واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسى دارد و در اصل«زند دین» زن دین بود. مزدکیان (1) خود را زند دین مىنامیدند. طریحى در مجمع البحرین مىنویسد: زنادقه گروهى از مجوسیان بودند. سپس این کلمه بر هر ملحدى در دین استعمال گردید. (2)
در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینى پاىبند نیست و قائل به دهر است. و در حدیث آمده است: زنادقه همان دهریه هستند که مىگویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت و جهنمى. دهر است که ما را مىمیراند. (3) از گفت و گوى امام موسى کاظم علیه السلام با هارون الرشید بر مىآید که زندیق به کسى گفته مىشود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آنها بپردازد. (4)
اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)
ملحدین و دهریان مناظرات و گفتوگوهایى با پیامبر اسلام داشتند که علامه طبرسى در کتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آنها اشاره کرده است:
امام صادق علیه السلام مناظراتى طولانى و گفتوگوهاى بسیارى با ابنابىالعوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سران زنادقه داشت و به عقاید انحرافى آنها پاسخ مىداد. پیش از آن که به برخى از گفتوگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى به افکار دو نفر از سران زنادقه مىافکنیم:
یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابىالعوجاء است. وى از شاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که داشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)
ابن ابىالعوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا با قرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى که با عظمت امام صادق علیه السلام در بین مردم مواجه مىشود، از روى کینه و حسد داوطلب مىشود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى و ابن المقفع؛ امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ کوبنده امام صادق علیه السلام مواجه و سرافکنده مىشود و مفتضحانه به نزد دوستان خود برمىگردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار کوفه محمد بن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامهاى به فرماندار، دستور آزادى ابنابىالعوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابىالعوجاء را گردن بزنند. ابنابىالعوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرا من چهار هزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نمودهام و در ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشاندهام و در روز عید فطر وادار به روزه گرفتن کردهام. (8)
ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافىاش بسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل به خداى نور و خداى ظلمت بود.
ابوشاکر گفتوگوهاى بسیارى با یاران امام صادق علیه السلام داشت. او در مدینه با امام صادق علیهالسلام مناظره و گفتوگو کرد که نتیجهاش شکست علمى و رسوایى بود. (9)
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیهاى در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هو الذى فىالسماء اله و فى الارض اله) (10) ؛ اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام مىگوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق علیه السلام ملاقات و عرض کردمکه ابوشاکر چنین مىگوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امامصادق علیه السلام فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، از او بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چیست؟ باز هم همان نام را تکرار مىکند. بگو: خداى ما نیز چنین است. خداى ما هم در آسمان «اله» است و هم در زمین «اله».
هشام مىگوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکر رفتم. آنچه امام صادق علیهالسلام به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که درمانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرز استدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق علیه السلام رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالت کن. امام صادق علیه السلام فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالى پیش آمد که در دستش تخم پرندهاى بود. کودک با تخم بازى مىکرد. امام صادق علیه السلام تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم پرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمى دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آن پوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقرهاى در کنار هم، بدون این که با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمىداند که آن تخم پرنده براى آفرینش نر خلقت شده است یا براى آفرینش ماده. هنگام شکسته شدن تخم پرنده صورتهاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن بیرون مىآید. آیا فکر نمىکنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!
هشام مىگوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و در فکر فرو رفت. سپس سر برداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجة من الله على خلقه و انا تائب مما کنت فیه» (12) ؛ شهادت مىدهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریک ندارد و شهادت مىدهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خود بازگشت مىکنم.
عبدالکریم بن ابىالعوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق علیه السلام گفتوگو کرد.
مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق علیه السلام را نقل کردهاست. اینک یکى از مناظرات را ذکر مىکنیم:
راوى گوید: روز دیگر ابن ابىالعوجاء برگشت و در مجلس امام صادق علیه السلام خاموش نشست و دم نمىزد. امام فرمود: گویا آمدهاى که بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین را خواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که تو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مىکند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمىگویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبت شما است که در برابرتان زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثهکردهام؛ ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به من روى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویت باز مىکنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابىالعوجاء گفت: ساخته نشدهام. امام فرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونه مىبودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمىداد و با چوبى که در مقابلش بود ور مىرفت و مىگفت: دروازه پهن، گود، کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر براى مصنوع صفتى جز اینها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى؛ زیرا در خود از این امور حادث شده مىیابى. عبدالکریم گفت: از من چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از تو هم نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تو نپرسیدهاند، از کجا مىدانى که در آینده نمىپرسند؟ علاوه بر این،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز از روز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى را موخر مىدارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانم اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسه اشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى من تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مىتوانى ندانسته بگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى که درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان مصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص نمىدهى. عبدالکریم درماند ... . سال بعد، بار دیگر با امام در حرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت به اسلام کور دل است، مسلمان نشود. چون ابن ابىالعوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه اینجا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سر تراشى و سنگپرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوز بر سرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفت سخنى بگوید که امام فرمود: در حج مجادله روا نیست و عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که تو گویى که چنان نخواهد بود. ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مىگوییم، ما رستگاریم و تو در هلاکت. (13)
هشام بن الحکم مىگوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امام صادق علیه السلام رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرت مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم و اخلاق امام صادق علیه السلام را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود. بدین خاطر با این که خسته بود، لحظهاى درنگ نکرد و روانه مکه شد. هشام مىگوید: امام صادق علیه السلام در حال طواف بود که زندیق مصرى نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق علیه السلام بودم. زندیق مصرى سلام کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امام پرسید: کنیهات چیست؟ گفت: ابو عبدالله. امام فرمود: این کدام ملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان است یا بنده خداى زمین؟ هشام مىگوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرف بزن. باز هم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف فارغ شدم، نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام نشست. امام به او فرمود: آیا مىدانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفتهاى؟ زندیقگفت: نه. امام فرمود: آیا مىدانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمىدانم. گمان مىکنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان چیزى جز عجز و درماندگى است... آیا به سوى آسمان بالا رفتهاى؟ او گفت: نه. امام فرمود: آیا مىدانى در آنجا چیست؟ او گفت: نمىدانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفتهاى و ماوراى آنها را زیر نگاهت قرار دادهاى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسى جاى تعجب است که نه به مشرق رفتهاى، نه به مغرب، نه به درون زمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آنجا دارى تا بدانى در آنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکانهاست هستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمىداند منکر مىشود؟! زندیق مصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچگاه آن که نمىداند بر آن که مىداند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهل حجتى بر عالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مىگویم! آیا نمىبینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکى بر دیگرى سبقت نمىگیرد. آنها مىروند و بر مىگردند، و در این رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زیرا جایى جز جاى خودشان ندارند. آنها اگر مىتوانستند که برنگردند چرا برمىگردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نمىگردد و روز، شب نمىشود؟ به خدا سوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهر مىنامید اگر آنها را مىبرد پس چرا برمىگرداند و اگر آنها برمىگرداند پس چرا آنها را مىبرد؟! آیا نمىبینى که آسمان برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونهاى که نه آسمان به زمین مىافتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مىشود؟ به خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.
