مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 391
بازدید دیروز : 225
کل بازدید : 779037
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

ذى قعده، از ماه‏هاى حرام است که در جاهلیت مورد احترام بوده و اسلام نیز آن را گرامى داشته است. این ماه به اجابت دعا معروف است.

اعمال عبادى در ماه ذى قعده‏
1. چهار رکعت نماز در یکشنبه ذى قعده:
روایت شد، پیامبر (ص) در روز یکشنبه در میان مردم حاضر شد و فرمود: «اى مردم! چه کسى مى‏خواهد توبه کند؟ همه پاسخ مثبت دادند. آن‏گاه فرمود:
غسل کرده و وضو بگیرید. چهار رکعت نماز در این روز بخوانید. در هر رکعت، یک بار سوره حمد، سه بار سوره اخلاص و یک بار هم سوره فلق و ناس را بخوانید. پس از تمام شدن نماز، هفتاد مرتبه استغفار کنید و سپس «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ » بگویید. بعد از آن، این دعا را بخوانید:
یا عَزیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لى‏ ذُنُوبى‏ وَذُنُوبَ جَمیعِ المُؤمِنینَ وَالْمُؤمِناتِ فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اَنْتَ!
سپس فرمود:
کسى که این عمل را به جا آورد، از جانب آسمان به او ندا مى‏رسد: اى بنده خدا! توبه‏ات پذیرفته شد و گناهانت بخشوده گشت. کردارت را از سر بگیر.

 یازدهم ماه‏
میلاد امام رضا (ع) در سال 148 ه.ق‏

پانزدهم ماه‏

اعمال شب پانزدهم
1. عبادت. از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که در ماه ذى قعده، شبى است با برکت و آن، شب نیمه است که خداوند، با نگاه رحمت به بندگان با ایمان مى‏نگرد. کسى که در آن شب، به طاعت مشغول باشد، پاداش صد روزه‏دارِ غیر گناهکار را به او مى‏دهند.

اعمال روز بیست و سوم ماه‏
1. زیارت حضرت رضا (ع). زیارت این روز، سنّت است و سید بن طاووس از بعضى نقل کرده که مستحب است.


اعمال شب بیست و پنجم ذى قعده‏
1- عبادت و بندگى.


اعمال روز بیست و پنجم: این روز، روز دَحْوالارض است.
1. داشتن روزه.

2 غسل.

3.نماز گزاردن. دو رکعت نماز که در هر رکعت، یک بار سوره حمد و پنج بار سوره شمس خوانده مى‏شود. پس از سلام بگوید:
«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ » آن گاه دعاى زیر را بخواند:
یا مُقیلَ العَثَراتِ اَقِلْنى‏ عَثْرَتى‏ یا مُجیبَ الدَّعَواتِ اَجِبْ دَعْوَتى‏ یا سامِعَ الْأَصْواتِ اِسْمَعْ صَوْتى‏ وَارْحَمْنى‏ وَتَجاوَزْ عَنْ سَیِّئاتى‏ وَما عِنْدى‏ یا ذَاالْجَلالِ وَالْأکْرامِ!

اى گذرنده از لغزش‏ها، درگذر از لغزشم، اى اجابت کننده دعوت‏ها! اجابت کن دعایم را، اى شنواى اى آوازها! بشنو آوازم را و بر من رحم کن، و بگذر از بد کردارى‏ام و آنچه نزد من است، اى صاحب جلال و اکرام!
4. خواندن دعاهاى وارد شده در مفاتیح الجنان.
5. خواندن زیارت حضرت رضا (ع). بعضى از علما، خواندن زیارت امام رضا (ع) را در این روز، مستحب دانسته‏اند.

وقایع روز سى‏ام ماه‏
شهادت امام محمّد تقى (ع) در سال 220 ه.ق (البته روز شهادت، آخر ماه ذى قعده است).

التماس دعا


  

 رساله لقاءالله اثر عارف بزرگ میرزا جواد آقا ملکی تبریزی به نقل از کتاب مستدرک جلد6 صفحه396 آمده است که رسول خدا(ص) در روز یکشنبه ماه ذیقعده خطاب به اصحاب فرمودند که کدامیک از شما قصد توبه دارد؟ اصحاب گفتند همه ما میخواهیم توبه کنیم. حضرت فرمودند: غسل کنید و وضو بگیرید و چهار رکعت نماز به جای آورید(دورکعت دورکعت) در هر رکعت یک حمد و سه قل هوالله و یک مرتبه قل اعوذ برب الناس و یک مرتبه قل اعوذ برب الفلق و یک مرتبه قل یا ایها الکافرون بخوانید و بعد از نماز 70 مرتبه استغفار کرده (أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْه) و ختم کند استغفار را به "لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ" سپس بگوید: "یَا عَزِیزُ یَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْت" در ادامه فرمودند هیچ بنده ای از امت من نیست که این عمل را انجام دهد مگر اینکه منادی از آسمان ندا دهد که ای بنده من عملت را از سر بگیر که توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزیده. فرشته دیگری از عرش ندا دهد که ای بنده مبارک باد بر تو و بر اهل تو. دیگری ندا دهد که در قیامت خصم از تو راضی خواهد شد. دیگری ندا دهد که ای بنده ، تو با ایمان از این دنیا خواهی رفت و دینت را از کف نخواهی داد و قبر تو وسیع و نورانی خواهد شد. پدر و مادرت از تو راضی خواهد شد و خودت در دنیا و آخرت رزق و روزی فراوانی خواهی داشت. جبرئیل نیز ندا میدهد که در وقت مرگ من همراه فرشته مرگ نزد تو خواهم آمد و با تو مهربانی خواهم کرد و مرگ به تو صدمه ای نمیزند و روح به آسانی از بدنت خارج خواهد شد. حضرت فرمودند این سخنان را جبرئیل در معراج به من آموخت.

التماس دعا

 



  

علامه طباطبایی

داستان‌واره‌ی زندگی علامه طباطبایی

آفتاب آمده بود تا وسط اتاق و مگس ها را هم با خودش آورده بود. اردیبهشت بود و هنوز لذت داشت که دراز بکشی توی این آفتاب و آن قدر گل ختمی هایی را که با آن گردن خارخاری تا لب پنجره قد کشیده بودند، نگاه کنی تا چشم هایت گرم شود، سنگین شود و خوابت ببرد؛ اگر مگسها بگذارند.

محمدحسین هر روز اول چادر برمی دارد، مگس ها را بیرون می‌کند و گاهی که یکی دوتایشان سمج می‌شوند، آن قدر دور اتاق دنبالشان می‌کند تا بالاخره آن ها را می‌گیرد توی مشتش. بعد در حالی که عرق از سر و رویش راه افتاده، می‌آید توی حیاط، ولشان می‌کند. آن وقت است که نجمه سادات، عبدالباقی، نورالدین و بدرسادات با هم می‌زنند زیر خنده. نجمه می‌گوید: آقا جون، خب چرا این طوری می‌کنید؟ یکی بزنید توی سرش بمیرد دیگر. و خودش جلو جلو می‌داند آقا جون چی جواب می‌دهد: عزیز دلم، این مگس هم جان دارد. نباید جاندار را کشت. بعد چادر را با وسواس، تا می‌کند و می‌دهد دست نجمه سادات. می‌گوید: لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه. حتما آویزان کنید یا تا کنید. کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید است آنها را انجام بدهد. دست هایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید. قبل از غذا کمی نمک بخورد، بعدش هم همین طور. وقتی سرش را شانه می‌کند، بنشیند و چیزی پهن کند. ایستاده چیز نخورد. توی در ننشیند. سبزه و گیاه ـ اگر شده کم ـ دور و برش باشد و... به بچه ها می‌گوید: کسی که مقید باشد به چیزهای کوچک، کم کم آمادة چیزهای بزرگ هم می‌شود. این ها خودش آدم را می‌کشد به سمت حقیقت.

اولین بار، پاییز سال سی و هفت بود که علامه، هانری کُربَن را دید. در تهران و در خانة دوستی با نام دکتر جزایری که استاد دانشگاه بود.

درباره معمولی ترین کارها هم مقید بود مثلا این که لباسش را حتما تا کند و پرت نکند می گفت این طوری آماده کارهای بزرگ می شوی

کربن هر سال، اوایل شهریور به ایران می‌آمد و تا زمستان می‌ماند. قرار این دو نفر، شد هر دو هفته یک بار، شبهای جمعه در تهران و خانة کسی به اسم ذوالمجد طباطبایی. سیدحسین نصر و گاهی که او نبود، داریوش شایگان، حرفهای کربن را برای علامه به فارسی برمی‌گرداندند و برعکس.

