مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 189
بازدید دیروز : 486
کل بازدید : 780498
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

زندگانى عبدالعظیم حسنى (علیه‏السلام)

عبدالعظیم به عبداللّخ‏ه بن على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن أبی‏طالب )علیه‏السلام(، صاحب کتاب »خطب امیرالمؤمنین« و »الیوم و اللیلة« مشهور به حضرت عبدالعظیم و شاه عبدالعظیم، از سادات حسنى و از بزگان این خاندان، و مورد احترام امامان عصر خود و از راویان موثق است.

به موجب روایتى که امام هادى )علیه‏السلام( در باب فضیلت زیارت او آمده، روشن مى‏شود که پیش از شهات این امام بزرگوار(254 ه ق( درگذشته است و مى‏توان گفت در آغاز دهه ششم از سده سوم هجرى و در خلافت »المعتز« زندگانى را بدرود گفته است.

مؤلف کتاب »جنة النعیم« با آنکه نام زوجه آن جناب را هم نوشته(1) متعرض تاریخ ولادت، سن و سال دقیق رحلت او نشده و تنها نویسد:

»پس باید وفات حضرت عبدالعظیم، اوایل 250 هجرى، چند سال قبل از شهادت حضرت امام على النقى )علیه‏السلام( باشد.«(2)

از امامان بزرگوار، با امام جواد، امام هادى و امام عسکرى )علیهم‏السلام( معاصر بوده است. امّا آیا محضر حضرت امام على بن موسى )علیه‏السلام( را هم درک کرده و حدیثى شنیده است؟

مؤلف الذریعه در این باره مى‏نویسد:

»عصر امام رضا و امام جواد )علیهم‏السلام( را درک نمود و ایمان خود را بر امام هادى )علیه‏السلام( عرضه کرد. و از برخى کتاب‏ها نقل است که وفات او در نیمه شوال سال 252 هجرى است«.(3)

ابن بابویه در »من لا سحضره الفقیه« در باب روزه یوم الشک، روایتى از او از امام رضا )علیه‏السلام( آورده و ذیل آن نوشته است: »مصنف کتاب گوید حدثى است غریب و آن را جز از طریق عبدالعظیم حسنى نمى‏شناسم«.(4)

همچنین در تعلیقه شهید ثانى بر »خلاصه« آمده است که حضرت رضا )علیه‏السلام( بر زیارت او توصیه فرموده است.(5) لیکن عالم رجالى معاصر جناب آقاى شوشترى نویسد:

»ظهر این است که روایت حضرت رضا )علیه‏السلام( در وجوب بهشت براى زیارت فاطمه دختر موسى بن جعفر )علیه‏السلام( است، نه براى عبدالعظیم«.(6)

استاد بزرگوار آیةاللّه خویى)ره(، آنچه را که در کتاب »اختصاص« آمده است که امام هشتم به عبدالعظیم فرمود: »سلام مرا به اولیاى من برسان«، به خاطر ارسال حدیث نامعتمد دانسته و نوشته‏اند: »متحصل از کلمات اصحاب ما این است که عبدالعظیم، امام رضا )علیه‏السلام( را ندیده است، تا چه رسد که در حیات آن امام در گذشته باشد«.(7)

پس ظاهراً بلکه مطمئناً وى محضر امام هشتم را درک نکرده و مستقیماً از او روایتى نشنیده است.



مقام او نزد ائمه اطهار

آنچه جلالت قدر این بزرگوار و امامزاده عالى مقدار را هر چه بیشتر آشکار مى‏سازد، و عظمت مقام او را نشان مى‏دهد، فرموده امام عصر اوست درباره‏اش و همین سخنان است که دانشمندان علم رجال را به تکریم او واداشته است.



سخن امام هادى )علیه‏السلام( درباره وى

ابوتراب رویانى از ابوحماد رازى آرد که بر على بن محمد )علیه‏السلام( در »سُرَ مَنْ راى« درآمدم. و او را از مسائل حلال و حرام پرسیدم و مرا پاسخ گفت. چون او را وداع گفتم وداع گفتم فرمود:

»حماد! اگر براى تو مشکلى در دین پیش آید، از عبدالعظیم بن عبدالله حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان«.(8)

همچنین این امام بزرگوار درباره او دعا کرده و دین او را درست خواند. صدوق به اسناد خود از وى نویسد:

بر امام خویش على بن محمد بن على موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى‏طالب )علیه‏السلام(درآمد. چون مرا دید فرمود: »مرحبا بر تو اى ابوالقاسم! تو به حق دوست مایى«. گفتم: »پسر رسول خدا! مى‏خواهم دین خود را بر تو عرضه کنم تا اگر پسندیده است بر آن ثابت بمانم تا خدا را دیدار کنم«. فرمودک»بگو!« و چون عقیدت خویش عرضه کردم امام فرمود: »ابوالقاسم، به خدا اى دین خداست که آن را براى بندگانش پسندیده است بر آن پایدار باش خدایت در دنیا و آخرت بر آن پایدار بدارد«.(9)



نظر دانشمندان شیعه درباره او در سده چهار هجرى(10)