زندیق مصرى تحت تاثیر استدلالهاى امام صادق علیه السلام قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق علیه السلام به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام را به او بیاموزد. (14)
هشام مىگوید: زندیقى نزد امام صادق علیه السلام آمد و با آن حضرت مناظره کرد. قسمتى از سخنان امام صادق علیه السلام به زندیق این بود:
این که مىگویى خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هر دو قدیم و قویند و یا هر دو ضعیفند و یا یکى نیرومند و دیگرى ضعیف است. اگر هر دو نیرومندند پس چرا یکى از آنها دیگرى را دفع نمىکند تا در اداره جهان هستى تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همه قدرتها باشد. اگر قدرتى در برابر خداوند یافت شود، نشانه عجز و ناتوانى خداوند است، و اگر یکى را قوى و دیگرى را ضعیف پندارى، گفتار ما ثابت شود که خدا یکى است، به علت ناتوانى و ضعفى که در دیگرى آشکار است. اگر بگویى که خدا دو تاست، از دو حال خارج نیست: یا هر دو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف و متمایزند، چون ما امر خلقت را منظم مىبینیم و فلک را در گردش و تدبیر جهان را یکسان؛ و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستى کار و تدبیر و هماهنگى آن، دلالت کند که ناظم یکى است. علاوه بر آن، لازم است میانهاى بین دو خدا قائل شوى تا تمایز بین آنها مشخص شود. بنابراین خداى سومى باید وجود داشته باشد. و اگر ادعا کنى که سه خدا وجود دارد، بر تو لازم مىشود که خدایان پنجگانه ملتزم شوى، چون بین خدایان سهگانه باید تمایز باشد. بدین ترتیب شماره خدایان بالا مىرود و به بىنهایت مىرسد. (15)
زنادقه همانند دیگر گروههاى کژاندیش درباره توحید و خداشناسى شبهه افکنى مىکردند و در سست کردن عقاید دینى مردم و رواج فساد و بىدینى در امت اسلامى سعى مىنمودند. آنان همواره با عکسالعمل شدید امام صادق علیه السلام و پاسخ کوبندهاش رو به رو مىگشتند.
پىنوشتها:
1- مزدک در ایام پادشاهى قباد مىزیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینهالبحار، ج 1، ص559.)
2-مجمع البحرین، ص 248.
3- سفینة البحار، ج 1، ص559.
4- تحف العقول، ص 428.
5- همان.
6- احتجاج، ج 1، ص 25.
7- مجمع البحرین، ص 162.
8- سفینة البحار، ج 2، ص 285.
9- همان، ج 1، ص 474.
10- سوره زخرف، آیه 84.
11- تفسیر المیزان، ج 18، ص 128/ سفینة البحار، ج 1، ص 474.
12- احتجاج، ج 2، ص 71.
13- الکافى، ج 1، ص97.
14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.
15- کافى، ج 1، ص 1005.
منبع:
ماهنامه کوثر، ش 40 ، عمادالدین مروج زنادقه .
گفتاری از آیتالله دکترمرتضی آقاتهرانی
من از آیت اللّه عراقی رحمهالله و اخیراً از جناب آیت اللّه سید عباس کاشانی دامت برکاته شنیدم که میفرمودند:
با بزرگان، آیت اللّه بروجردی رحمة الله را از منزل تا مسجد اعظم تشییع کردیم. برای خاکسپاری. فقط علما و مراجع را راه دادند و جلوی راه را برای دیگران بسته بودند. من همراه علما به داخل رفتم.
فردی برای تلقین آقای بروجردی رحمهالله، داخل قبر شد. بعد از چند لحظه بالا آمد و گفت: من نمیتوانم! گفتند: چه شد؟ گفت: آقای بروجردی با من تکرار میکند؛ میترسم! به فرد دیگری گفتند تلقین را بخواند، وقتی داخل شد سریع از قبر بیرون آمد و گفت: آقای بروجردی با من تکرار میکند. ما عادت کردهایم مردههایی که دفن میکنیم، باید مرده باشند! ولی آقای بروجردی زنده است. آقای عراقی رحمة الله گفت: من تلقین را میگویم. داخل قبر شدم و گفتم.
گمان نکنیم، او الان در قبر «لا اله الا الله» میگوید، بلکه او عمری به این ذکر میزیست. ناگهانی نیست. وقتی روز عید غدیر، پسری آیه سجدهدار خواند، آقای بروجردی رحمةالله با لباس عید، به زمین افتاد و سجده کرد. بنده بود و بندگی را میدانست. باید بندگی کرد تا به انسان همه چیز را بدهند.
بسیار عجیب است، زمانی که من و شما را داخل قبر میگذارند، میگویند: «اسمع، افهم؛ بشنو و بفهم!» این گوش ما شنوا نیست. حضرت امامخمینی قدسسره بارها در کتاب «چهل حدیث» به این مضمون میفرمایند: «ای برادر، این پنبه را از گوش خود بیرون کن، میخواهم دو کلمه حرف بزنم...» حضرت آیت الله بهجت، حفظهالله به گونه دیگری میگویند: «پنبهای به یک گوش داخل کن تا آنچه را میشنوی، اندکی بماند و از گوش دیگر بیرون نرود». عیب ما همین است که سخن انبیا علیهمالسلام را نمیشنویم. اندکی باید دل داد، او خود دلبری خواهد کرد!
فردی برای تلقین آقای بروجردی رحمةالله، داخل قبر شد. بعد از چند لحظه بالا آمد و گفت: من نمیتوانم! گفتند: چه شد؟ گفت: آقای بروجردی با من تکرار میکند؛ میترسم!
آن کسی که اول بار «من» را گفت، شیطان بود. گفت: «خلقته من طین و خلقتنی من نار؛ او را از خاک آفریدهای در حالی که من را از آتش آفریدهای». ولی نادان، چه کسی تو را خلق کرد؟ تو اگر «من» هستی، چه کسی تو را هستی داد؟ اگر آتش از خاک بهتر است، چه کسی آتش را آفرید؟ همو میگوید به خاک سجده کن!
اول کار شیطان، همین است که انسان را از برنامههای امام حسین علیهالسلام جدا میکند. ..
بهراستی میخواهیم به کجا برسیم؟ قصد کجا کردهایم؟ پدری وصیت کرده بود: «پسرم اگر میخواهی قمارباز شوی، ایرادی ندارد ولی فقط با رئیس قماربازها، قمار کن!» وقتی آن پسر خواست قمار کند، رفت سراغ رئیس قماربازها. دید لباس مندرس و خانه کوچکی و... گفت: تو که رئیسی، این چه وضعی است؟ گفت: همه را باختم. آن پسر با خود گفت: کاری که به این جا ختم شود، دنبال نمیکنم.
-----------------------------
در دوران مبارزه با رژیم ستم شاهى و در زمانى که رهبرى جامعه; مهمترین مسإله نهضت اسلامى بود ; رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آیت الله خامنه اى( دامت برکاته ) چند سخنرانى درباره تحلیل زندگانى امام ششم (علیه السلام) ایراد کرد که بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ; تحت عنوان ( پیشواى صادق(علیه السلام) ) توسط انتشارات سید جمال و با همکارى واحد ایدئولوژى روزنامه جمهورى اسلامى تنظیم و منتشر گردید.
تاریخ دقیق انجام سخنرانى معلوم نیست ولیکن بین سالهاى 45 ـ 50 شمسى بوده است.
کتاب ( پیشواى صادق(علیه السلام) ) دربین سالهاى 58 تا 60 شمسى منتشر شده است. درهر حال; محتواى کتاب هرچند مختصر است ـ 111 صفحه ـ اما یکى ازبهترین تحلیل هاى سیاسى درباره عملکرد امام صادق(علیه السلام) شمرده مى شود. مباحث این اثر و زین; با رعایت امانت و براساس ترتیب و نظم کتاب به طور خلاصه عبارت از چند نکته ذیل است:
1- دو قضاوت درباره امام صادق(علیه السلام) دربین مردم وجود دارد که هردو محل تإمل است.
قضاوت اول حمایت آمیز است:
آن امام بزرگ; فرصتى طلایى براى تعلیم و تربیت به دست آورد و چنان غرق در نشر علم و دین شد که نتوانست به فریضه امر به معروف و نهى از منکر عمل کند و ناچار شد در مقابل حکام ظلم و جور به مدح و ستایش و تملق بپردازد!
قضاوت دوم اعتراض آمیز است:
او در زمانى که ظلم و جنایت از در و دیوار مى بارید, ره عافیت در پیش گرفت واز رسالت انسانى یک رهبر غفلت ورزید و به درس و بحث دل خوش کرد! در حالى که شیعیانش گرفتار تعقیب و زندان و شکنجه و تبعید و قتل و غارت بودند!