کربن، فارسی را خوب می‌فهمید، اما گوشهایش سنگین بود. از آن طرف، محمدحسین خیلی آرام حرف می‌زد و با لهجة ترکی. با این حال، معلوم بود که هر دو از هم صحبتی هم لذت می‌برند. تا وقتی پاییز شروع نشده بود، توی حیاط می‌نشستند. حیاط بزرگ بود. بیشتر باغ  بود و سروهای بلند داشت با حوض و فواره که وقتی کار می‌کرد، قطره‌های ریز آب را سمت آنها می‌پاشید.

متن مباحثه‌های این دو نفر با پاورقی هایی که خود علامه به آنها اضافه کرد، کتابی شد به اسم شیعه و به عربی و انگلیسی و فرانسه هم ترجمه شد. این جمع در آن سالها و در آن باغ، تجربة عجیب دیگری هم داشتند؛ بررسی تطبیقی ادیان جهان. برای این کار، آنها کتابهای مقدس این ادیان را بارها و بارها خواندند. تائوته کینگ لائوتسه را سیدحسین نصر و داریوش شایگان همان موقع و برای همین کار به فارسی برگرداندند.

محمدحسین وقتی این یکی را خواند، گفت: از بین همة این متونی که با هم خوانده‌ایم، کتاب لائوتسه عمیق ترین و ناب ترین آن هاست. با آن آرامش عجیب و چشمهایی که همیشه پایین را نگاه می‌کردند و به هیچ کس خیره نمی شدند، انجیل ها، اوپانیشادها، سوتراها و لائوتسه را می‌خواند. گاهی تفسیر می‌کرد، گاهی ساکت بود. چیزی در او بود؛ در چشمهایش بود، در صدایش بود، در طرز گوش دادن و نشستنش حتی بود، که آدم را آرام می‌کرد و تن می‌دادی با رغبت به آن چه می‌گفت و آن چه نمی گفت.

سال های آخر، حالات استاد، غریب تر شد یک روز تمام شعرهایش و جزو ه ای را که در شرح غزل های حافظ نوشته بود، آورد وسط حیاط و سوزاند

وقتی درس می‌داد، کمی جلوتر از دیوار می‌نشست. تکیه نمی داد. تشکچه یا منبر هم نداشت. شاگردها حلقه می‌نشستند و او هم یک جایی بین آن ها می‌نشست و درس را شروع می‌کرد. عادت نداشت بین درس دادنش از ضرب المثل و شعر و حکایت استفاده کند. می‌گفت: مطلب برهانی را باید با استدلال تفهیم کرد.

اگر کسی سؤال  یا اشکالی داشت، خوب گوش می‌داد و صبر می‌کرد حرف او تمام شود، بعد صحبت می‌کرد. عصبانی نمی شد، حتی وقتی شاگردی که در بحث جوش آورده بود، صدایش را بلند می‌کرد. کسی باورش نمی شد، اما سؤال هایی بود که او می‌گفت: نمی دانم. یا بیشتر از این نمی دانم. چهارزانو می‌نشست و عبا می‌انداخت روی دوشش. یک پوستین هم داشت، از آن ها که از پدربزرگ آدم ارث می‌رسد، و زمستانها آن را می‌پوشید.

تا جایی که می‌توانست، با قلم نی می‌نوشت. می‌گفت: قلم آهنی از تأثیر مطلب کم می‌کند، چون بنای آهن بر جنگ و خونریزی است. و اَنْزَلْنا الحَدیدَ فیهِ بَأس شَدید.

اتاق کوچک بود. به اندازة یک دست رختخواب جا داشت که خان‌جون توی آن مچاله شده بود و یک باریکه کنار رختخواب که نجمه سادات و حاج آقا نشسته بودند و نجمه داشت در گوش حاج آقا می‌گفت: چرا من را زودتر خبر نکردید؟ دلش نیامد. می‌دانست او کار دارد. مهمان دارد. جهان‌خانم، مادرشوهر نجمه، از نهاوند آمده بود.

عبدالباقی می‌گفت او، نورالدین و نجمه می‌توانند نوبتی بنشینند و مراقب خان‌جون باشند. همین کار را کردند، اما حاج آقا با هر سه‌ی آن ها می‌نشست. همه چیز را گذاشته بود کنار. کتاب و کاغذها توی اتاق جلویی پهن بودند، اما دو هفته بود دست نخورده بود به آنها. تا آن موقع، نجمه دیده بود که پدرش فقط روزهای عاشورا کار را تعطیل می‌کند. حتی می‌دانست هر صفحه‌ی تفسیر را که می‌نویسد، بدون نقطه است. نقطه‌ها را بعد می‌گذارد، چون این طوری هر صفحه، یکی دو دقیقه جلو می‌افتد.

یک روز یکی از آقایان علما که آمده بود خانه، حاج آقا را ملامت کرد. گفت: چرا همه چیز را رها کرده‌اید، نشسته‌اید اینجا؟ محمدحسین سرش را بالا  آورد و او را نگاه کرد. شاید هم نکرد. به حال خودش نبود. گفت: من چهل سال با خانم زندگی کرده ام. امروز بهتر از روز اول بودند. همه چیز من، مال خانم است. دو هفته بعد، خانم فوت کرد. رماتیسم، تمام بدنش را گرفته بود. حاج آقا می‌گفت: من فکر نمی کردم مرگ خانم را ببینم، نبودن او را ببینم. و دوباره توی چشم هایش که از زور بی خوابی قرمز بود، اشک جمع می‌شد.

با آن آرامش عجیب و چشم هایی که همیشه پایین را نگاه می کردند و به هیچ کس خیره نمی شدند، انجیل ها، اوپانیشادها، سوتراها و لائوتسه را می خواند. گاهی تفسیر می کرد، گاهی ساکت بود. چیزی در او بود؛ در چشم هایش بود، در صدایش بود، در طرز گوش دادن و نشستن اش حتی بود، که آدم را آرام می کرد و تن می دادی با رغبت به آن چه می گفت و آن چه نمی گفت

خرداد بود، سر ظهر. داشت به گلدانهایش که زیر آفتاب سوخته بودند، می‌رسید که خبر را آوردند. برادرش مرده بود؛ همان برادر کوچکتر، آرام و کم حرف که برعکس او در تبریز مانده بود و در تبریز درس خوانده بود و در تبریز درس داده بود. همان که او مثل پسرش دوستش داشت، حالا مرده بود. تشییع جنازه، دفن، سوم، هفتم... هنوز ده سال نمی شد که خانم از دست رفته بود.

این در طاقت او نبود و وقتی برای چهلم به تبریز می‌رفت، قلبش ایستاد؛ برای چند لحظه ایستاد. دکترها گفتند انفارکتوس کرده است. گفتند خدا دوستش داشته که زنده مانده و بعد از این، باید خیلی مراقب باشد. فشار عصبی برایش حکم سم را دارد، نمک هم همین طور.

حالا همه بسیج شده بودند که او آرام باشد و به قول خودش، یک قیراط نمک هم توی چیزهایی که می‌ خورد، نباشد. چون آن طور که دکتر گفته بود، هر کدام از این قیراطها سه روز از عمر او کم می‌کند.

نان را نجمه می‌آمد و توی خانه می‌پختند، چون نانی که نمک نداشته باشد، پیدا نمی شد. بدتر از همه این که آب قم، شور بود. عبدالباقی توی زیرزمین، دستگاهی راه انداخت که با آن، آب مقطر می‌گرفتند.

پسر ارشد، مهندسی می‌خواند. راه پدر را نرفته بود. محمدحسین دوست داشت او برود حوزه، لباس بپوشد. چند بار هم با او حرف زد، اما وقتی دید او نمی  خواهد، رها کرد. تندی یا زور در کارش نبود.

حالا پسر ارشد برای خودش کسی شده بود و چند سال بود که از طرف دولت، او را فرستاده بودند انگلستان، درس بخواند.

زمستان پنجاه و شش، چهار سال بعد از فوت برادرش، محمدحسین هم مجبور شد برود آن جا برای معالجه. قلبش خوب بود، اما دستهایش مدام می‌لرزید. نمی توانست بخواند... خسته بود. گفتند سلسله اعصابش ضعیف شده. باید یک دکتر خوب، او را ببیند. دکتر خوب در لندن، او را دید. داروهایی برای سلسله اعصابش نوشت و وقتی چشمهایش را معاینه کرد، گفت پرده‌ای روی آنهاست که باید جراحی کرد و برداشت، وگرنه دید او را از بین می‌برد.