1) صدوق، محمد بن على بن حسین بن موسى بن بابویه )م 381 ه.ق( کتابى درباره این بزرگوار به نام »اخبار عبدالعظیم«(11) دارد که در آن خبرهاى روایت شده از او را آورده است. وى درباره عبدالعظیم نوشته است: عباد، پارسا و مرضى بود.(12)

2) صاحب، اسماعیل بن عبّاد، ادیب و دانشمند معروف )متوفاى 385 ه.ق(، وزیر مؤید الدوله و فخر الدوله دیلمى، مشهور به صاحب به عبّاد، به تقاضاى شخصى، رساله‏اى در نسب این بزرگوار نوشته و در ضمن آن چنین آورده است:

پارسا و دین‏دار و عابدو شناخته به امانت و صدق لهجت بود، و عالم به امور دین، و قائل به توحید و عدل، و روایت بسیار از او نقل. از ابوجعفر بن على بن موسى )علیه‏السلام( و پدرش ابوالحسن صاحب عسکر )علیه‏السلام( روایت کند و آن دو امام را براى او نامه‏هاست.(13)



سده‏ى پنجم هجرى

1) علم الهدى و التّقى سید مرتضى )م 436 ه.ق( وى را با صفتهاى »سید پارسا، عالم زاهد، بلند مرتبت، بزرگ منزلت« ستوده و نویسد:

از امامان، امام جواد، امام هادى و امام عسکرى )علیه‏السلام( را درک کرد و شیعه از حدیثها و روایتهاى او تاکنون بهره برده است.(14)

2) دانشمند رجالى مشهور ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن عباس معروف به نجاشى )م 450 ه.ق( در کتاب رجال خود داستان آمدن این سید بزرگوار را به رى و مخفى زیستن و به عبادت پرداختن او را آورده )چون این داستان در بیشتر کتابها و از جمله کتابهاى زیارت آمده، از نوشتن آن صرف نظر مى‏کنیم(. سپس سلسله روایت خود را از وى از طریق احمد بن على تا به ابوتراب رویانى مى‏آورد و مى‏نویسد: عبدالعظیم بن عبداللّه، همه روایتهاى خود را براى ما حدیث کرد.(15)

3) شیخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسى )م 460 ه.ق( نویسد: عابد، پارسا و مرضى بود.(16)

4) سید عالم نسب‏دان ابو اسماعیل ابراهیم بن عبداللّه بن حسین بن على شاعر، ساحب کتاب »منتقلة الطالبیة«،(17) در زمره طالبیانى که به رى آمده‏اند درباره عبدالعظیم نویسد:

ابوالقاسم، عبدالعظیم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زید، محدث و زاهد بود. او را مشهدى است در شجره رى و قبر او زیارت کنند. مادر او ام ولد است.



سده‏ى هفتم

در کتاب »الشجرة المبارکة فی الانساب الطالبیة« که آن را از امام فخر رازى(18) دانسته‏اند آمده است:

عبدالعظیم در وى کشته شد و مزار او بدان جا معروف و مشهور است.(19)

آنچه در باب کشته شدن حضرت عبدالعظیم در این کتاب )منسوب به امام فخر( آمده، در کتابهاى دیگر نیست. تنها مؤلف »جنة النعیم« نویسد:

بناءاً على هذا استبعادى نمى‏رود که حضرت عبدالعظیم به امر سلطان جائز و خلیفه معاصر مقتول شده باشد و این بعد از اجتماع شیعیان و محبین و نشر احوال و فضایل و مآثر شریفش بوده است.(20)

ولى آیا کتاب »الشجرة المبارکة« از فخر رازى است؟ چنانکه مصحح محترم در مقدمه کتاب نوشته‏اند، هیچ کسى از تذکره‏نویسان، چنین کتاب را در شمار تألیفات فخر رازى نیاورده است.



سده‏ى هشتم

1) تقى‏الدین، حسن بن على بن داوود حلى؛ ]مرحوم سید جلال‏الدین محدث نویسد:

وى ظاهراً متوفى در نیمه اول سده هشتم هجرى است چه کتاب خود را در هفتصد و هفت به پایان رسانیده است.[

تقى‏الدین درباره او نویسد:

ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى‏طالب عابدى پارسا و پسندیده بود.(21)

2) حسن بن یوسف بن على بن مطهّر معروف به علامه حلى )م 726 ه.ق( در کتاب »خلاصه« در باره او گوید:

عالم، عابد و پارسا بود و او را حکایتى است که دلالت بر حسن حال او کند و ما آن حکایت را در کتاب کبیر آورده‏ایم.