2- هیچ یک از آن دو قضاوت; پایه و مایه استوار و صحیحى ندارد. هردو قضاوت براساس چند روایت مجعول شکل گرفته است که دقت در محتواى آن ؛ ساختگى بودن آن را آشکار مى سازد, زیرا ساحت رفیع امامت بسى پاک تر و والاتر ازآن است که آلوده به تملق و ستایش بى جا؛ آن هم نسبت به طاغوت ها و ستمگران گردد. علاوه برآن که برخى از این روایات, اساسا سند ندارد.
3- در برخى از روایات مذکور که سندى براى آن ذکر شده ، راوى شخصى است به نام ربیع حاجب. ربیع کیست ؟ ربیع آجودان مخصوص منصور خلیفه عباسى ـ و به تعبیر آن روز حاجب اوـ بود. او نزدیک ترین و مورد اعتمادترین شخص در دستگاه منصور
بود و در سال 153 هجرى به مقام وزارت نیز رسید و تا آخر زندگى منصور (سال 158 هجرى) در پست وزارت باقى ماند. شگفت آور است که عاقلى; سخن نزدیک ترین یار خلیفه را درباره ذلت و تضرع دشمن خلیفه, بى هیچ تحقیق و جستجویى بپذیرد!
4- قضاوت دوم (قضاوت اعتراض آمیز) سخنى است شبیه داورىهاى شرق شناسان که غالبا آلوده به غرض یا برخاسته از جهل وبى خبرى است ومبتنى بربینش مادى والحادى مانند قضاوت خاورشناس یهودى; فیلیپ حتى درباره صلح امام حسن(علیه السلام) و قضاوت خاورشناس مارکسیست; پطروشفسکى بعثت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله) .
5- نظریه وداورى صحیح درباره امام صادق(علیه السلام) وسایر امامان علیهم السلام , قضاوت سومى است که با تحقیق درمنابع و مآخذ و دقت در آن به دست مىآید و آن این است: امامان شیعه ، همانند خود پیامبر(صلّی الله علیه وآله) هدفى جز این نداشتند که نظام عادلانه اسلامى را با همان ویژگى ها و اهدافى که قرآن روشن کرده ایجاد کنند و یا استمرار بخشند. زیرا امامت ; تداوم نبوت است. براین اساس, برنامه عمومى امامان علیهم السلام دو بخش اساسى و انفکاک ناپذیر داشت:
الف) تبیین ایدئولوژى اسلام.
ب) تإمین قدرت اجرایى و اجتماعى.
6- امامت از نظر تاریخى چهار دوره را پیمود:
الف) سکوت.
ب ) قدرت.
ج ) شهادت.
د ) جهادى دیگر.
دوره اول از رحلت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله) شروع شد و با آغاز حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) پایان یافت.
دوره دوم; دوره حکومت امام على(علیه السلام) و امام مجتبى(علیه السلام) است. دوره سوم عبارت از بیست سال میانه صلح امام حسن(علیه السلام) ( سال 41 هجرى) و شهادت امام حسین(علیه السلام) ( سال 61 هجرى) است. دوره چهارم ; بعد از شهادت سیدالشهداء(علیه السلام) تا دو قرن بعد و آغاز غیبت است.
7- امام امیرالمومنین على(علیه السلام) در دوره اول که بیست وپنج سال به طول انجامید, براى حفظ اسلام و جلوگیرى از اختلاف دست به قیام مسلحانه نزد و در برابر غاصبان حکومت سکوت کرد و بلکه از روى کمال علاقه و دلسوزى نسبت به اسلام و جامعه اسلامى ؛ آنان را یارى کرد و در مسأل سیاسى ، نظامى و غیره راهنمایى نمود ؛ چنانچه این مطلب از نهج البلاغه و کتب تاریخ استفاده مى شود.
8- در دوره دوم; هرچند بسیار کوتاه بود. ـ حدود پنج سال ـ اما یک حکومت صد در صد اسلامى ارأه و حاکم گردید و عدالت استقرار یافت و ارزشهاى جاهلى رخت بربست.
9- در دوره سوم, تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر(صلّی الله علیه وآله) در فرصت مناسب, شروع شد وشیعه; عملا به کار نیمه مخفى اهتمام ورزید.
10- دوره چهارم; ادامه دوره سوم و با همان روش و البته به صورت برنامه دراز مدت بود. این دوره, هرچند پیروزىها و سکست هایى درمراحل مختلف داشت اما در زمینه کار ایدئولوژیک، به پیروزى قطعى رسید. براى آشنایى با زندگى امام صادق(علیه السلام) باید این دوره را بیشتر بررسى کنیم.
11- در دوره چهارم ; امامان شیعه علیهم السلام تلاشى مستمر داشتند تا با فعالیت ایدئولوژیک و مبارزه با تحریف , زمینه احیاى حکومت اسلامى و حضور قرآن و سنت را در جامعه فراهم آورند و این انقلابى بزرگ و اساسى بود, شبیه انقلابى که رسول الله(صلّی الله علیه وآله)
در جامعه جاهلى پدید آورد و شاید از آن هم مشکل تر; زیرا تجدید یک انقلاب, گاه از ایجاد آن دشوارتر است.
12- در آغاز دوره چهارم, وضعیت شیعه بنابر روایت امام صادق(علیه السلام) چنین بود:
(ارتد الناس بعدالحسین(علیه السلام) الا ثلثه ابوخالد الکابلى و یحیى بن ام الطویل و جبیربن معطم ثم ان الناس لحقوا وکثروا و کان یحیى بن ام الطویل یدخل مسجد رسول الله(صلّی الله علیه وآله) و یقول: کفرنابکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضإ.) پس ازشهادت امام حسین(علیه السلام) همه منحرف شدند جزسه نفر: ابوخالد کابلى, یحیى بن ام طویل وجبیربن معطم. بعدها دیگران محلق شدند وشیعیان زیاد گردیدند. یحیى بن ام طویل به مسجد پیامبر(صلّی الله علیه وآله) در مدینه وارد مى شد وخطاب به مردم مى گفت: ما به شما کافریم و میان ما و شما خصومت و کینه است.
13- امام سجاد(علیه السلام) نمى توانست به صراحت خود را مستحق خلافت وحکومت اعلام کند. زیرا درآن صورت, خلیفه مقتدرى چون عبدالملک بن مروان آن حضرت را پیش از آنکه موفق به انجام رسالتش شود به شهادت مى رساند وتشکیلات نوپاى شیعه ویران مى گردید.
14- البته درموارد نادرى امام سجاد(علیه السلام) موضع حقیقى خود را در برابر حاکمان جور آشکار ساخت. اما آنچنان که خود را رویاروى آنان قرار دهد, بلکه تنها براى ثبت درتاریخ; مانند نامه اى که امام(علیه السلام) براى یکى از رجال دینى وابسته به حکومت بنى امیه به نام محمدبن شهاب زهرى نوشته اند. نامه روشنگر امام زین العابدین(علیه السلام)در تحف العقول ذکر شده است.
15- امام سجاد(علیه السلام) مى فرمود: درهمه حجاز, دوستداران و علاقمندان ما به بیست نفر نمى رسد. هرچند آن حضرت فعالیتى آرام و مخفى داشت اما گاه گاه خود و یارانش مورد آزار و اذیت حکومت وقت قرار مى گرفتند و خود آن بزرگوار حداقل یک مرتبه با وضعى تإثرانگیز و بسته به غل و زنجیر تحت نظر مإموران بسیاراز مدینه به شام برده شد و بارها مورد تعرض و شکنجه قرار گرفت و سرانجام در سال 95 هجرى به وسیله ولیدبن عبدالملک خلیفه اموى به شهادت رسید.