قرار شد همان روزها و همانجا عملش کنند. مثل هر جراحی‌ای در هر جای دنیا، دکتر گفت او را بی‌هوش کنند. اما محمدحسین اجازه نمی‌داد او را بی هوش کنند و کسی نمی‌دانست چرا.

یک روز، یکی از دوستان قدیم که آمده بود دیدنش، پرسید: آقا از اشعار حافظ، چیزی در نظر دارید؟ او نگاهش کرد. چشم‌هایش که توی این صورت رنگ پریده، آبی تر شده بودند، برق زدند. خواند: صلاح کار کجا و من خراب کجا؟

بعد، سرش را توی بالِش فشار داد و چشم‌هایش را بست.

می‌گفت: من خودم هر چند دقیقه که لازم باشد، چشمم را باز نگه می‌دارم، بدون پلک زدن. موضوع را به دکتر گفتند و او راضی نمی‌شد. بعد سعی کردند برایش توضیح بدهند که این پیرمرد با آدم‌های دیگر فرق دارد. گفتند او حکیم است، Philosopher است. دکتر این را که شنید، لبخند زد. گفت: اگر فیلسوف است، بی‌هوشی لازم نیست.

می‌گویند سالهای بعد از این، حالات استاد، غریبتر شد. کمتر از همیشه حرف می‌زد، کمتر از همیشه غذا می‌خورد، بیشتر از همیشه راه می‌رفت و ساعتها بدون این که خواب باشد، چشمهایش را روی هم می‌گذاشت. وضو می‌گرفت، رو به قبله می‌نشست و چشمهایش را می‌بست. یک روز هم تمام شعرهایش و جزوه‌ای را که در شرح غزل های حافظ نوشته بود، آورد وسط حیاط و سوزاند. کسی جرأت نکرد بپرسد چرا. آنهایی که نسخه ای، دست نویسی از اینها را پیش خودشان داشتند، سفت نگه داشتند و چیزی نگفتند. دلشان نمی‌آمد این چیزها بسوزد.

چند ماه بعد، وقتی بهار شد، محمدحسین به مشهد رفت و بیست و دو روز، آن جا ماند. آن جا حالش بهتر بود. دیگر نمی‌گفت: حالت خواب در چشمهایم پیداست. نمی‌گفت: چشم‌هام پر از خواب است، پر از خاک است. اما چند ماه بعد، دوباره حالش بد شد و در بیمارستانی در تهران بستری‌اش کردند. بعد هم او را به خانة خودش در قم آوردند. دوستها و شاگردهایش به دیدنش می‌آمدند و او ساکت بود. ساکت، با چشم هایی که به گوشه‌ای از اتاق، خیره شده بود.

چند هفته که گذشت، دوباره برش گرداندند تهران. دکترها چیز درست و معلومی نمی‌گفتند و او گاهی به هوش بود، گاهی نبود. یک روز، یکی از دوستان قدیم که آمده بود دیدنش، پرسید: آقا از اشعار حافظ، چیزی در نظر دارید؟ او نگاهش کرد. چشم‌هایش که توی این صورت رنگ پریده، آبی تر شده بودند، برق زدند. خواند: صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بعد، سرش را توی بالش فشار داد و چشم‌هایش را بست.


بخش‌هایی از یک کتاب زندگی محمد حسین طباطبایی ؛ انتشارات روایت فتح


  

قرآن

مرحوم طبْرِسى، از ابن عباس نقل مى‌کند که مردى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله ‏رسید و عرض کرد: اى رسول خدا! همسایه‌اى به نام اِمرِوُء القیس دارم که قسمتى از ‏زمین مرا غضب کرده است و مردم گواه صدق‎ ‎منند، ولى چون براى او احترام بیشترى ‏قایلند، حاضر به حمایت من نیستند‎.

پیامبر‎ ‎صلى الله علیه و آله امروء القیس را خواست و از او در این‌باره سؤال کرد.‏

او در‎ ‎پاسخ همه چیز را انکار کرد. پیامبر به او پیشنهاد سوگند کرد‎ ‎ولى شاکى عرض کرد: ‏یا رسول الله ! او مرد بى‌بند و بارى است و برایش هیچ مانعى‏‎ ‎ندارد که سوگند دروغ یاد ‏کند‎.

پیامبر فرمود: به هر حال چاره‌اى‎ ‎نیست، یا باید شهود بیاورى و یا باید ‏تسلیم سوگند او شوى. ‏

به هنگامى که امروء‎ ‎القیس برخواست تا سوگند یاد کند، پیامبر صلى الله علیه و آله به او ‏مهلت داد و‎ ‎فرمود: عجله‌ای نیست! در این باره بیندیش و بعداً سوگند یاد کن‎.

بعد از رفتن آنان، خداوند پیامبر را نجوا کرد و  آیه نازل شد که: ‏

 

وَ لاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِیلاً إِنَّمَا عِندَ اللّهِ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏

مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ 

پیمان خدا را به بهایی اندک مفروشید زیرا ، اگر بدانید ، آنچه در نزد خداست برایتان بهتر ‏است.‏

آنچه نزد شماست فنا می شود و آنچه نزد خداست باقی می ماند و آنان را که، ‏شکیبایی ورزیدند پاداشی بهتر از کردارشان خواهیم داد.‏

 

بعد از مدتی که دوباره آنان برای رسیدگی به دعوایشان آمدند، هنگامى که پیامبر صلى ‏الله علیه و‎ ‎آله این آیات را که آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن بر حذر می‌داشت براى ‏آنها خواند کلام خداوند بر دل امروء القیس اثر نهاد و او را به زبان آورد که: حق است . آن ‏چه نزد من است سر انجام‎ ‎فانى مى‌شود و این مرد راست مى‌گوید. من قسمتى از ‏زمین او را غصب کرده‌ام ولى نمى‌دانم چه مقدار بوده است.‏

اکنون که چنین است هر مقدار مى‌خواهد (و مى داند حق اوست)‏‎ ‎بر گیرد و معادل آن ‏هم، به خاطر استفاده‌اى که در این مدت از زمین او کرده‌ام بعنوان غرامت بردارد‏‎ .

در این هنگام، سومین آیه نازل شد که: ‏

 

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ ‏مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ

هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد ، اگر ایمان آورده باشد زندگی خوش و پاکیزه ای ‏بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان عطا خواهیم کرد.

 

و به امروا القیس و تمام کسانى که عمل صالح توأم با ایمان‏‎ ‎دارند، بشارت حیات طیب ‏داد‎.

این آیات، آیه‌های 95 تا 97 سوره‌ی نحل است


با تصرف از:داستانهایى از شان نزول‎ ‎قرآن؛ على‎ ‎نورالدینى


  

جوان و دوستی با خدا

مسجد

دوستى خدا با جوانان

پروردگار عالمیان تمام بندگان خود را دوست مى‌دارد و نشانه‌هاى فراوانى از این دوستى پایدار در قرآن ‏مجید به چشم مى‌خورد قرآن با بیان این که خداوند محسنین (1) و توابین (2) و متطهرین (3) و متقین (4) و ‏صابرین (5) و متوکلین (6) و مقسطین (7) و مطهرین (8) را دوست مى‌دارد، این حقیقت را به خوبى روشن ‏کرده اما در عین حال نسبت به جوانان، به خاطر جایگاه خاصى که در نظام عالم هستى دارند دوستى و ‏علاقه دیگرى دارد.

خداوند متعال جوانان را به خاطر جوانى دوست داشته و احترام مى‌کند. محمد بن سلیمان از پدرش نقل ‏کرده که در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که ابوبصیر وارد شد، در حالى که نفس‌هاى عمیقى ‏مى‌کشید. همین که در جاى خود قرار گرفت، امام به او فرمود: علت این نفس بلند و عمقى که مى‌کشى ‏چیست؟

گفت : اى فرزند رسول خدا، سن من بالا رفته و استخوانهایم کوبیده گشته و مرگم فرا رسیده و این در ‏حالى است که نمى‌دانم سرنوشت آخرتم چگونه خواهد شد.

امام فرمود: اى ابا محمد تو نیز که چنین مى‌گویى؟

گفت : فدایت شوم، چرا چنین نگویم.