مؤلف »روضات« نویسد:

شاید مقصود از حکایت، داستان عرض دین است بر امام عصر خویش.(22)



سده‏ى نهم

1) مؤلف کتا »عمدة الطالب«، سید احمد بن على داوودى حسنى )م 828 ه.ق( نویسد:

از عبداللّه بن على شدید. عبدالعظیم متولد شد. سیدى زاهد که در مسجد شجره رى مدفون است و قبر او را زیارت کنند و فرزند او محمد است و محمد را اولادى نبود.(23)

و هم این مؤلف در کتاب دیگر نویسد:

ونسل على الشدید بن الحسن بن زید بن حسن بن على بن ابى‏طالب )علیه‏السلام( از عبداللّه بن على است و نسل عبداللّه از احمد بن عبداللّه و عبدالعظیم و حسن... و عبدالعظیم زاهدى بزرگ بود و پسر او محمد نیز.(24)



سده یازدهم

1) محمد باقر بن محمد استرآبادى مشهور به میرداماد )م 1041)؛ وى در »الرواشح السماویة« گفته است:

از سخنان ذایع شایع این است که طریق روایت از جهت ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه حسنى، مدفون به مشهد شجره رى - رضى اللّه تعالى عنه و أرضاه - حسن است، چه او ممدوح است و نصى بر توثیق او نیست. لیکن در نظر من ناقد بصیر و متبصر خبیر این نظر را مستهجن و قبیح مى‏شمارد و اگر دباره او جز حدیث عرض دین و حقیقت معرفت او و فرموده امام هادى ابوالحسن ثالث )علیه‏السلام( که »تو به حق دوست مایى« و نسب شریف وى که از سلاله نبوت است نبود، او را کفایت مى‏کرد.(25)

مرحوم نورى نویسد:

محقق داماد در »رواشح« در شرح حال و در فضل زیارت او روایتهاى متضافره آورده؛ از جمله اینکه کسى که او را زیارت کند بهشت براى او واجب است.(26)



سده‏ى دوازدهم

1) شیخ محمد بن حسن حر عاملى )م 1104) مؤلف کتاب »وسائل الشیعه« نویسد:

ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى‏طالب )علیه‏السلام(، عابد و پارسا بود و او را حکایتى است که دلالت بر حسن حال او کند. این بابویه گفته است او مرضى بود. علامه و نجاشى نیز چنان گفته‏اند. صدوق در »ثواب الاعمال« آورده است که زیارت او چون زیارت حسین )علیه‏السلام( است.(27)

2) علامه مجلسى )م 1110 ه.ق( ذیل عنوان »فضل زیارت عبدالعظیم« روایت منقول از امام هادى )علیه‏السلام( را که زیارت عبدالعظیم برابر زیارت حسین )علیه‏السلام( است از »ثواب الاعمال« صدوق و »کامل الزیارات« و نیز داستان در آمدن او را به رى تا به خاک سپرده شدنش در باغ عبدالجبار نقل کرده است.

3) محمد بن على اردبیلى )تاریخ ولادت و وفات او به تحقیق معلوم نیست و چون اجازه مجلسى براى او در سال 1098 صادر شده پس مى‏توان او را از عالماى سده‏ى یازدهم و متوفاى سده‏ى دوازدهم به شمار آورد(.

اردبیلى در باره‏ى عبدالعظیم نویسد:

عبدالعظیم بن عبداللّه حسن علوى... عابد و پارسا بود و او را حکایتى است که بر نیکویى او دلالت کند )سپس همان روایتى را که مردى از اهل رى نقل کند آورده است(.(28)



سده‏ى سیزدهم

1) محمد بن اسماعیل حائرى )م 1215 ه.ق( در کتاب »منتهى المقال فی علم الرجال« در باره‏ى او نویسد:

او راست کتاب »خطب امیرالم‏ؤمنین )علیه‏السلام((. وى مردى عابد و پارسا بود.



سده‏ى چهاردهم

1) حاج میرزا ابوالقاسم نراقى مؤلف کتاب »شعب امقال فی احوال الرجال« نویسد:

ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زید حسن بن على بن ابى‏طالب ثقه‏اى جلیل القدر بود. گریزان از سلطان به رى درآمد و در آنجا بمُرد و به خاک سپرده شد. امام هادى )علیه‏السلام( به بعضى از اصحاب خود فرمود: اگر قبر عبدالعظیم را زیارت مى‏کردى چون کسى بودى که حسین بن على )علیه‏السلام( را زیارت کرده است.(29)



عبدالعظیم حسنى و روایات مهدویت

آنچه فرا روى شماست، مجموعه‏ایست کوچک از هشت روایتى که از عبدالعظیم حسنى )علیه‏السلام(درباره امام زمان )عجّل‏الله‏تعالى‏فرجه‏الشریف(رسیده است. اى روایت‏ها که واجد سندهاى پذیرفته‏اى هم هستند در موضوعاتى بسان ویژگى‏هاى امام عصر )اروحنافداه(؛ غیبت و آثار آن؛ انتظار و فضیلت آن؛ عصر ظهور و رخدادهاى آن و نیز برترى منتظران بر غیرمنتظران آمده است کوشیده‏ایم این اخبار را از مصادر و منابع اولیه نقل کنیم.

گفتنى است که از جمله راوایت که در این مجموعه آمده است روایت مشهور به عرض دین است. این روایت بلندترین روایت رسیده از حضرت عبدالعظیم )علیه‏السلام( است که تاکنون شرح‏هایى هم بر آن نگاشته شده است. علت اینکه این روایت در این مجموعه نشسته است، بحث مهدویتى است که در پایان آن مطرح شده است.



] قیام قائم)علیه‏السّلام([

عبدالعظیم حسنى گفت: به حضرت جواد عرض کردم: من امیدوارم که آن »قائم« که زیمن را پر از عدل و داد کند پس از آنکه از جور و ستم پر شده باشد از خاندان حضرت رسول اللَّه، شما باشى.