16- امام باقر(علیه السلام) در مراسم حج به حاجیان اشاره کرد و به یار رازدارش , فضیل بن یسار گفت: در جاهلیت نیز بدین گونه مى گردیدند! فرمان آن است که به سوى ما کوچ کنند و پیوستگى و دوستى خود را به ما بگویند و یارى خویش را برما عرضه کنند. قرآن از قول ابراهیم(علیه السلام) مى گوید:
(بارالها!) دلهایى از مردم را مشتاق ایشان کن!
17- یکى از یاران نزدیک امام باقر(علیه السلام)به نام جابر جعفى به دستور آن حضرت, کوفى بودن خود را کتمان مى کند و وانمود مى کند که از مردم مدینه است و نیز به فرمان آن بزرگوار, خود را به دیوانگى زد و حاکم کوفه که این وضع را مشاهده کرد گفت: خدا را شکر که از قتل او معافم ساخت!
18- امام باقر(علیه السلام)در برابر حاکم اموى (هشام بن عبدالملک) خطاب به مردم کرد و فرمود:
(ایهاالناس! این تذهبون؟ و این یرادبکم؟ بناهدى الله اولکم و بنا یختم آخرکم , فان کان لکم ملک معجل فان لنا ملکا موجل و لیس بعد ملکنا ا ملک, لانا اهل العاقبه یقول الله عزوجل و العاقبه للمتقین) به کجا مى روید؟ اى مردم! و چه سرانجامى براى شما درنظر گرفته اند؟ به وسیله ما بود که خدا گذشتگان شما را هدایت کرد و به واسطه ما است که خدا مهر پایان بر کار شما مى زند.اگر شما را دولتى مستعجل است, ما را دولتى پاینده خواهد بود وپس از دولت ما کسى را دولتى نخواهد بود. چون ما اهل عاقبتیم که خدا فرمود عاقبت براى اهل تقواست.
19- ابوحمزه ثمالى گوید: از امام باقر(علیه السلام) شنیدم که مى گفت: خدا براى این امر ( تشکیل حکومت علوى) سال 70 را معین کرده بود. چون حسین(علیه السلام) کشته شد خدا بر خاکیان خشم گرفت. پس آن را تا سال 140 به تإخیر افکند... ما این موعد را براى شما (شیعیان) گفتیم و شما آن را افشا کردید. پس خدا دیگر موعدى را معین نکرد. ابوحمزه این سخن را براى امام صادق (علیه السلام) بیان کرد. آن حضرت فرمود: آرى, این چنین بود.
20- امام باقر(علیه السلام) به فرزندش امام صادق (علیه السلام) دستور داد که بعد از شهادت ; بخشى از دارأى آن حضرت حضرت (800 درهم) را در مدت ده سال, صرف عزادارى و گریستن برایشان در صحراى منى و در موسم حج بنماید.
21- خطوط اصلى زندگى امام صادق(علیه السلام) چنین است:
1- تبلیغ و تبیین مسإله امامت شیعى.
2- بیان و تبلیغ احکام دین و تفسیر قرآن به روش اهل بیت علیهم السلام .
3- ایجاد تشکیلات سیاسى ـ ایدئولوژیک به صورت مخفى.
4- هدایت پنهانى جنبش هاى نظامى علویان.
5- فعالیت سیاسى به صورت بیان توصیه ها, گفتارها ونگارش نامه ها و ذکر شعرهایى خاص.
22- آمیختگى سه مفهوم (رهبرى سیاسى) و (آموزش دینى) و (تهذیب روحى) در امامت; ناشى از آن است که اسلام در اصل; این سه جنبه را از یکدیگر تفکیک نکرده و به عنوان برنامه اى چند بعدى بر انسان عرضه کرده است و به این جهت شیعه عقیده دارد که امام باید از جانب خدا تعیین شود.
23- کمیت; شاعر نامدار و بسیار هنرمند و یکى از معروف ترین چهره هاى شیعى و شهید گرایشهاى تند علوى; در یکى از چندین قصیده معروف خود درتوصیف أمه اهل بیت علیهم السلام ,آنان را سیاستمدارانى مى داند که برخلاف حاکمان مسلط زمان سرپرستى و زمامدارى انسانها را با چوپانى گوسفندان و چارپایان, یکسان نمى سازند.
24- سخن اصلى امام صادق(علیه السلام) مانند دیگرامامان شیعه, عبارت ازامامت بود وبراىاثبات این واقعیت تاریخى, قاطعترین مدرک, روایات فراوانى است که در آن; امام صادق(علیه السلام) ادعاى امامت را به روشنى و صراحت بیان کرده است.
25- مردى ازاهل کوفه به خراسان رفت ومردم را به ولایت جعفربن محمد(علیه السلام)دعوت کرد. جمعى پاسخ مثبت گفتند واطاعت کردند و گروهى سرباز زدند و منکر شدند و فرقه اى احتیاط کردند و دست نگه داشتند ... یکى از احتیاط کنندگان به مدینه و ملاقات امام صادق(علیه السلام) رفت. آن حضرت با لحنى اعتراض آمیز فرمود: اگر تو اهل ورع واحتیاط بودى چرا در فلان مکان که فلان عمل هوس بازانه و شهوانى را انجام مى دادى احتیاط نکردى؟!
26- فقه جعفرى در برابر فقه رسمى آن روزگار, فقط یک اختلاف عقیده ساده نبود, بلکه دو مفهوم انتقادآمیز نیز داشت:
نخست آنکه اثبات مى کرد دستگاه حکومت از آگاهى دینى بى بهره است و نمى تواند امور فکرى مردم را اداره کند و دیگر آنکه نشان مى داد تحریف هاى بسیارى در فقه رسمى براى جلب نظر حکام جور نفوذ کرده است و نیز امام صادق(علیه السلام) با تفسیر قرآن به روشى غیر از روش عالمان دربارى, عملا به معاوضه با حکومت برخاست و تمام تشکیلات مذهبى و فقاهت رسمى را تخطئه کرد.
27- وجود تعابیرى چون (باب), (وکیل), (صاحب سر), (مستودع سر) در روایات امام صادق(علیه السلام) و نیز در تاریخ, نشان مى دهد که آن حضرت تشکیلاتى سیاسى , ایدئولوژیک را به صورت پنهانى هدایت مى کرد. مثلا محمد بن سنان ( باب) امام صادق (علیه السلام) و زراره و برید و محمدبن مسلم و ابوبصیر, (مستودع سر) آن حضرت و معلى بن خنیس, وکیل آن بزرگوار بود.
امام صادق(علیه السلام) و زیارت عتبات
آراستگى ظاهر
در لباس پـوشیدن هم ظاهر را حفظ مى کرد و هـم توانایى مالى را و مـى فـرمو د:
(( بهتـریـن لباس در هر زمان, لباس معمـول مردم همان زمان است.))
هم لباس نـو مى پـوشید و هم لباس وصله دار. هـم لباس گران قیمت مى پـوشید و هـم لباس کـم بها و مى فرمـود: ((اگر کهنه نباشد, نو هـم نیست.))
لباس کـم بها و زبر را زیر ولباس نرم و گران قیمت را روى آن مى پـوشید وچون (( سفیان ثورى )) زاهد به وى اعتـراض کـرد که(( پـدرت علـى (علیه السلام) لبـاسـى چنیـن و گــــرانبها نمـى پـوشید )) فرمـود :
(( زمان علـى(علیه السلام) زمان فقر و ندارى بـود واکنـون همه چیزفراوان است. پـوشیدن آ ن لباس درایـن زمان لباس شهرت است وحرام خداوند زیبا است و زیبایى را دوست دارد و چـون به بنده اش نعمتـى مـى دهـد, دوست دارد بنده اش آن را آشکار کنـد.))
سپـس آستیـن را بالا زد و لباس زیر را که زبر و خشـن بـود , نشان داد و فرمـود:
(( لباس زبر و خشـن را براى خدا پـوشیده ام و لباس روئیـن را که نـو و گـرانبها است بـراى شما.))
هنگـام احـرام و انجام فریضه حج برد سبز مـى پـوشید و به گاه نماز پیراهـن زبر و خشـن و پشمین.