امام فرمود: اى ابامحمد، آیا نمى‌دانى که خداوند متعال جوانان شما را اکرام مى‌کند و از بزرگسالان شرم و ‏حیا مى‌کند؟

گفت : فدایت شوم، چگونه خدا جوانان را اکرام کرده و از بزرگسان و پیرمردان شرم مى‌کند؟

حضرت فرمود: خداوند جوانان را به احترام جوانى عذاب نخواهد کرد و از پیرمردان شرم نموده، آنها را ‏حسابرسى نمى‌کند.(9)

از این رو است که خداوند تمام پیامبران را در جوانى به پیامبرى برانگیخت (10) و به خاطر همین دوستى ‏است که تمام بهشتیان جوان (11) خواهند بود و قرآن در روز محشر به صورت جوانى نشان داده مى‌شود(12) ‏و به همین جهت است که اصحاب کهف با این که بزرگسال بودند، اما قرآن آنان را جوان خطاب کرد(13) و امام ‏زمان (عج) نیز در چهره یک جوان ظاهر مى‌گردد(14) و یارانش همه جوان هستند(15) و سرانجام ملک الموت ‏در چهره جوانى سفید روى خواهد آمد.(16)

آرى، این کمال بى انصافى است که جوان بداند خداوند متعال چه قدر او را دوست دارد به او مهر و محبت ‏مى‌ورزد، اما او با گناه در محضر خالق خود، راه دوستى متقابل را بر خود ببندد.‏

فروتنى در برابر خدا

یکى از بهترین و عارفانه‌ترین حالات بنده مخلص، حالت خدا ترسى و وحشت از روز قیامت است.

این حالت مراتب و جلوه‌هاى گوناگونى دارد، اما در انبیاى الهى و معصومین (علیهم السلام) داراى بیشترین ‏جلوه است؛ چرا که آنان در بالاترین مراتب خوف خدا قرار دارند دیگران نیز که در مراتب پایین‌ترى هستند، به ‏گوشه‌اى از این کمالات دست یافته‌اند در این میان دانشمندان و علما بیشتر از دیگران روحیه خدا ترسى ‏داشته‌اند.

قرآن کریم مى‌فرماید: انما یخشى الله من عباده العماء(17) از میان بندگان خدا فقط دانشمندان از او ‏مى‌ترسند.

حال باید پرسید: چرا فقط دانشمندان از خدا مى‌ترسند؟

علت آن است که هر چه معرفت و یقین انسان به خدا بیشتر شود، ترس او از پروردگار بیشتر خواهد شد.

ترس از خدا اگر چه علل گوناگونى دارد، اما موثرترین آنها، به یاد آوردن عظمت پروردگار و وعده‌هاى تخلف ‏ناپذیر او و به خاطر آوردن عظمت روز قیامت است که تمام این حالات، انسان را به ترس از خدا و روز قیامت ‏وا‌مى‌دارد.

در دوران جوانى که دورانى حساس و پرفراز و نشیب است و جوان قادر است همه چیز را در خود بیازماید، ‏این مساله کاملا آشکار است؛ چرا که جوان ممکن است با آزاد گذاردن نفس اماره و طغیانگر و پیروى از ‏وسوسه‌هاى شیطان، خود را از قید همه چیز رها کرده، به حیوانى درنده و خون آشام تبدیل شود و ممکن ‏است با مهار کردن آن، خود را به بالاترین مراتب کمال انسانیت و عالى ترین مراحل معرفت برساند.‏

خدا ترسى، بهترین راه سازندگى

جوانان مى‌توانند با صفاى دل و فکر و اندیشه بیش تر که در عظمت خدا و جهان آخرت دارند، نه تنها بر ‏مشکلات زندگى پیروز شوند، بلکه بر بیمارى‌هاى روحى از قبیل پوچى، بى هدفى، دین‌گریزى و گرایش به ‏مفاسد اجتماعى و اخلاقى چیره گردند و گاهى همین حالات عرفانى، آن چنان آن ها را متحول مى‌کرد که ‏نه تنها مورد تشویق و تقدیر پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) قرار مى‌گرفتند؛ بلکه ‏یادشان نیز در تاریخ جاوید مانده است.‏

اینک توجه شما را به نمونه هایى از این بیدارى جلب مى‌کنیم:

 

‏1. اسحاق بن عمار گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که روزى پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از ‏نماز صبح، در مسجد چشمش به جوانى افتاد که از شدت بى خوابى پیوسته سر خود را بالا و پایین مى‌برد ‏او که رنگش زرد گشته و اندامش لاغر و چشمانش فرو رفته و پوست بدنش به استخوانش ‍ چسبیده بود، ‏در مقابل پپامبر قرار گرفت.

حضرت به او فرمود، اى حارث، چگونه صبح کردى؟

گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، صبح کردم در حالى که به یقین رسیده‌ام.

پیامبر که از سخنش شگفت زده شده بود فرمود: بدان که براى هر یقینى حقیقتى است، پس نشانه ‏حقیقت یقین تو چیست؟

گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، همو است که اندوهگینم کرده و شبم را به بیدارى کشانده... ‏به همین جهت از دنیا و آن چه در آن هست بیزار گشتم گویا مى‌بینم عرش پروردگارم براى حسابرسى ‏برقرار شده و تمام بندگان براى این جهت زنده شده اند و من در میان آنان هستم و همچنین مى‌بینم که ‏اهل بهشت از نعمت‌هاى بهشتى بهره مى‌برند و با یکدیگر در جایگاه خود آشنا مى‌شوند و مى‌بینم که ‏جهنمیان در جهنم گرفتار عذابند و به شدت نعره مى‌زنند. هم اکنون صداى گرفتن آتش را مى‌شنوم که در ‏گوش ‍ من طنین انداز است.

پیامبر (صلى الله علیه وآله) با شنیدن این سخنان از این جوان فرمود این بنده‌اى است که خداوند قلب او را ‏به نور ایمان روشن فرموده است. سپس ‍ فرمود اى جوان چه آرزویى در دل دارى؟

جوان گفت: دعا کن که در کنار تو شهید بشوم.

پیامبر برایش دعا فرمود و چیزى نگذشت که در یکى از جنگ ها به شهادت رسید...(18)‏

‏2. روزى سلمان فارسى در شهر کوفه از بازار آهنگران گذر مى‌کرد، نگاهش ‍ به جوانى افتاد که نقش بر ‏زمین شده و از هوش رفته است و مردم اطراف او را گرفته‌اند تا چشمشان به سلمان فارسى افتاد، گفتند: ‏اى ابا عبدالله این جوان بیمارى صرع گرفته، اگر ممکن است چیزى در گوشش بخوان، تا به هوش آید ‏سلمان نزد آن جوان آمد، تا او چشمش به سلمان افتاد، از جاى برخاست و گفت: اى اباعبدالله، آن چه این ‏مردم درباره من مى‌گویند درست نیست، چرا که من لحظاتى پیش، از کنار همین آهنگران مى‌گذشتم و ‏دیدم که آنان با پتک‌هاى آهنین مشغول کوبیدن هستند که ناگهان به یاد پروردگار افتادم که مى‌فرماید: و ‏لهم مقامع من حدید(19) از ترس عذاب و عقاب خداوند بى اختیار عقل و هوش از سرم رفت.

سلمان چون چنین دید، به آن جوان علاقه‌مند شد و او را برادر دینى برگزید و همچنان با او بود تا آن که آن ‏جوان بیمار شد سلمان فارسى به عیادتش ‍ رفت، اما او را در حال جان کندن یافت. سلمان ملک الموت را ‏خطاب کرده فرموده: اى فرشته مرگ با برادرم ارفاق کن.

پاسخ شنید که اى ابا عبدالله، من نسبت به هر مومنى ارفاق خواهم کرد.(20)‏

‏3. عبایة بن ربعى گوید: جوانى از انصار بود که گاهى نزد عبدالله بن عباس ‍ مى‌رفت و بسیار مورد احترام ‏وى بود.

به او گفته شد: چرا به این جوان این گونه احترام مى‌کنى، در حالى که او جوان شایسته‌اى نیست و شبها ‏به گورستان رفته، نبش قبر مى‌کند.

عبدالله گفت: هرگاه چنین چیزى از او دیدید مرا خبر کنید.

در یکى از شبها که آن جوان به سوى قبرستان رفته بود و در بین قبرها قدم مى‌زد ابن عباس را خبر کردند.

عبدالله به قبرستان رفت تا از نزدیک شاهد ماجرا باشد؛ از این رو خود را در گوشه‌اى پنهان ساخت و از دور ‏نظاره گر او شد.