حضرت فرمود: اى ابوالقاسم! ما اهل بیت همه قائم به امر خداوندیم و راهنماى دین او هستیم، لیکن آن قائم که خداوند بوسیله او جهان را از کفر و آلودگى و ظلم و جنایت پاک خواهد کرد، و جهان را پر از عدل و داد مى‏نماید، کسى است که ولادت او از انظار مخفى مى‏ماند و شخص او از مدم پنهان مى‏شود، و بردن نام او بر مردم حرام مى‏گردد، آن حضرت با پیغمبر هم نام هم کنیه است، وى آن شخصى است که زمین از براى او در هم پیچیده مى‏گردد و هر دشوارى برایش آسان مى‏شود، یاران وى که به اندازه‏ى اصحاب بدر هستند در هر کجاى دنیا باشند پیرامونش جمع مى‏شوند، و تفسیر آیه‏ى شریفه‏ى »أَیْنَما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اَللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ« در هر جایى که باشید خداوند همه شما را جمع مى‏کند و پروردگار به همه چیز توانا است ناظر به این خداوند همه شما را جمع مى‏کند و پروردگار به همه چیز توانا است ناظر به این معنى است، هر گاه این عده که از اهل اخلاص‏اند اجتماعى کنند، خداوند امر او را اظهار خواهد نمود، وقتى که لشگریان آن حضرت که ده هزار نفرند بهم بپیوندند در این هنگام به فرمان و اذن پروردگار ظهور خواهد نمود، و دشمانان خداوند را خواهد کشب تا از وى راضى گردد.

عبدالعظمى حسنى گوید: عرض کردم: آن بزرگوار از کجا مى‏داند که خدا از وى راضى شده است؟

فرمود: در دل وى رحمت و عاطفه‏اى پیدا مى‏شود که حاکى از رضایت خداوند است و هرگاه داخل مدینه شود، لات و عزّى را از قبر بیرون مى‏کند و مى‏سوزاند.



]سنگ‏باران کردن شیطان در زمان ظهور[

2. حدّتنا محمّد بن أحمد الشیبانى)رضى‏عنه‏الله( قال: حدّثنا محمّد بن أبی عبداللَّه الکوفی قال: حدّثنا سهل بن زیاد، عن عبدالعظیم بن عبداللَّه الحسنی قال: سمعت أباالحسن علی بن محمّد العسکری)علیهم‏السّلام( یقول: معنى الرجیم أنّه مرجوم باللعن، مطرود من مواضع الخیر، لا یذکرده مؤمن إلاّ لعنه، و أنّ فی علم اللَّه السابق أنّه إذا خرج القائم)علیه‏السّلام( لایبقى مؤمن فی زمانه إلاّ رجمه بالحجارة کما کان قبل ذلک مرجرماً باللعن(32).

از عبدالعظیم حسنى)علیه‏السّلام( رسیده است که گفت از حضرت هادى)علیه‏السّلام( شنیدم که مى‏فرمود: مقصود از »رجیم« از رحمت و آمرزش دور شدن و از درگاه خداوند رانده گردیدن، و از منبع فیض طرد شدن است، هیچ مؤمنى او را بیاد نمى‏آورد مگر بالعن و نفرت، و از علم خداوند گذشته که هرگاه ولى عصر ظهور نماید همه‏ى مؤنین زمان آن حضرت، شیطان را سنگ‏باران خواهند کرد، همان طور که پیش از او بالعن و نفرین رانده شده بود.



]نامه‏ى نبوى - علوى[

3- عبداللَّه بن محمّد بن جعفر از پدرش و او از جدش روایت کرده که حضرت باقر)علیه‏السّلام( فرزندان خود را پیرامونش جمع نمود و در میان آنها عمّ آن حضرت زید بن على هم بود، پس از آن حضرت باقر)علیه‏السّلام( کتابى را بیرون آورد که بخط امیرالمؤمنین)علیه‏السّلام( و املاء حضرت رسول)صلى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم( بود، و در آن کتاب مطالب ذیل نوشته شده بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

این کتابى است از خداوند توانا و درستکار بسوى محمّد که نور او و سفیر او و حجاب او و رهنماى اوست، این نامه را جبرئیل امین از نزد خداوند جهانیان فرود آورده.