به وضع ظاهر خود بسیار اهمیت مى داد. ظاهرش همیشه مرتب و لباسـش اندازه بود.
لباس سفیـد را بسیار دوست داشت و چـون به دیـدن دیگران مى رفت آن را برتـن مى کرد.
نعلیـن زرد مى پوشید و به کفـش زرد رنگ و سفید علاقه مند بود.
موهاى سـر و صـورتـش را هر روز شانه مى زد.
عطـر به کار مـى بـرد و گل مى بـوئید.
انگشترى نقره با نگین عقیق در دست مى کرد و نگیـن عقیق بسیار دوست مى داشت.
هنگام نشستـن گاه چهار زانـومـى نشست وگاه پـاى راست را بـر ران چپ مـى نهاد.
در اتـاقـش نزدیک در و رو به قبله مى نشست .
لباسهایـش را خود تا مى کرد.
گاه بر تخت مى خـوابید و گاه بر زمیـن .
چـون از حمام بیرون مـىآمد لباس تازه و پاکیزه مى پوشید وعمامه مى گذاشت.
بااین همه حضرت همگام وهمسان با مردم بود واجازه نمى دادامتیازى براى وى وخانواده اش درنظر گرفته شود. واین ویژگى هنگام بروز بحران هاى اقتصادى و اجتماعى بیشتر بروز مى یافت. ازجمله در سالى که گندم درمدینه نایاب شد , دستور داد گندم هاى موجود در خانه را بفروشند و ازهمان, نان مخلوط از آرد جو وگندم که خوراک بقیه مردم بود, تهیه کنند و فرمود:
فان الله یعلم انى واجدان اطعمهم الحنطه على وجهها ولکنى احب ان یرانى الله قداحسنت تقدیرالمعیشه.) اعیان الشیعه, ج 1, ص 59"));">
خدا مى داند که مى توانم به بهترین صورت نان گندم خانواده ام را تهیه کنم; اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ریزى صحیح زندگى ببیند.
یعقوب سراج مى گوید: براى تسلیت گفتن همراه امام صادق(علیه السلام) راهى منزل بعضى از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه بند کفش امام صادق(علیه السلام) پاره شد. آن حضرت کفش خود را به دست گرفت و با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابى یعفور کفش خود را درآورد و تقدیم امام صادق (علیه السلام) کرد. اما آن حضرت نپذیرفت و فرمود:
صاحب مصیبت سزاوارتر است ازصبر برآن.امام صادق(علیه السلام) با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. الکافى, ص ;464 بحارالانوار, ج 47, ص 41. "));">
در مجموع بسیار بـا ابهت بودند . چنـدانکه چـون دانشمنـدان زمانـش به قصـد پیـروزى براو بـراى مناظره هاى علمى به دیـدارش مـى رفتنـد, با دیدن او زبانشان بند مىآمد.
همـواره با وقار ومتیـن راه مى رفت و به هنگام راه رفتـن عصا در دست می گرفتند .
غذا خوردن
به هنگام غذا خـوردن چهار زانـو مـى نشست و گاهـى هـم بر دست چپ تکیه مى کرد و غذا مى خورد. رعایت بهداشت را بـویژه به هنگام غذا خوردن بسیار مهم مى شمرد.
همواره هـم پیـش از غذا خوردن دستانـش را مى شست وهم بعد از غذا, با ایـن تفاوت که پیش از غذا بعد از شستـن , با چیزى چـون حوله خشک نمى کرد ولى پـس از غذا آنها را مى شست و خشک مى کرد. اگرهنگام غذا خـوردن دستانـش تمیز بود آنها را نمى شست.
بعد از غذا خـوردن خلال مـى کرد. همیشه غذا را با گفتـن (( بسم الله )) شروع مى کرد و با جمله(( الحمدالله )) به پایان مـى برد. نیز غذا را با نمک آغاز وبـا سـرکه تمـام مـى کـرد.
به هنگـام خـــــوردن غذا ((الحمـدلله)) بسیار مى گفت و نعمتهاى خـدا را سپاس مـى گفت. غذا را داغ نمى خـورد بلکه صبر مى کرد تا معتدل شـود. به وقت خوردن از آن قسمت ظرف که مقابلـش بـود غذا مى خـورد. هیچگاه درحـال راه رفتـن غذا نمـى خـورد. و هیچ وقت شـام نخــــــورده نمى خوابید.
همـواره به انـدازه غذا مـى خورد و از پرخـورى پرهیز مـى کـرد.
عبادت
امام صادق(علیه السلام) از اعاظم عباد واکابر زهاد بـود.از سه حال خارج نبـود: یا روزه داشت, یا نمازمى خـوانـد ویا ذکر مـى گفت.
قرآن را بسیار بزرگ مى داشت و آن را در چهارده بخش قرائت مى فرمود. وقتى مى خواست قرآن تلاوت کند, قرآن را که به دست راست خویش مى گرفت , دعایى مى خواند که به عهد بودن قرآن وتعهدات انسان در قبال این قرار داد, اشاره دارد.
مضمون آن دعا چنین است:
خداوندا! من عهد و کتاب تو را گشودم. خدایا! نگاهم را در این کتاب , عبادت قرار بده و قرأتم را تفکر, و تفکرم را عبرت آموزى. خدایا! مرا ازآنان قرار بده که از مواعظ تو در این کتاب , پند مى گیرند و از نافرمانى ات پرهیز مى کنند. وقتى کتاب تو را مى خوانم , بر دل وگوشم مهر مزن و بر دیدگانم پرده میفکن وقرأت مرا خالى از تدبرمگردان, بلکه مرا چنان قرار بده که درآیات واحکامش ژرف بنگرم, دستورهاى دین تو را بگیرم و عمل کنم و نگاه مرا در این کتاب, غافلانه و قرأتم را بیهوده و بى ثمر مساز. بحارالانوار, ج 95, ص 5. (4) قرب الاسناد, ص ;101 بحارالانوار, ج 47, ص 17. (5) الکافى, ج 2, ص ;581 بحارالانوار, ج 47, ص 47. "));">
چـون نیمه شب براى خـواندن نماز شب بر مـى خاست با صداى بلند ذکر مى گفت و دعا مـى خـواند تا اهل خانه بشنـوند و هرکـس بخـواهد براى عبادت برخیزد. ذکر رکوع و سجود را بسیار تکرار مى کرد.
در سجده چنین مى گفت: ( اللهم اغفرلى و لاصحاب ابى فانى اعلم ان فیهم من ینقصنى); خداوندا! مرا ویاران پدرم رابیامرز.مى دانم در میان آنان کسانى هستند که بدى من را مى گویند. قرب الاسناد, ص ;101 بحارالانوار, ج 47, ص 17. "));">
روایت شـده است که : آن حضـرت در نمازش قرآن مـى خـوانـد سپـس غش مى کرد , روزى از او سـوال شد چرا غش مى نمایى؟
فرمود: آنقدرآیات قرآن را تکرارمى کنـم تا به حالتى روحانى مى رسـم مثل اینکه آن رااز خداوند بلا واسطه مى شنوم.
و نیز دراحـوالات آن حضرت نـوشته انـد که : هرگاه مـى خـواست بگـویـد: قال رسـول الله (صلّی الله علیه وآله) , رنگـش تغییرمى کـرد و گاهى سبز مـى گشت وگاهـى زرد به حـدى که او را نمـى شناختنـد.
چـون روزه مى گرفت بـوى خـوش به کار مى برد وبعد از ماه رمضان بى درنگ زکات فطـره روزه خـود, خانـواده وخـدمتکارانـش را مـى پـرداخت. شبهاى قدررا ـ اگرچه مریض بـود ـ تا صبح درمسجـد به نیایـش و عبادت مى گذراند.
امام صادق(علیه السلام) خـداونـد را همه جا حاضـر واو را بـراعمال خـود ناظرمى دانست. از ایـن رو به گاه نیایش مجذوب خداوند مى شد.