جوان داخل قبرى شد که از پیش براى خود آماده کرده بود و در آن خوابید و با صداى بلند فریاد زد: واى بر ‏من و تنهایى من داخل قبر؛ واى بر من اگر زمین از زیر من به سخن درآید و بگوید: چرا به این جا آمدى، من ‏کینه تو را داشتم در حالى که بر پشتم بودى، پس چه بدتر حال که به درونم آمدى؛ واى به حال من اگر ‏بنگرم که انبیاء و فرشتگان در روز قیامت همه صف بسته باشند؛ چه کسى از عدل تو مرا نجات مى‌دهد و ‏چه کسى مرا از مظلومین رهایى مى‌بخشد و چه کسى مرا از آتش جهنم پناه مى‌دهد از کسى نافرمانى ‏کردم که سزاوار نبود کسى به نافرمانى او بپردازد؛ پیوسته با خداى خود عهد و پیمان بستم اما او هرگز ‏نشانه‌اى از صدق و وفا به عهد و پیمان در من ندید.

این جملات را پشت سر هم تکرار مى‌کرد و مى‌گریست و وقتى که مناجات او به پایان رسید از قبر بیرون ‏آمد.

ابن عباس نزدیک رفت و دست به گردن جوان انداخته، گفت: چه خوب نبش قبر مى‌کنى و چه زیبا گناهان را ‏بیرون مى‌آورى و از خداى خود طلب بخشش مى‌کنى.(21)‏

چند نکته آموزنده

‏1. از گفت و گوى پیامبر (صلى الله علیه وآله) و حارث این نکته به دست مى‌آید که گاهى جوانان در دوران ‏جوانى زنگار قلب خود را کنار زده آن را جلا میدهند و جلا دادن قلب، یعنى این که دل نورانیت خاصى ‏مى‌یابد که تمام حجاب ها از مقابل او کنار مى‌رود و آن چه را که شنیده، گویا به چشم خود مى‌بیند که ‏همین معنا را یقین مى‌نامند دلى که به نور ایمان روشن شد، زندگى در این دنیا براى او دیگر چندان ارزشى ‏ندارد جوانى که به یقین رسیده، دیگر فریفته دنیا نمى‌شود؛ به سراغ گناه و کارهاى زشت نمى‌رود جوانى ‏که نعمت‌هاى بهشتى را مى‌بیند نعمتهاى دنیوى هرگز در چشمش ‍ جلوه نمى‌کند؛ از این روى او در انتظار ‏عبور از این دنیا است بدین جهت مى‌بینیم که در پاسخ پیامبر (صلى الله علیه وآله) که از او پرسیده بود: ‏چه آرزویى در دل دارى گفته بود فقط شهادت آن هم در رکاب تو.‏

‏2. نکته دوم این که چگونه مى‌شود انسان از حادثه اى که مى‌بیند، ناگهان نورى در دل او بتابد و واقعیات را ‏آن چنان که هست ببیند و از دیدن پتکى که آهنگر براى کوبیدن آهن به کار مى‌برد، روز قیامت در مقابل ‏چشمانش ‍ مجسم مى‌شود و به یاد فرشتگانى که در دستشان چنین گرزهایى هست که بر سر ‏انسان‌هاى عصیانگر مى‌کوبند، مى‌افتد و این نکته اى است بسیار مهم که از ماجراى دوم بدست مى‌آید.‏

‏3. سومین نکته‌اى که از ماجراى‌هاى گذشته به دست مى‌آید این که آن جوان حسابگرى را از خود آغاز ‏کرده بود، پیش از آن که دیگران به حساب او برسند او در برخى شب ها به اقامت گاه اجبارى آینده‌اش ‏مى‌رفت و به عمران و آبادى آن مى‌پرداخت او از نافرمانى‌ها و پیمان شکنى هایش در آن خانه تنگ و تاریک ‏و وحشتناک پرده برداشته و در برابر گناهان خود از خدا طلب عفو و بخشش مى‌کرد آرى همین محاسبه ‏است که انسان را از عمکردهاى ناشایست و گناهان نابخشودنى باز مى‌دارد و در نتیجه، یک بازنگرى در ‏گذشته‌هاى خود خواهد داشت و همین است معناى فرمایش ‍ پیامبر بزرگ اسلام (صلى الله علیه وآله) که ‏فرمود: حاسِبوا اَنفُسَکُم قَبلَ اَن تُحاسِبوا(22) حساب خویشتن را دریابید پیش از آن که به حسابتان برسند.

شاید برخى از جوانان چنین فکر کنند که این حالات با زندگى طبیعى و عادى یک انسان منافات دارد؛ چرا که ‏با چنین کارى جوانان به انزوا و گوشه نشینى دعوت مى‌شوند.

پاسخ آن است که این تصورى بیش نیست؛ چرا که هدف، تجدید نظر در گذشته است و از این به خود ‏آمدن، توجه جوان به خدا و روز قیامت و سختى آن روزها بیشتر مى‌شود، نه این که از او خواسته شود تا ‏همانند آنان چنین کارهایى انجام دهند؛ زیرا در آن روز تشخیص برخى براى بیدارى خود آن چنان بوده و امروز ‏براى بیدارى، راه‌هاى دیگرى نیز وجود دارد که مى‌باید از آن ها استفاده شود.‏

نکته دوم آن که آیا اشکالى دارد که گاهى انسان سرى به محل اسکان دائمى خویش زده، از آن جا عبرت ‏بگیرد تا فشار گناه در او شکسته شود؟ آیا معصومین (علیهم السلام) ما را سفارش ننموده‌اند که گاهى ‏سراغ اهل قبور برویم تا ضمن زوده شدن غم و غصه از خانه‌هاى تنگ و تاریک و وحشتناک، درس عبرت ‏بیاموزیم و آیا رفتن به چنین مکان هایى با زندگى منافات دارد در حالى که انسان را به فکر آینده و تلاش ‏براى آن جهت وامى دارد.‏

سوم آن که هیچ گاه پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) از کسى نخواسته‌اند تا ‏دست از تلاش و زندگى برداشته، از زن و فرزند فاصله بگیرد و یا در حال انزوا و گوشه نشینى و رهبانیت به ‏سر برد بلکه ضمن رد چنین رفتارى همگان را به تلاش و کوشش براى زندگى شرافتمندانه دعوت کرده‌اند ‏البته با در نظر گرفتن فراز و نشیب‌هاى زندگى از همگان به ویژه جوانان خواسته اند تا براى فائق آمدن بر ‏مشکلات و دشوارى‌هاى زندگى، پیوسته خدا را در نظر بگیرند و او را در همه حال حاضر و ناظر بر اعمال و ‏افعال و کارهاى خود بدانند و در اثر این توجه به خداى بزرگ، براى زندگى بهتر، کمتر خود را به گناه آلوده ‏سازند.

ضمنا این را بدانند که در سایه رعایت قوانین الهى، مى‌توان به زندگى بهترى دست یافت، زیرا چه بسیار ‏جوانانى بوده و هستند که با فاصله گرفتن از این حقیقت روشن، خود را در دام بدترین انسان ها انداخته و ‏گرفتار کرده‌اند و چه بسیار جوانانى که بر اثر نداشتن ترس از خدا و روز قیامت، زندگى شان به یأس و ‏ناامیدى مبدل گشته است.‏

چه کنیم تا چنین باشیم؟

‏1. طبق سفارش معصومین (علیهم السلام) جوانان قرآن را با تدبیر بیشترى بخوانند اگر به آیات قیامت و ‏بهشت و جهنم و عذاب الهى رسیدند درنگى کرده در آن آیه بیشتر بیندیشند.

 

‏2. حالات پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) را در حال نماز، به ویژه به مناجات آنان با ‏پروردگار خویش، بیشتر مطالعه کنند با توجه به مضامین بسیار عالى دعاى کمیل، خواندن این دعا، هر ‏لحظه انسان را به خدا نزدیکتر مى‌کند.

 

‏3. به هشدارهاى معصومین (علیهم السلام) که در قالب پند و اندرز و نصیحت آمده بیشتر توجه داشته ‏باشیم امام صادق (علیه السلام) به اسحاق بن عمار که ظاهرا در آن روزها جوان بوده، چنین سفارش ‏مى‌کند: یا اسحاق، خِف اللهَ کََأنَّکَ تَراهُ، فَاِن شَکَکتَ فِى أنَّهُ یَراکَ فَقَد کَفرتَ وَ اِن تَیقَّنتَ أَنَّهُ یَراکَ ثُم بَرَزتَ لَهُ ‏بالمَعصِیةِ فَقَد جَعلتَهُ فِى حَد اَهوَنِ الناظِرینَ اِلیکَ (23) اى اسحاق از خدا به گونه‌اى بترس که گویا او را ‏مى‌بینى. پس اگر شک داشته باشى که او تو را مى‌بیند بدان که کافر گشته‌اى، و اگر یقین داشته باشى ‏که او تو را مى‌بیند و در عین حال با گناه و نافرمانى‌ات در برابرش قرارگیرى، بدان که پروردگار را در حد ‏کوچکترین بینندگان خویش ‍ به شمار آورده‌اى.‏


‏1- سوره بقره، آیه 195.