اى محمّد! نامهاى مرا بزرگ بشمار و از نعمتهاى من سپاسگزارى کن، منم خدایى که جز من معبودى نیست، شکننده‏ى پشت ستمگران و عزّت دهنده‏ى ستمدیدگان، و قاضى و حاکم روز رستاخیز. منم خداوندى که جز من معبودى نیست، هر کس غیر از احسان من از دیگرى امیدوار باشد، و یا غیر از عدل من از دیگرى بترسد او را عذابى دهم که احدى را مانند آن عذاب نکرده باشم اکنون مرا عبادت کن و بر من توکل نما. پیغمبرى را مبعوث نمى‏کنم مگر اینکه در هنگام انقضاى زمان او برایش وصیى قرار مى‏دهم، و من تو را بر همه پیغمبران برترى دادم و وصیّت را نیز بر سایر اوصیاء برگزیدم، و تو را گرامى داشتم به دو فرزندت حسن و حسین که دو شیر بچه‏اند، حسن را بعد از گذشتن زمان پدرش معدن علم خود قرار دادم، و حسین را گنجور وحى خویش ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم، و عاقبت کار او را به سعادت ختم نمودم، او افضل شهداء است و بلندترین مقام را در میان آنها دارد، کلمه‏ى تامه و حجّت بالغه خود را در نزد او گذاشتم، بوسیله عترت او جزا مى‏دهم و عقاب مى‏کنم اولین آن عترت »على« است که پیشواى عبادت‏کنندگان و زینت دوستان گذاشته‏ام هست، و فرزندش »محمّد« که همنام جدش مى‏باشد شکافنده‏ى علم و معدن حکمت من است، زود است که مردم درباره‏ى »جعفر« به شک افتند و هلاک گردند، کسى که وى را تکذیب کند گویا مرا تکذیب کرده است، و من جایگاه جعفر را گرامى خواهم داشت، و او را بوسیله شیعیان و دوتسان و پیروانش خوشنود خواهم ساخت. پس از وى به »موسى« فتنه‏ى تاریک و ظلمانى نازل خواهد شد، رشته تقدیراتم بریده نمى‏شود و برهانم پنهان نمى‏ماند و دوستانم از جام پرى سیراب مى‏گردند، هر کس یکى از آنها را انکار نماید به نعمت من ناسپاسى کرده، هر که آیه‏اى از کتاب مرا جا به جا کند بر من دروغ بسته، واى بر مفترین و منکرین. در این هنگام که زمان »موسى« نقضى شود، بنده و دوست و برگزیده‏ام »على« که ولى و یارى کننده‏ى من است خواهد آمد، کسى که سنگینى‏هاى نبوّت را بر دوش او مى‏گذارم و او را به قوّت و نیرو در حمل اعباء رسالت آزمایش مى‏کنم، او را دیوى سرکش و خودپرست خواهد کشت، و در شهرى که بناى آن بدست بنده صالح گذاشته شده در نزد بدترین مخلوقات من دفع خواهد گردید. گفتارم ثابت است او را بوسیله فرزندش »محمّد« که جانشین و وارث علم و دانش اوست مسرور خواهم ساخت، او معدن علم و محلّ اسرار و بر مخلوقاتم حجّت است، هیچ بنده‏اى به او ایمان نیاورد مگر اینکه بهشت را جایگاه او قرار خواهم داد، و او را در هفتاد نفر از خویشاوندانش که آتش جهنّم بر آنها لازم شده باشد شفیع خواهم ساخت. فرند او »على« را که دوست و یارى کننده من است عاقبت کارش را به سعادت و خوشبختى پایان مى‏دهم و او را گواه در میان مردمان و امین در وحى خود قرار خواهم داد و از وى دعوت کننده به طریقم و خازن علم خود »حسن« را بیرون خواهم آورد، و او را به فرزندش »م ح م د« که وسیله آمرزش براى جهانیان است تکمیل خواهم نمود. در این فرزند کمال موسى و بهاء عیسى و صبر ایوب نهفته است، در زمان او دوستانم خوار خواهند شد و سرهاى آنها را به یکدیگر هدیه خواهند داد همان طور که سرهاى ترک و دیلم را به هم هدیه مى‏دادند، اینان کشته مى‏شوند و سوخته مى‏گردند، آنان همواره ترسان، مرعوب و اندیشه‏مند هستند، زمین به خون اینها رنگین مى‏شود، فریاد و ناله و بانک و شیون از زنان آنها بلند است، و اینها از دوستان واقعى من هستند، بوسیله اینها هر فتنه تاریک و ظلمانى را دفع خواهم ساخت، و به خاطر اینها زلزله‏ها را برطرف مى‏کنم و سختى‏ها و ظلم‏ها را بر مى‏دارم، این دسته از مردم مشمول رحمت خداوند بوده و صلوات او شامل حال آنها مى‏باشد و اینان هدایت شده هستند.

در پایان حدیث عبدالعظیم فرمود: از محمّد بن جعفر تعجّب است پس از اینکه این حدیث را از پدرش شنید و آن را از براى مردم بازگو کرد، به گفتار او توجهى نکرد و خروج نموة، این از اسرار پروردگار است، او را از نااهلان نگهدارید.



]عرض دین بر معصوم[

عبدالعظیم حسنى فرمود: بر آقا و مولاى خود على بن محمّد)علیهماالسّلام( وارد شدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا اى ابوالقاسم! تو حقّا از دوستان ما هستى.

عبدالعظیم گفت: عرض کردم: اى پسر پیغمبر! میل دارم عقائد دینى خود را بر شما عرضه بدارم، اگر مورد پسند باشد بر او ثابت باشم تا به لقاى خداوند برسم.

امام)علیه‏السّلام( فرمود: عقائد خود را اظهار نما.