ابن ابى یعفور مى گوید: امام صادق(علیه السلام) درحالى که سرمبارک خود رابه طرف آسمان بلند کرده بود, چنین مى گفت: ( رب لاتکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا لااقل ولااکثر) ; خداوندا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن, به خود وامگذار; نه کمتر ونه بیشتر.
آن گاه اشکهاى آن حضرت سرازیر گشت و به طرف ما روى گرداند و فرمود: اى فرزند یعفور! خداوند یونس بن متى را کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود, اوآن گناه را مرتکب گشت.
عرض کردم: آیا به کفر رسید؟ ـ خداوند کارهاى شما را بهبود بخشد.
فرمود: خیر, ولى مرگ در آن هنگام , هلاک و نابودى است. الکافى, ج 2, ص ;581 بحارالانوار, ج 47, ص 47 "));">
مالک بـن انـس مـى گـوید: (( با امام صادق ـ بر او درود خـداى باد ـ حج گزاردم , به هنگام تلبیه هرچه مى کوشید تا لبیک بگوید, صدایـش درگلـومى مانـد و چنان حالتـى به او دست مـى داد که نزدیک بـود از مرکبـش به زیرافتاد. گفتـم: چاره اى نیست باید لبیک گفت.
فرمود : چگونه جرأت کنـم لبیک بگویـم, مـى ترسـم خـداونـد بگـوید: (( لا لبیک ولا سعدیک )) ( باسخ نه بدهد ) چـون زبان به لبیک مى گشود, آن قدرآن را تکرار مى کرد که نفسـش بند مىآمد.
کار و تلاش و دستگیرى از مستمندان
امام صـادق(علیه السلام) در زنـدگـى بـرنامه اى منظم داشت و هـرکارى را به موقع انجام مى داد; چنانکه خـود فرمود: (( بى حیا بى ایمان است وبى برنامه بى چیز ))
مجلـس درس و بحث و مناظره ها و مذاکرات علمى بـا شـاگـردان, یـاران و سـران مذاهب دیگـر وقت معینــى داشت و پرداختـن به امور زندگى و کار در مزرعه و باغ نیز وقت خاص خودش را.
آن حضرت یاران و پیروان خـود رابه کسب مال حلال تشـویق مى کرد واز آنان مى خواست که درکارخـود کـوشا باشند و از هر گونه تنبلى و کسالت دورى کنند. کار کردن و تجارت را مـوجب عزت و سـربلنـدى انسان مى دانست و مـى فـرمـود: (( صبح زود بـراى به دست آوردن عزت خود بروید.))
ولى تاکید مى کرد که تجارت باید سالـم باشد و کسب در آمـد از راههاى درست و مشـروع بـاشد.
آن گرامـى هر گـونه کـوشـش و تلاش را براى تـوسعه زنـدگـى خـود و خانـواده, حج و زیارت رفتـن, صدقه دادن و صله رحـم کردن را تلاش براى آخرت مى دانست نه دنیا.
تنها به کار و کوشـش سفارش نمى کرد, بلکه خـود نیز کار مـى کـرد و در روزهاى بسیار گرم تابستان , عرق ریزان در مزرعه و باغ خـود کـار مـى کـرد . بـاغش را بیل مـى زد و آبیارى مى کرد. یکـى از یارانـش مـى گـوید: (( آن حضرت را در باغش دیـدم, پیـراهنـى تنگ, زبـر وخشـن دربـروبیل در دست بـاغ را آبیارى مى کرد وعرق ازسرو صورتـش سرازیر بـود. گفتـم:((اجازه بفرمایید من کار را انجام دهـم.)) فرمود:
((مـن کسى را دارم که ایـن کارها راانجام دهد, ولـى دوست دارم که مرد درراه به دست آوردن روزى حلال از گرمـى آفتاب آزارببیند و خـداوند ببینـد که مـن در پى روزى حلال هستم. ))
یکى از یارانش که آن حضرت را در یک روز بسیار گـرم تابستـان دیـد که کـار مـى کنـد, معتـرضـانه گفت:
(( فـدایت شـوم, شمـا بـا مقـام والایـى که نزد خـداونــد دارى و خـویشاوندى نزدیکى که با پیغمبردارى, درچنین روزى, ایـن گونه سخت کارمـى کنـى؟)) امام (علیه السلام) پاسخ داد:
((در طلب روزى حلال بیرون آمدم تا از چـون تـویى بى نیاز شوم.))
امام صادق(علیه السلام) هـم خود کارمى کرد وهم غلامان وخدمتکاران خـود را به کاروا مـى داشت وهـم کارگران روز مزد را به کار مـى گرفت.
هـر وقت کارگـرى را به کار مى گرفت پیـش از خشک شدن عرقـش مزدش را مـى پرداخت.
هنگام برداشت خـرما هم در جمع آورى آن کمک مـى کرد و هم در وزن کردن آن. و هـم به هنگـام فـروش و تقسیـم بـر فقـرا و نیـازمندان.
حقیقت این است که امام (علیه السلام) درنهایت علاقه به کار و تلاش, هرگز فریفته درخشش درهم و دینار نمى شد و مى دانست که بهترین کاراز نظر خداوند تقسیم دارایى خود با نیازمندان است , حقیقتى که ما هرگز ازعمق جان بدان ایمان عملى نداشته و نداریم.
امام خود درباره باغش مى فرمود:
وقتى خرماها مى رسد , مى گویم دیوارها را بشکافند تا مردم وارد شوند وبخورند.همچنین مى گویم ده ظرف خرما که بر سرهر یک ده نفر بتوانند بنشینند , آماده سازند تا وقتى ده نفر خوردند, ده نفر دیگربیایند وهریک, یک مد خرما بخورند.آن گاه مى خواهم براى تمام همسایگان باغ (پیرمرد, پیرزن, مریض, کودک و هر کس دیگر که توان آمدن به باغ را نداشته, ) یک مد خرما ببرند.
پس مزد باغبان و کارگران و... را مى دهم و باقى مانده محصول را به مدینه آورده بین نیازمندان تقسیم مى کنم ودست آخر از محصول چهار هزار دینارى, چهارصد درهم برایم مى ماند. وسایل الشیعه, ج 16, ص 488. "));">
تجارت
امام صـادق(علیه السلام) نه تنها پیـروان و یارانـش را به کـارهاى درست و تجارت صحیح تشویق مى کرد بلکه خـود نیزگاهى به تجارت مى پرداخت. اما نه به دست خـویـش. بلکه سرمایه اش را دراختیارکارگزاران و افراد مطمئن قرار مى داد تا با آن تجارت کنند.
چـون مـى شنید که سـودى برده و روزى به او رسیـده شادمان مـى شـد. با ایـن حال بر تجارت سالـم بسیار تاءکید داشت و هنگامـى که کارپرداز وى مصادف که با سرمایه وى به تجارت مصر رفته بـود, با سـودى کلان باز گشت فرمـود : (( این سـود خیلـى زیاد است با کالاها چه کردید که چنیـن سـودهنگفتـى به دست آوردیـد؟))
مصادف پاسخ داد:(( چـون به مصرنزدیک شدیـم از کاروانهاى که از مصر مىآمدند از وضع کالاى خویـش پـرسیـدیم. دانستیـم که ایـن کالا مـورد نیازمردم مصر است و در بازار آنجا بسیار نایاب است.
از ایـن رو با هـم پیمان بستیم که کالایمان را جزدربرابر هر یک دینار سرمایه یک دینار سـود, کمترنفروشیم, ایـن بـودکه سـودزیادى بـردیـم.))
امام (علیه السلام) فـرمـود: ((سبحان الله, علیه مسلمانان هـم پیمان مـى شـوید که کالایتان را جزدر برابـر هر دینار سرمایه یک دینار سـود کمتـر نفروشیـد! ))
سپـس اصل سرمایه اش را بـرداشت و فرمـود: ((مـن را به ایـن سـود نیازى نیست. اى مصادف , چکاچک شمشیـرها از کسب روزى حلال آسان تـر است.))