‏2- سوره بقره، آیه 222

‏3- سوره بقره، آیه 222.

‏4- سوره آل عمران، آیه 167

‏5- سوره آل عمران، آیه 146

‏6- سوره آل عمران، آیه 159.

‏7- سوره مائده آیه 42

‏8- سوره توبه، آیه 108

‏9- کافى، ج 8، ص 34

‏10- میزان الحکمة، ج 4: ص 3020، کنز العمال، ج 11، ص 475

‏11- بحارالانوار، ج 43، ص 292.

‏12- کافى، ج 3، ص 603

‏13- کافى، ج 8، ص 395

‏14- بحارالانوار، ج 52، ص 287 و ج 44، ص 19

‏15- بحارالانوار، ج 52، ص 344.

‏16- کافى، ج 8، ص 392

‏17- سوره فاطر، آیه 28

‏18- مشکاة الانوار، ص 14؛ کافى؛ ج 2، ص 53

‏19- سوره حج، آیه 21

‏20- بحارالانوار، ج 22، ص 385

‏21- امالى شیخ صدوق، ص 294

‏22- محاسبة النفس، ص 13

‏23- معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 51‏

جوان از منظر معصومان؛ محمد جواد مروجى طبسى

  

 

علامه طباطبایی

شیطان خودِش و اسمِش و کارهاش چیزهایی هستن که همه‌ی ما از بچّگی باهاش سر و کار داشتیم.

برا من یه ؟ گُنده بوجود آمده که آخرِ این ماجرا چی‌می‌شه؟ و این موجود مرموز عاقبتش به کجا کشیده می‌شه؟

جواب این سوال‌ها در قرآن و گفته‌های ارزشمند امامان پاکمون اومده، و کم بیش قصه شیطان و قسَمش و ... رو شنیدیم، اما همین سوالِ منو شخصی از علامه طباطبایی می‌پرسه که شنیدنش خالی از لطف نیست!!

حالا بیایْن باهم چند دقیقه‌ای پای درس این استاد بزرگ و عزیز، و توی این کلاس درس‌آموز، بنشینیم و لذت ببریم.

 

فرجام مهلت شیطان

به استاد گفتم:

       - خدا در قرآن می‌فرماید:

       «قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»(1)

       "شیطان گفت: ای پروردگار من، مرا تا روزی که دوباره زنده شوند، مهلت ده".

       "و خدا گفت: تو از مهلت یافتگانی، تا آن روز معینِ معلوم".

       استادمیشه بفرمایید، وقت معلومی که تو این آیه خدا می‌فرماد تا اون وقت به شیطان مهلت داده تا کی هستش؟

 

استاد در جواب سوالم گفتند:

     - شیطان از خدای متعال مهلت خواست و گفت "فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ، مرا تا روز قیامت مهلت بده" ولی خداوند سبحان در جوابش فرمود  "فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ"، که گویا این وقت، پیش خود شیطان هم معلوم است. 

در روایتهایی که در باره رجعت هست، آمده که لشکر امیر المومنین -علیه السلام- با شیطان و ذریّه و یارانش در حوالی بصره می‌جنگند و نزدیک می‌شود که لشکر امیر مومنان شکست بخورد، ناگاه رسول خدا از آسمان نازل می‌شوند و اینجاست که شیطان می‌فهمد که "وقت معلوم" فرا رسیده، لذا به طرف بیت المقدس می‌گریزد، ولی پیغمر اکرم او را تعقیب می‌کند و روی صخره‌ی بیت المقدس -قبله‌ی نخست مسلمانان- ، شیطان را سر می‌بُرد و دنیا پر از خیر و صلاح می‌شود (2)

 

      پیوند به:

                     نسخه‌ی علامه طباطبایی برای جوان 22 ساله

 


1- سوره‌ی "ص"، آیه‌ی 79- 81

2- بحار الانوار ج53،‌صص 39 و 45

 

ر.ک: "در محضر علامه طباطبایی"، محمد حسین رخشاد،‌ص56

                                                                                                                             حسین عسکری

                                                                                                                                 سایت تبیان


  

در حدیث مناظره‌ی حضرت امام صادق علیه‌السّلام با شخص ملحدی آمده است که:

حضرت از او می‌پرسد: آیا کشتی سوار شده‌ای؟

وی جواب می‌‌دهد: آری

حضرت می‌فرماید: هیچ اتّفاق افتاده که کشتی شما غرق شود؟

عرض می‌کند: آری.

حضرت می‌فرماید: در آن وقت آیا قلبت متوجّه جایی شده که تو را از مهلکه نجات دهد؟

می‌گوید: بله،

بعد حضرت می‌فرماید: «همان خداوند عالمیان است.» (1)

سوال:

آیا این گونه استدلال در قرآن کریم وجود دارد؟

جواب:

مسأله‌ی کشتی و دریا در جاهای متعدّد از قرآن کریم (2) ‌ذکر شده است. و این بیانگر آن است که وقتی دست انسان از عوامل بیرونی خالی شد و قلبش از تعلّق به آن‌ها تهی گشت، خداوندِ قادرِ متعال کافی است که او را به هر کمالی که خواست برساند.

سوالی دیگر:

روشن است که این حالت اختصاص به مشرکین ندارد، بلکه مومنین نیز هرگاه در وسط دریا کشتی‌شان متلاشی شد و خواستند غرق شوند، به خداوند متعال پناه می‌برند و پی می‌برند که هیچ‌ پناهگاه و راه نجاتی جز خدا و به سوی خدا نیست.پس چرا این دسته از آیات نظر به خصوص مشرکین دارد؟

جواب:

چون روی سخن و استدلال قرآن علیه بت‌پرستانی است که اعتقاد داشتند «خداوند، خالق عالم است» و این مطلب برای آنان هیچ جای تردید نبود. چنان که در قرآن می‌فرماید:

"و لَئِن سَاَلتَهُم مَّن خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرضَ لَیَقولُنَّ اللهُ" (3)

"و اگر از آن‌ها بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا."

و تنها اختلاف اسلام و قرآن با آنان در تدبیر نظام عالم بود؛ زیرا آنان اعتقاد داشتند که جهان توسّط بندگان صالح خدا اداره و تدبیر می‌شود، و هر کدام از آنان (بندگان صالح) بخشی از نظام آفرینش (از قبیل زمین، آسمان، صحرا، دریا، کوه، جنگل، انسان و انواع حیوانات) را تدبیر می‌کند و به او «ربّ» و به مجموع آنان «ارباب» می‌گفتند. با این همه، آنان را مخلوق نمی‌‌دانستند و در وجود خداوند متعال نیز شّکی نداشتند و او را «ربّ الارباب» و خدای خدایان می‌نامیدند.

بر این پایه، این دسته از آیات قرآن در مقام ردّ آنان، و نظر به اثبات ربوبیّت خداوند متعال در تمام بخش‌های نظام عالم و پهنه‌ی گیتی از جمله دریا دارند.

آخرین سوال:

چگونه می‌توان با این دسته از آیات، بر ربوبیّت خداوند متعال استدلال نمود؟

جواب:

چون نجات از غرق و هلاکت، حاجتی است که اربابان مادّی نمی‌توانند آن را بر آورند، لذا انسان در چنین مواقعی از ته دل و صمیم قلب می‌فهمد که تنها خداوند متعال، چاره ‌ساز و دستگیر است، لاغیر.

__________________

1- ر. ک: بحارالانوار، ج3، ص 41، روایت 16؛ ج 67، ص 137، روایت7؛ ج 92، ص 232، روایت 14، ص 240، روایت 48.

2- ر. ک: سوره‌ی یونس، آیه‌ی 22؛سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 65 و... .

3- سوره‌ی لقمان، ‌آیه‌ی 25؛ سوره‌ی زم، آیه‌ی 38.