گفت: عرض کردم: من معتقدم خدا یکى است و مانند او چیزى نیست، و از دو حدّ ابطال و تشبیه بیرون است، خداوند جسم و صورت و عرض و جوهر نیست، بلکه پروردگار اجسام را جسمیّت داده و صورت‏ها را تصویر فرموده، و اعراض و جواهر را آفریده است، او خداوند همه چیز و مالک و محدث اشیاء است. عقیده دارم محمّد)صلى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم( بنده و فرستاده‏ى او خاتم پیغمبران است، و پس از وى تا روز قیامت پیغمبرى نخواهد بود، شریعت وى آخرین شرایع بوده و پس از او دینى و مذهبى نخواهد آمد. عقیده‏ى من درباره‏ى امامت این است که امام بعد از حضرت رسول)صلى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم( امیرالمؤمنین على بن ابى طالب)صلى‏اللّهُ‏علیه‏وآله‏وسلّم( است، بعد از او حسن، پس از وى حسین و على بن الحسین و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على)علیهم‏السّلام(، بعد از اینها امام مفترض الطاعه شما هستید.

در این هنگام حضرت هادى)علیه‏السّلام( فرمود: پس از من فرزندم حسن امام است لیکن مردم درباره‏ى امام بعد از او چه خواهند کرد؟

گوید: عرض کردم: اى مولاى من! مگر جریان زندگى امام بعد از او از چه قرار است؟

فرمود: امام بعد از فرزندم حسن شخصش دیده نمى‏شود و اسمش در زبانها جایز نیست تا آن گاه که از پس پرده غیب بیرون شود و زمین را از عدل و داد پر نماید، همان طور که از ظلم و ستم پر شده باشد.

عبدالعظیم گفت: عرض کردم: به این امام غائب هم معتقد شدم و اکنون مى‏گویم: دوست آنان دوست خدا، و دشمن ایشان دشمنان خدا هستند. طاعت آنان طاعت پروردگار و معصیت و نافرمانى از آنها موجب معصیت اوست. من عقیده دارم که معراج و پرسش در قبر و هم چنین بهشت و دوزخ و صراط و میزان حقند، و روز قیامت خواهد آمد و در وجود آن شکى نیست، و خداوند همه‏ى مردگان را زنده خواهد کرد، و نیز عقیده دارم که واجبات بعد از اعتقاد به ولایت و امامت عبارت‏اند از: نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر.

در این هنگام حضرت هادى)علیه‏السّلام( فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا سوگند این معتقدات شما دین خداست که براى بندگانش برگزیده، بر این عقیده ثابت باش خداوند تو را به همین طریق در زندگى دنیا و آخرت پایدار بدارد.



  


مورخین راجع به این که حضرت عبدالعظیم (ع) در چه سالی، یا چه ماهی، یا چه روزی از دنیا رفته چیزی ننوشته اند. آری در کتاب روح و ریحان می نویسد: آن حضرت در حدود سنة 250 از دنیا رفته، ولی مدرکی نقل نمی کند.

 بعضی از نویسندگان می نویسند: از آن روایتی که از امام علی النقی (ع) به فضیلت حضرت عبدالعظیم (ع) رسیده (و ما آن را بعد از این خواهیم نگاشت) استفاده می شود که آن بزرگوار در زمان امام علی النقی (ع) از دنیا رفته است و امام علی النقی هم در سنة 254 شهید شد. عمادزاده در جلد دوم زندگانی حضرت موسی بن جعفر (ع) صفحة 391 می نویسد: حضرت عبدالعظیم(ع) به عقیدة شیخ صدوق در سال 252 شهید شده ولی معلوم نکرده که شیخ صدوق این عقیده را در کدام کتاب های خود متذکر شده ؟!

 علامة مجلسی در مزار کتاب بحار می نویسد: یکی از شیعیان حضرت رسول اکرم (ص) را در عالم خواب دید که فرمود: جنازة مردی از فرزندان من از سکه الموالی (که نام کوچه ای بوده) حمل می شود و در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب نزدیک درخت سیبی دفن خواهد شد. وقتی آن شخص شیعه از خواب بیدار شد نزد عبدالجبار رفت و پیشنهاد کرد که آن باغ را از او بخرد. عبدالجبار گفت: این باغ مرا برای چه می خواهی ؟ آن مرد جریان خوابی را که دیده بود نقل کرد. عبدالجبار گفت: خوابی که تو دیده ای من نیز دیده ام، لذا آن درخت و باغ را برای حضرت عبدالعظیم(ع) و شیعیائی که در این جا دفن شوند وقف نموده ام. بعد از این جریان بود که حضرت عبدالعظیم(ع) مریض شد و از دنیا رفت. موقعی که بدن آن بزرگوار را برهنه کردند تا غسل دهند کاغذی در جیب او به دست آمد که حسب و نسب خود را در آن کاغذ بدین نحو نوشته بود:

 انا ابوالقاسم، عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن الامیر بن زید بن الحسن المجتبی بن علی بن ابیطالب (ع).

طریحی در کتاب منتخب می نویسد که نقل شده: از جمله افرادی که زنده دفن شدند حضرت عبدالعظیم (ع) بود که قبرش در شهرری قرار دارد. و در کتاب روح و ریحان هم می نگارد: حضرت عبدالعظیم (ع) را دشمنانش در حالی که زنده بود، در زیر خاک دفن کردند و آن بزرگوار به اجل طبیعی از دنیا نرفت!! العلم عندالله لانه اعلم به حقائق الامور. ولی مرحوم حاج میرزا حسین نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان این نقل را تکذیب نموده .

گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظیم (ع) در کتاب منتخب التواریخ از کتاب مجالس المؤمنین نقل می کند: حرم مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) را که در شهرری قرار دارد مجدالملک قمی در سنة 480 بنیان نهاد. مجدالملک را لشکریان به علت عداوت مذهبی در سنة 492 از نزد سلطان کشیدند و اعضای او را قطعه قطعه نمودند، آنگاه آن اعضاء قطعه قطعه شده را در تابوتی نهادند و در جوار حضرت سیدالشهداء دفن کردند. بنیان ایوان و رواق حضرت عبدالعظیم (ع) از آثار شاه طهماسب بن شاه اسماعیل صفوی است. در سنة 944 بود که فتحعلی شاه ضریح نقره ای برای حضرت عبدالعظیم (ع) تقدیم کرد. در سنة 1222 بود که ناصرالدین شاه قاجار طلاکاری گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظیم (ع) را شروع کرد. آیینه کاری و نقاشی ایوان مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) را میرزا آقاخان نوری که صدراعظم دولت ایران بود به پایان رسانید.

روضة حضرت عبدالعظیم (ع) دارای چهار در متقابل است. دری که طرف قبلة ضریح قرار دارد و از خاتم های بسیار عالی به شمار می رود از تقدیمی های فتحعلی شاه است. دری که سمت پائین ضریح قرار دارد و از خاتم های مرغوب است از تقدیمی های ناصرالدین شاه است. دری که سمت شمال ضریح قرار دارد و به اصطلاح آن را در ورودی می گویند از تقدیمی های محمدشاه قاجار است. دری که در سمت مغرب ضریح است از تقدیمی های صدراعظم است.

تولیت آستانه حضرت عبدالعظیم(ع) عزیزالله عطاردی در کتاب زندگانی حضرت عبدالعظیم (ع) می نویسد: در زمان سلطنت شاه طهماسب اوّل که مقارن با سال 936 هجری بوده یکی از رجال بزرگ مذهبی آن عصر به نام: میرسید حسین خاتم المجتهدین که داماد محقق کرکی بود و از فقهای عظیم الشأن و جلیل القدر امامیه و زعمای مذهب به شمار می رفت، از جبل عامل به ایران دعوت شد. پس از ورود مرحوم میرسید حسین به ایران، پادشاه وقت تولیت بقاع مطهرة حضرت معصومه و حضرت عبدالعظیم (ع) و حضرت احمدبن موسی (شاه چراغ) علیهم السلام و هم چنین تولیت مقبرة شیخ صفی الدین جد سلاطین صفویه را در اردبیل به عهدة این سید شریف واگذار کرد. و اکنون تولیت این سه بقعة شریفه و ادارة امور مقبرة صفی الدین در دست اخلاف و احفاد میرسید حسین (ع) می باشد.


  

" رحلت حضرت عبدالعظیم حسنی"

عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام، صاحب کتاب " خطب امیرالمؤمنین" و " الیوم و الیلة" ، مشهور به حضرت عبدالعظیم و شاه عبدالعظیم ، از سادات حسنی ، از بزرگان این خاندان ، مورد احترام امامان عصر خود و از راویان موثق است .

مؤلف " الذریعه " چنین می نویسد: وی عصر امام رضا و امام جواد علیهما السلام را درک نمود و ایمان خود را بر امام هادی
علیه اسلام عرضه کرد.

متأسفانه با همه جلالت قدر وی ، زندگانی و حتی تاریخ ولادت و رحلت او به درستی روشن نیست و در آنها اختلاف نظر است ،  ودربرخی کتابها تاریخ رحلت وی ، نیمه شوال سال 252 هجری ذکرشده است . (1)

آنچه مسلم است ، سید عبدالعظیم حسنی مورد احترام امامان زمان خود بوده  و عالمان انساب و تذکره نویسان، در طول زمان، او را به جلالت قدر ستوده اند. و روایات بسیاری به نقل ایشان در کتب علمای شیعه آمده است .

فرموده امام هادی علیه السلام درباره وی

ابوتراب رویانی از ابوحماد رازی نقل می کند که بر علی بن محمد علیهما السلام در" سِرِّمَن رَای" درآمدم، و او را از مسائل حلال و حرام پرسیدم ، مرا پاسخ گفت ؛  چون او را وداع گفتم فرمود:

" حماد ! اگر برای تومشکلی در دین پیش آمد، از عبدالعظیم بن عبدالله حسنی بپرس و سلام مرا به اوبرسان"(2)

سپس این امام بزرگواربرای او دعا کرد و دین او را درست خواند . صدوق به اسناد خود از وی می نویسد:

بر امام خویش علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفربن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام درآمدم. چون مرا دید فرمود:" مرحبا بر تو ای ابوالقاسم! تو به حق دوست ما هستی." گفتم:

" پسر سول خدا! می خواهم دین خود را بر شما عرضه کنم تا اگر پسندیده است بر آن ثابت بمانم تا خدا را دیدار کنم. " ، فرمود:
" بگو" . و چون عقیده خویش را عرضه کردم ، امام فرمود:" ابوالقاسم ، به خدا این دین خداست که آن را برای بندگانش پسندیده
است ؛  بر آن پایدار باش . خدا تو را در دنیا و آخرت بر آن پایدار بدارد." (3)

نظر دانشمندان شیعه درباره او

1- صدوق ، محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه، کتابی درباره این بزرگوار به نام " اخبار عبدالعظیم" دارد که در آن خبرهای منقول او را آورده ، او درباره عبدالعظیم چنین می نویسد:عابد ، پارسا و مرضی بود .