چـون امـام (علیه السلام) ایـن گـونه سـود بـردن را اجحـــاف در حق مسلمانان مى دانست به کارگزار خـود اعتراض کرد و از آن سود چیزى بر نگرفت.
آموزش نیکی ها
حضرت آن چه را که مى خواست به دیگران بیاموزد عملی مى آموخت . برهیچ معروفى امر نمى کرد, جز آنکه خود بـیشتر وپـیشتر از دیگران بـدان عملى مى کرد و از هیچ منکرى نهى نمى کردند; جـز آن که خـود همیشه از آن اجتناب مى نمودند. و به یارانش نیز مى فرمود:
(( کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم )) مردم را به غیر زبانتان به نیکى فرا خوانید.
یکى از بـستـگان امام صادق(علیه السلام)از آن حـضرت بـدگویى کرده بـود.
وقتى بـه آن حضرت خبـر رسید. بـدون آن که عکس العمل شدیدى از خود نشان دهند, بـا آرامش بـرخاستند و وضو گرفتند ومشغول نماز شدند. یکى از حـاضران بـه نام (( حـماد لحـام )) مى گوید:
من گمان کردم حـضرت مى خواهد آن شخص را نفرین کند, ولى بـرخلاف تـصور خود دیدم آن بزرگوار بعد از نماز چنین دعا کرد: خدایا من حقم را به او بخشیدم. تواز من بزرگوارتر و سخى ترى او را بـه من بـبـخش و کیفر مکن!
بازداشتن از بدی ها
امام صادق(علیه السلام)شنیده بـودند کـه ازمـسـلـمـانان مـردى بـه نام ((شقرانى )) شراب خورده است و به دنبـال فرصتى بـودند که نهى از منکر کنند.
روزى او بـراى دریافت سهمى از بـیت المال نزد حـضرت آمد . حضرت ضمن این که سهمى از بیت المال
بـه او دادند بـا لحنى ملاطفت آمیز فرمودند:
کار خوب از هرکسى خوب است, ولى از تو بـه واسطه آشنایى که بـا ما دارى و آزاد شده پـیامبـر هستى زیبـاتراست. وکار بد از هر کسى بد است, و از تو بـه خاطر همین انتساب زشت تر و قبیح تر است.
شقرانى بـا شنیدن این جـمله دانست که امام از شراب خـوارى او آگاه بـوده و در عین حال بـه او محبـت کرده است.
نادم گشت و در درونش تحولى ایجاد شد.
اختصار در سخن
از ویژگى هاى تمام معصومین اختصار درسخن وخطابـه وپرهیز از سخنان زاید بوده است. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
(( ثلاثه فیهن البلاغه التقرب من معنى البـغیه والتعبـد من حشوالکلام والدلاله بالقلیل على الکثـیر))
سـه چـیز از بـلاغت اسـت :
استفاده از رساترین عبارات براى رسانیدن مطالب, مخاطبان و دورى از سخنان زاید و بـیهوده که شنونده را خسته مى کند واستفاده از جملات کوتاه و پرمعنا.
مهمان نوازی
ابن ابى یعفور مى گوید: شخصى نزد امام صادق (علیه السلام) میهمان بود.
میهمان برخاست تا برخى از کارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد. وى نپذیرفت وخودش آن کار را انجام داد. آن گاه فرمود:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله) از به کار گرفتن میهمان نهى نموده است. الکافى, ج 6, ص ;328 بحارالانوار, ج 47, ص 41. "));">
مالک بن انس, فقیه مدینه مى گوید: هرگاه نزد امام صادق (علیه السلام) مى رفتم , آن حضرت بالش به من مى داد تا برآن تکیه کنم. او ارج و منزلتى برایم قأل بود و مى فرمود: مالک! دوستت دارم. من از این گفته او خرسند مى گشتم و به این جهت, حمد و سپاس الهى را به جاى مىآوردم.
همزیستى و مدارا با مسلمانان
امام صادق(علیه السلام) شیعیان رابه همزیستى با اهل سنت دعوت مى کرد تا به این طریق هم شیعیان از جامعه اکثریت منزوى نشوند وهم بتوان احکام واصول شیعى رابا ملاطفت به آنان منتقل کرد.
ازاین روى در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار مى شد, اما این سهل گرفتن هرگز به معناى زیر پاى گذاشتن اصول نبود و آن جا که مسئله اصولى در میان بود , حضرت هرگز تسلیم نمى شد.
از جمله دریکى از سفرها , امام صادق (علیه السلام) به حیره ( میان کوفه و بصره ) آمد.
در آن جا منصور دوانیقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت کرده بود. امام نیز ناگزیر در آن مجلس حاضر شد.
وقتى که سفره غذا انداختند, هنگام صرف غذا,یکى ازحاضران آب خواست ولى به جاى آن, شراب آوردند , وقتى ظرف شراب را به او دادند ,امام بى درنگ برخاست ومجلس را ترک کرد و فرمود: رسول خد(صلّی الله علیه وآله) فرمود: (ملعون من جلس على مأده یشرب علیها الخمر.) فروع کافى, ج 6, ص 268. "));">
ملعون است کسى که درکنار سفره اى بنشیند که در آن سفره شراب نوشیده شود.
شجاعت
امام صادق(علیه السلام) در برابر ستمگران از هر طایفه و رتبه اى به سختى مى ایستاد و این شهامت را داشت که سخن حق را به زبان آورد واقدام حق طلبانه راانجام دهد, هرچند باعکس العمل تندى رو به رو شود .
لذا وقتى منصور از او پرسید: چرا خداوند مگس را خلق کرد؟ فرمود: تا جباران را خوار کند. وبه این ترتیب منصور را متوجه قدرت الهى کرد. تهذیب الکمال, ج 5, ص 92, (یا ابا عبدالله لم خلق الله الذباب, فقال: لیذل به الجبابره) "));">
و آن گاه که فرماندار مدینه در حضور بنى هاشم در خطبه هاى نماز به على (علیه السلام) دشنام داد , امام چنان پاسخى کوبنده داد که فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوى خانه اش راهى شد. وسایل الشیعه, ج 16, ص 423. "));">
برخورد با حاکمان
امام حتى در مجالس عمومى خلیفه نیز حاضر نمى شد ; زیرا حکومت را غاصب مى دانست وحاضر نبود با پاى خود بدان جا برود, زیرا با این کار از ناحق بودن آنان , چشم پوشى مى شد و تنها زمانى که اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آن جا مى رفت; لذا منصور ضمن نامه اى به وى نوشت : چرا تو به اطراف ما مانند سایر مردم نمىآیى ؟ امام در پاسخ نوشت:
نزد ما چیزى نیست که به خاطر آن از تو بترسیم و بیاییم , نزد تو در مورد آخرتت چیزى نیست که به آن امیدوار باشیم.
تو نعمتى ندارى که بیاییم و به خاطر آن به تو تبریک بگوییم و آنچه که اکنون دارى آن را بلا و عذاب نمى دانى تا بیاییم و تسلیت بگوییم.
منصور نوشت: بیا تا ما را نصیحت کنى. امام نیز نوشت : کسى که آخرت را بخواهد, با توهمنشین نمى شود و کسى که دنیا را بخواهد, به خاطر دنیاى خود تو را نصیحت نمى کند. مستدرک الوسایل, ج 2, ص 438. "));">
تاکید بر ذکر نام خدا
مرازم بن حکیم مى گوید :
امام صادق (علیه السلام) دستور داد تا نامه اى براى او نوشتند. در آن نامه جمله ان شإالله را ننوشته بودند . نامه را خواند و فرمود :
چگونه امیدوارید که این کار ( که به خاطرآن این نامه نوشته شده است. ) به سرانجام برسد ، در حالی که در آن جمله ان شإالله وجود ندارد !