در محضر علامه طباطبایی


  

 

تقوای قلب

«و من یعظّم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب» (1)

از نظر قرآن کریم منشأ تعظیم شعایر الهى تقواى قلب انسان است و اضافه‏ى تقوا به قلوب، اشاره به این است که حقیقت تقوا و اجتناب از گناهان امرى است معنوى که وابسته به قلب است، و منظور از قلب، دل و نفس انسانى است. بنابراین، تقوا فقط در گرو ظاهر اعمالى که جز حرکات و سکنات بدنى نیست، نخواهد بود. چون حرکات و سکنات در اطاعت و معصیت مشترک است. مثلاً بى‏جان کردن در قصاص و جنایت، و نیز نماز براى خدا و براى ریا و مانند این‏ها از نظر ظاهرى یکى است. پس، اگر یکى حلال و دیگرى حرام، و یکى زشت و دیگرى معروف است، به دلیل همان امر معنوى درونى و تقواى قلبى است، نه خود عمل. (2)


پی نوشت ها:

1- حج/32.

2- المیزان، ج14، ص410.

منبع:

قرائتی، هزار و یک نکته از قرآن


  

ویروسی در همین نزدیکی ها

ویروسی در همین نزدیکی ها

آیا تا به حال درباره خطرناکترین ویروس دنیا چیزی شنیده اید؟ آیا می دانید هوشمندترین ویروس دنیا چه نام دارد؟ ازنحوه فعالیت این ویروس چقدر مطلعید؟ 

این روزها تا کسی سخن از"ویروس" به میان می آورد نا خود آگاه همه ذهنشان به سوی ویروسهای کامپیوتری و یا ویروسهای زیست شناسی معطوف می شود.

نمی گویم این ویروسها خطرناک نیستند و نباید آنها را شناخت؟ بلکه از هر ویروسی خواه مضر یا مفید، خطرناک یا بی خطر باید برحذر بود؟

اصل صحبت من این است که در دنیای پیرامون ما ویروس و ویروسهای دیگری هم وجود دارند که به هیچ روی نباید آنها را دست کم گرفت چرا که یک آن غفلت ازآنها چه بسا داغ حسرتی ابدی بر دل انسان بگذارد. درست به همین دلیل، شناخت این موجودات موذی و خطرناک بیش ازهرپدیده دیگری ضرورت دارد.

این ویروس دردسر ساز نیزگاه بردوش یک فعل پسندیده دینی ودر لباس یک رفتار اخلاقی با ظاهری کاملا موجه می کوشد که به اهداف شوم  وپلید خود دست یابد.

میان این ویروس و ویروسهای دیگری که تا کنون شناخته ایم البته وجوه اشتراک و اختلاف فراوانی است؛ ویروسهای کامپیوتری به عنوان مثال:

- تحفه تکنولوژی و جزء لاینفک دست آوردهای زندگی امروزی در هزاره دوم هستند و رهایی از آنها بیشتر به یک رؤیا شباهت دارد تا واقعیت. همینطور ویروس مورد بحث ما نیز بخش حتمی و جدایی ناپذیر زندگی بشری در روی زمین است و رهایی ازآن خیالی خام بیش نیست.

- همه ویروسها و از جمله ویروسی که منظور نظر ماست به هنگام حمله، یک سلسله علایم هشداردهنده با خود به همراه دارند که پس ازآگاهی از آنها می توان با به کار گرفتن آنتی ویروس مناسب، یک پوشش مناسب ایمنی در مقابل آنها ایجاد و از این طریق حمله آنها را دفع و خنثی نمود.

- هر یک از ویروسهای یادشده انواع و افسامی دارند؛ ویروسهای کامپیوتری به طور کلی سه نوعند:

1- terojan horse

2- worm

3- bomb

ویروس مزبور نیز به دو نوع انسی و جنی تقسیم می شود.(1)

- ویروسهای رایانه ای اسامی متعددی دارند از جمله Melissa، RTM و...

- ویروس مورد نظر ما نیز اسامی و اوصاف بسیاری دارد از جمله:

ابلیس (نام خاص وی)، شیطان( نام عام وی)، خنّاس، رجیم، عزازیل، حارث، صاغر، مذئوم، مدموره، غوى، عفریت، مارد، ابومره، ابوخلاف، ابولبین، وهار، نائل و ابو الجان(2)

- ویروس‌ها ی کامپیوتری معمولا از قطعه نرم‌افزار کوچک تشکیل شده‌اند که بر دوش یک برنامهء حقیقی حمل می‌شود وبا الصاق در کنار هر برنامه ای می توانند دستورات تخریبی خاص خود را دنبال کنند.

این ویروس برخلاف ویروس های کامپیوتری که فقط دیتا و داده ها را از میان می برد، صرفا در حوزه فکر و اندیشه اثر نمی گذارد بلکه، ذهن و زبان، روح و روان، قلب، وجدان، اخلاق و رفتار انسان را آلوده و آسیب پذیر می سازد.

این ویروس دردسر ساز نیزگاه بردوش یک فعل پسندیده دینی ودر لباس یک رفتار اخلاقی با ظاهری کاملا موجه می کوشد که به اهداف شوم  وپلید خود دست یابد.

- ویروسهای از نوع نخست این قابلیت را دارند که می توانند به راحتی در شبکه ای وسیع تکثیر و توزیع شوند.

ساختار خلقت و ماهیت آفرینش ویروس یاد شده نیزاین امکان را برای وی فراهم می سازد که از طریق زاد وولد به تکثیر و تولید نسل خود بپردازد.(3)

- هر دو می توانند باعث رشد وترقی شوند. ویروسهای دسته اول، با عملکرد مخرب خود عیوب سیستم عاملها را آشکارمی کند وبرنامه نویسان با شناخت این نقاط ضعفها می توانند سیستم عاملهای مترقی تری به دست دهند. ویروسهای دسته دوم نیز وسیله ابتلا و آزمایش انسان انند که با خواسته‏ها و دعوت‏هاىخود به سوی ‏شر و پلیدى، هویت وجودی آدمی را می نمایانند و انسانها را به سوی کمال سوق می دهند.

- گاه برای پاک کردن آلودگیهای ناشی ازویروسهای کامپیوتری چاره ای جزفرمت ویا نصب دوباره ویندوزوجود ندارد، در مورد این ویروس ناشناخته نیزبرای جبران صدمات و آلودگیهای ناشی از عملکرد پیدا و پنهان این موجود گاهی به یک پالایش جدی نیاز دارید و می یایست که با  یک عزم جدی به تصفیه روح، روان، اندیشه و رفتارخود بپردازید.

از نقاط اشتراک که بگذریم برخی تفاوتها نیز میان این هر دووجود دارد. از جمله:

- این ویروس برخلاف ویروس های کامپیوتری که فقط دیتا و داده ها را از میان می برد، صرفا در حوزه فکر و اندیشه اثر نمی گذارد بلکه، ذهن و زبان، روح و روان، قلب، وجدان، اخلاق و رفتار انسان را آلوده و آسیب پذیر می سازد.

- ویروسهای از نوع اول تنها در فضای مجازی وب و کامپیوتر به سراغ انسان می آیند ولی این ویروس فوق پیشرفته نه تنها در فضای مجازی اینترنت و کامپیوتر که در فضای حقیقی زندگی نیز به مراتب بیشتر انسان را تهدید می کند.

در مورد این ویروس ناشناخته نیزبرای جبران صدمات و آلودگیهای ناشی از عملکرد پیدا و پنهان این موجود گاهی به یک پالایش جدی نیاز دارید و می یایست که با  یک عزم جدی به تصفیه روح، روان، اندیشه و رفتارخود بپردازید.

- دراغلب موارد ویروسهای کامپیوتری در پیوست ها و ضمایم یک برنامه کاربردی وجود دارند و به خوبی قابل رصد و مشاهده اند اما این ویروس کینه توز کاملا نامرئی است و همراه با اعوان و انصارش درست از آنجایی که شما آنها را نمی بینید، شما را می بینند و می پایند.(4)

- ویروسهای کامپیوتری اغلب عمر شان زیاد دوام پیدا نمی کند و بالاخره امروز و فردا آنتی ویروس از بین برنده آنها توسط متخصصان وارد بازار می شود اما کسی به درستی نمی داندکه عمر این ویروس غدّار و ایمان خوار، تا کی دوام خواهد داشت؟ تا روز قیامت؟ روز آخر دنیا ؟ نفحه اول؟ نفحه دوم؟ زمان رجعت؟ زمان ظهور حضرت مهدی(عج)؟

 والله اعلم!(5)       

                                                                                                                              سایت تبیان

                                                                                                                        ابوالقاسم شکوری


  

ساعت

 

تحلیل راه‌های تفکر دینی؛ طریق اوّل: ظواهر دینى

حدیث صحابه

احادیثى که از صحابه نقل می‌شود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد، قابل قبول است و اگر متضمن نظر و رأى خود صحابى باشد، داراى حجیتى نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابى معامله یک نفر مسلمان می‌کردند.

