویشاوندان نزدیکش صله وتحفه ای فرستاده شود وحتی برای حسن افطس مبلغ هفتاد دینار فرستاد.
سالمه کنیز وخدمتکارآن حضرت پرسید:«چگونه به مردی که بادشنه وخنجر به شما حمله آورده وقصد قتل شمارا داشته است ،چنین مبلغی راعطا می فرمائید؟»
امام درپاسخ فرمود:«می خواهی مشمول این آیه قرآن نباشم که فرمود:«وَالَّذینَ یَصِلُونَ مااَمُرَاللهُ بِهِ یُوصَلَ وَ یَخَشونَ رَبَّهُم وَیَخافُونَ سُوءِ الحِسابِ»(وآنان که فرمان خدارا در مورد صله رحم و دلجوئی ازخویشاوندان اجرا می کنند وازخدایشان می ترسند وازمحاسبه بد فرجام بیمناکند).ای سالمه!خداوند بهشت رابیافرید وبوی آن رابسیار خوش و مطبوع گردانید که ازفاصله ای به مسافت دوهزار ساله به مشام می رسد، لیکن عاق و کسی که قطع رحم کرده بوی آن را احساس نمی کند و درنمی یابد.
این وصیت امام نیز بیانگراهمیت صله رحم است ورفتار خود امام هم اینگونه بوده که باارحامش پیوند داشته وحتی باآنان که بااو بریده وبه قصد کشتنش به طرف او حمله کرده بودند به طریق نیکو رفتار کرد و مبلغی صله فرستاد، وبراستی که این ، خلق و خوی انبیاء واولیاء است


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