آن گاه دستور آن جمله به نامه اضافه گردد .
|
|||||||
زمامداران زمان امامت او
عصرزندگی وامامت امام صادق(علیه السلام) دردوران دوگروه اززمامداران وحکمرانان گذشت. دوران حکومت امویان،ودوران زمامداری بنی عباس ،دردوران اول برای امام صادق(علیه السلام) آرامش نسبی وجودداشت ولی دردوران عباسی بویژه عصرمنصوردشواری هائی . دردوران اموی مملکت بهم ریخته وآشفته ودرجریان امور،آشوب وانقلاب بود.
|
| |
|
| ||
جو سیاسی درعصر بنی امیه ، وبعدها توسط بنی عباس جو فشار،خشونت واعمال زور وقدرت است، آنها رامنطقی وسخن مستدلی نبود که درسایه آن بتوانند حرف خود را به کرسی بنشانند واز سوی دیگر آنان راحلم ومدارائی نبود تابا مردم کنار آیند. |
||
| ||||||
گروهها ودستجات هرکدام تحت رهبری قائدی به قیام برخاسته وحق خودراازدستگاه وازجامعه طلب می کنند. درلابلای این حرکت ها جاه طلبی ها، سیادت خواهی ها زمینه رابرای مقاتله هاوانتقام جوئی هافراهم می سازند. جنگ ونزاع بسیاراست ،اهوای گمراه کننده موجبات اتلاف نفوس وخونریزی وکشتارراازهرسوبرای مردم فراهم می سازد. ازسوی دیگرفلسفه هاوخطوط فکری برعقول حمله آورده وشک وریب رادرجامعه گسترش میدهند. عصراوعصرانقلابات ونهضت ها ست عصرظهورفتنه هاوآشوبهاست . عصرظهورزنادقه ومنکرین خداوند است وعصر دامنه دارشدن اندیشه تصوف وعصراختلاف افکارفقهی وعمل به رأی وقیاس واستحسان وامام صادق(علیه السلام)گرفتاراین بحرانها. ... ادامه مطلب |
||||||
| ||
|
دورنمایی ازاوضاع سیاسی واجتماعی عصرامام صادق(علیه السلام)
درمیان امامان ،عصرامام صادق(علیه السلام)منحصربه فردبوده وشرایط اجتماعی وفرهنگی حاکم برآن درزمان هیچ یک ازامامان وجود نداشته است،زیراآن دوره ازنظر سیاسی دوره ضعف وتزلزل حکومت بنی امیه وفزونی قدرت بنی عباس بود واین دو گروه مدتی درحال کشمش ومبارزه بایکدیگر بودند . |
اودر لحظه مرگ وصایایی چندی می نماید که برخی درامرامامت برخی درزمینه مسائل خانوادگی وبخشی درمورد عامه است.
- به فرزندان خود گفت: فَلا تَمُوتُنَّ اِلاُّ وَاَنتُم مُسلِموُنسوره بقره ، آیه 132"));"> بکوشید که جز مسلمان نمیرید.
- به کسان وخویشان فرمود: اِنَّ شَفاعَتَنَا لاتَنالُ مَستَخِفّاَ بِالصَّلاةِ. شفاعت ما به کسی که نماز راکوچک بشمارد نمی رسدبحار ، ج82، ص 236"));">
- به خانواده خود وصیت کرد که پس ازمرگش تا چند سال درموسم حج درمنی برای او مراسم عزاداری برپاکنند.
- دستور داد برای خویشان وکسان هدیه ای بفرستند، حتی هفتاد دینار برای حسن افطس از خویشان او. وحسن افطس همان کسی است که با خنجر به امام حمله کرده بودعزر العزر، ص5"));"> ومی فرمود می خواهد آیه قرآن رادرمورد صله رحم اجرا کند.
- درباره امام پس ازخود، امام کاظم(علیه السلام) رابرای چندمین بار منصوب کرد که او درآن هنگام براساس سندی بیست سال داشت.مقاتل الطالبین، ص462"));">
- بخشی از سفارشهای او درباره غسل وکفن وقبر خود بود که احکام اسلامی دراین زمینه وجود دارد.
- وبالاخره بخشی از وصیت راجع به مردم بود که روؤس آن دعوت به وقار وآرامش، حفظ زبان، پرهیز ازدروغ وتهمت ودشمنی، دوری ازتجاوز کار، پرهیز ازحسادت وترک معاصی و... بود.
لحظه مرگ
امام صادق(علیه السلام)درآخرین لحظات حیات که مرگ را نزدیک دید،دستور داد که تمام خانواده وخویشان نزدیکش برسربالینش جمع گردند وپس از آنکه همه آنان درکنار امام حاضر شدند، چشم بگشود وبه صورت یکایک آنها نظرافکند وفرمود:«ان شفاعتنا لاتنال مستخفاٌ بالصلوة»بحار الانوار،ج82،ص236"));">
این وصیت امام ، دلیل آن است که درآئین اسلام،نماز جایگاهی مهم دارد ، طوریکه امام درآخرین لحظه های زندگی ازمیان هزاران مسئله فقط نماز راسفارش می کند و این نیست جزبرای اینکه امام صادق(علیه السلام)هادی امت وپاسدار دین است ونماز ازاین دیدگاه ازاهمیت فراوانی برخوردار می باشد.
به نظر من راز اینکه امام خویشاوندان نزدیکش رابه نماز سفارش می کند، آن است که مردم ازآنان انتظار ارشاد وراهنمائی دارند ، پس تبلیغ وتوصیه این فریضه اززبان آنان مؤثرتراست.نکته دوم آنکه نزدیکان امام ومنسویان عترت نپندارند که به علت قرابت و داشتن نسبت با پیامبر ازشفاعت او واوصیای گرامی اش بهره مند خواهند بود،اگرچه درعمل به برخی از احکام سهل انگار باشند.
امام صادق(علیه السلام)بدین وسیله خواستند بیان کنند که خویشاوندی با پیامبر (صلی الله علیه وآله)اگر توأم با انجام فرائض وتکالیف دینی نباشد ،سودی به آنان نخواهد داشت ، بلکه این نسبت مسؤولیت ایشان را سنگین ترخواهد ساخت.
ام حمیده مادر امام موسی کاظم و همسر امام صادق(علیهماالسلام)ازاین حال امام و شگفت بوده که چگونه امام به هنگام وفات نیز ازاین فریضه بزرگ غفلت نداشته است و هرگاه این حال امام رابه یاد می آورده می گریسته است.
ازکارهای عجیب امام درساعت رحلتش آنکه دستور داد برای تمام خویشاوندان نزدیکش صله وتحفه ای فرستاده شود وحتی برای حسن افطس مبلغ هفتاد دینار فرستاد.
سالمه کنیز وخدمتکارآن حضرت پرسید:«چگونه به مردی که بادشنه وخنجر به شما حمله آورده وقصد قتل شمارا داشته است ،چنین مبلغی راعطا می فرمائید؟»
امام درپاسخ فرمود:«می خواهی مشمول این آیه قرآن نباشم که فرمود:«وَالَّذینَ یَصِلُونَ مااَمُرَاللهُ بِهِ یُوصَلَ وَ یَخَشونَ رَبَّهُم وَیَخافُونَ سُوءِ الحِسابِ»(وآنان که فرمان خدارا در مورد صله رحم و دلجوئی ازخویشاوندان اجرا می کنند وازخدایشان می ترسند وازمحاسبه بد فرجام بیمناکند).ای سالمه!خداوند بهشت رابیافرید وبوی آن رابسیار خوش و مطبوع گردانید که ازفاصله ای به مسافت دوهزار ساله به مشام می رسد، لیکن عاق و کسی که قطع رحم کرده بوی آن را احساس نمی کند و درنمی یابد.
این وصیت امام نیز بیانگراهمیت صله رحم است ورفتار خود امام هم اینگونه بوده که باارحامش پیوند داشته وحتی باآنان که بااو بریده وبه قصد کشتنش به طرف او حمله کرده بودند به طریق نیکو رفتار کرد و مبلغی صله فرستاد، وبراستی که این ، خلق و خوی انبیاء واولیاء است