 

تتمه بحث در حدیث 

اعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جاى گفتگو نیست، ولى در اثر تفریطى که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهدارى حدیث و افراطى که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویج حدیث به عمل آمد، حدیث به سرنوشت اسف آورى گرفتار شد.

از یک سوى خلفاى وقت از ثبت و کتابت حدیث، منع می‌نمودند و هر چه اوراق حدیث به دست می‌آوردند می‌سوزاندند و گاه از نقل حدیث منع می‌نمودند، از این جهت بسیارى از احادیث دستخوش تغییر و تحریف و فراموشى و نقل گردید.

و از سوى دیگر، صحابه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را داشتند و مورد احترام خلفاى وقت و عموم مسلمانان بودند، به ترویج حدیث پرداختند و کار به جایى رسید که حدیث به قرآن حکومت می‌کرد و حتى گاهى حکم آیه با حدیث فسخ می‌شد(1) و بسیار اتفاق می‌افتاد که نقله یک حدیث براى استماع یک حدیث، فرسنگها راه پیموده رنج سفر بر خود هموار می‌نمودند.

گروهى از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعى از دشمنان خانگى اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند(2)

احادیثى که از صحابه نقل می‌شود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد، قابل قبول است و اگر متضمن نظر  خود صحابى باشد، داراى حجیتى نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است

 

به همین سبب دانشمندان اسلامى به فکر چاره افتاده و علم “رجال و درایه “ را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند.

ولى “شیعه“، گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث می‌کوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم می‌داند. از طریق شیعه در اخبار زیادى (3) که سند آنها قطعى است - از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده است حدیثى که مخالف قرآن کریم باشد ارزشى ندارد و حدیثى را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد.

به موجب این اخبار، شیعه به احادیثى که مخالف قرآن است عمل نمی‌کند و اخبارى که (4) مخالفت و موافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگرى که از ائمه اهل بیت رسیده بى اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت می‌گذارد، البته در میان شیعیان نیز اشخاصى پیدا می‌شوند که مانند گروهى از اهل سنت به هر حدیثى که به دستشان رسد، عمل می‌کنند.

 

روش شیعه در عمل به حدیث

حدیثى که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم یا ائمه اهل بیت علیه السّلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولى حدیثى که با واسطه به دست ما می‌رسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است :

در معارف اعتقادى که به نص قرآن، علم و قطع لازم است به خبر متواتر یا خبرى که شواهد قطعى به صحت آن در دست است عمل می‌شود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده می‌شود، اعتبارى نیست، ولى در استنباط (5) احکام شرعیه نظر به ادله‌اى که برپا شده علاوه به خبر متواتر و قطعى، به خبر واحد نیز که نوعا مورد وثوق باشد عمل می‌شود.

پس خبر متواتر و قطعى پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعى (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احکام شرعی حجت می‌باشد.

آموزش
تعلیم و تعلم عمومى در اسلام

تحصیل علم یکى از وظایف دینى اسلام است . پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم می‌فرماید: “ طلب علم براى هر مسلمانى فریضه (وظیفه واجب ) می‌باشد(6) “ و طبق اخبارى که با شواهد قطعیه تأیید شده است، مراد از این علم، دانستن اصول سه گانه اسلامی‌: توحید، نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامى است براى هر فرد به اندازه ابتلأ و احتیاج وى .

البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین، اگرچه با دلیل اجمالى باشد براى همه میسر و در خور توانایى است ولى تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینى از راه استفاده و استنباط فنى از مدارک اصلى کتاب و سنت (فقه استدلالى ) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائى برخى از افراد می‌باشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجى ) تشریع نشده است .

از این روى، تحصیل علم به احکام و قوانین دینى از راه دلیل به طور واجب کفایى به بعضى از افراد که توانایى و صلاحیت آن را دارند، اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومى “وجوب رجوع جاهل به عالم "قاعده رجوع به خبره" آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده می‌شوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده می‌شوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه: "وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ علمٌ"(7) ممنوع می‌باشد (8)

باید دانست که شیعه، تقلید ابتدایى را از مجتهد میت جایز نمی‌داند؛ یعنى کسى که مسأله را از راه اجتهاد نمی‌داند و طبق وظیفه دینى باید از مجتهد تقلید کند، نمی‌تواند به نظر مجتهدى که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسأله به مجتهد زنده‌اى تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود، به نظر وى باقى بماند.

این مسأله یکى از عوامل مهم زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامی ‌شیعه است که پیوسته افرادى در راه تحصیل اجتهاد، تلاش کرده به کنجکاوى در مسائل فقهى می‌پردازند، لیکن اهل سنت در اثر اجماعى که در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب یکی از فقهاى چهارگانه‌شان: ابوحنیفه، مالک، شافعى و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکى از این چهار فقیه را جایز نمی‌دانند! و در نتیجه فقه‌شان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقى مانده است و در این اواخر، جمعى از منفردین، از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد می‌پردازند.

 

شیعه و علوم نقلیه

علوم اسلامى که مرهون تدوین علماى اسلامى می‌باشد به دو بخش “عقلیه و نقلیه “ منقسم می‌شود، “علوم نقلیه “علومی ‌است که مسائل آنها به نقل، متکى است مانند لغت و حدیث و تاریخ و نظایر آنها و “علوم عقلیه “غیر آن است مانند فلسفه و ریاضیات .

تردید نیست که عامل اصلى پیدایش علوم نقلیه در اسلام، همانا قرآن کریم می‌باشد و به استثناى دو سه فن مانند تاریخ و انساب و عروض، عموما خانه‌زاد این کتاب آسمانى هستند.

مسلمانان به راهنمائى بحث و کنجکاویهاى دینى، به تدوین این علوم پرداختند که عمده آنها از ادبیات عربى، علم نحو، صرف، معانى، بیان، بدیع و لغت می‌باشد و از فنون مربوط به ظواهر دینى، علم قرائت، تفسیر، حدیث، رجال، درایه اصول و فقه می‌باشد.

"شیعه" نیز به نوبت خود، در تأسیس و تنقیح این علوم، سهم بسزایى دارند بلکه مؤسس و مبتکر بسیارى از آنها "شیعه" بوده است؛ چنانکه نحو (دستور زبان عربى را) ابو الاسود دئلى که از صحابه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و على علیه السّلام بود املاء و راهنمایى على علیه السّلام تدوین نمود و یکى از بزرگترین مؤسسان (9) علوم فصاحت و بلاغت (معانى و بیان و بدیع ) صاحب بن عباد شیعى از وزراى آل بویه بود و اولین کتاب لغت (10) “کتاب العین “است که تألیف دانشمند معروف خلیل بن احمد بصرى شیعى است که واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سبویه نحوى می‌باشد.

و قرائت عاصم (11) در قرآن به یک واسطه به على علیه السّلام می‌رسد و عبداللّه بن عباس که در تفسیر، مقدمترین صحابه شمرده می‌شود، شاگرد على علیه السّلام و مساعى اهل بیت علیهم السّلام و شیعیانشان در حدیث و فقه و اتصال فقهاى اربعه و غیر آنها به امام پنجم و ششم شیعه معروف است و در اصول فقه نیز پیشرفت عجیبى که در زمان وحید بهبهانى (متوفاى 1205) و بالاخص به دست شیخ مرتضى انصارى (متوفاى سال 1281 هجرى قمرى) نصیب شیعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقایسه نیست .

با اندکی تصرف از:  شیعه در اسلام، علاّمه طباطبایى


1- مسئله فسخ قرآن به حدیث ، یکى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى اهل تسنن به آن قائلند و از قضیه فدک نیز معلوم مى شود که خلیفه اول نیز به آن قائل بوده است .

2- و گواه این مطلب تألیفات زیادى است که علما در اخبار موضوعه کرده‌اند و همچنین در کتب رجال جماعتى از روات را کذاب و وضاع معرفى نموده اند.

3- بحار، ج 1، ص 139.

4- بحار، ج 1، ص 117.

5- بحث حجیت خبر واحد از علم اصول .

6- -بحار، ج 1، ص 172.

7- سوره اسرى ، آیه 36.

8- در این مسائل به بحث اجتهاد و تقلید از علم اصول مراجعه شود.

9- وفیات ابن خلکان ، ص 78. اعیان الشیعه ، ج 11، ص 231.

10- وفیات ، ص 190. و اعیان الشیعه و سایر کتب تراجم .

11- اتقان سیوطى .

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