2- سید مرتضی، وی را با صفتهای" سید پارسا، عالم، زاهد، بلند مرتبت و بزرگ منزلت، ستوده و می نویسد:" از امامان ، امام جواد، امام هادی و امام عسکری علیهم السلام را درک کرد و شیعه از احادیث و روایات
او تا کنون بهره برده است."(4)

3- دانشمند رجالی مشهور، " نجاشی " در کتاب رجال خود ، داستان آمدن این سید بزگواربه ری ، به عبادت پرداختن و مخفی زیستن او را آورده ، سپس سلسله روایت خود را از وی از طریق احمد بن علی تا ابوتراب رویانی
ذکر می کند و می نویسد: " عبدالعظیم بن عبدالله، همه روایتهای خود را برای ما نقل می کرد." (5)

4- حسن بن یوسف بن علی بن مطهر معروف به علامه حلی در کتاب خلاصه درباره او چنین می گوید: " عالم ، عابد و پارسا بود"

بار الها! ما را نیز از مقربان درگاهت قرار ده.

منابع:

1- الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، ذیل عنوان خطب امیرالمومنین علیه السلام.

2- رساله صاحب بن عباد به نقل ری باستان، حسین کریمان ، ج1، ص 356 .

3- توحید، شیخ صدوق ، صص 82-81 .

4- جنة النعیم ، ص 479.

5- رجال نجاشی ، چاپ سنگی تهران 1317


  

پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله جان مردم

او جان مردم است!

خداوند متعال انبیاى الهى را" برادر مردم"  می کند چنانکه می فرماید:: «و إلى أخاهم هوداً» (1) و «و إلى مدین أخاهم شعیباً» (2)

در برادرى گرچه مهربانى مطرح است، اما گاهى کار به جدایى و عداوت مى‏کشد، مانند برادران یوسف.

اما خداوند پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله را جان مردم یاد کرد؛ «لقد جاءکم رسول من أنفسکم»، (3) و انسان از جان خود جدا نمى‏شود، و به آن عداوت نمى‏ورزد. از این رو، بعضى از پیامبران هلاک قوم خود را خواستند، اما پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله براى آزار دهندگانش طلب مغفرت کرد. (5-4)


پی نوشت ها:

1- اعراف/56.

2- اعراف/85.

3- توبه/128.

4- کشف الاسرار، ج3، ص668.

5- ر.ک: قرائتی، محسن، هزارو یک نکته از قرآن


  

 

قرآن

زیبایى ظاهرى وعمق معانى این کتاب مقدس سبب شده است دانشمندان و ادیبان جهان آن را بستایند و مردم را به مطالعه آن فراخوانند; براى نمونه، یاد کرد بخشى از گفتار دانشوران فرهیخته سودمند مى‏نماید:

دانشمند بنام انگلیسى کوسین دپرسوال: «زیبایى و حیرت قرآن مثال زدنى است .»

لومانس دانشمند امریکایى:

 «اول شراره زیبا و با طراوت که نور از قرآن کریم مى‏باراند و نور تابش مى‏کند بسم الله الرحمن الرحیم است که دنیایى از معنا است .»

مونت ‏گمرى انگلیسى:

 «قرآن وقتى تلاوت مى‏شود گویى از قلب بیرون مى‏آید و سپس به قلب نفوذ مى‏کند .»

دانشمند فرانسوى ربوا:

«قرآن منطق و زیبایى دارد، به زور به کسى تحمیل نمى‏شود بلکه لطیف است و در مقام اقناع به نیروى منطق مجهز است .»

فیزیکدان شهیر قرن بیستم آلبرت اینشتین:

«قرآن کتاب جبر یا هندسه یا حساب نیست، بلکه مجموعه‏اى از قوانین است که بشر را به راه راست، راهى که بزرگ‏ترین فلاسفه دنیا از تعریف و تعیین آن عاجزند، هدایت مى‏کنند .»

دانشمند انگلیسى سرویلیام موئیس:

«قرآن کریم آکنده از دلایل منطقى، علمى، قضایى، حقوقى، مدنى و مهم‏تر از همه لطافت است که در کتب آسمانى بى نظیر است .»

دانشمند ایتالیایى مایل آنجلو:

«قرآن با طراوت و منطق است و برخلاف تعالیم مسیحیت، قرآن انسان را موجودى شریف و با شخصیت مى‏داند نه موجودى کثیف و ذاتا آلوده .»

نویسنده بلند آوازه روسیه تولستوى:

«هر کسى بخواهد سادگى پیام الاهى بى پیرایگى اسلام و عظمت کلام و طراوت سخن را در یابد، قرآن بخواند .»

دانشمند اسکاتلندى توماس کارلایل: «قرآن تنها کتاب بلیغ همه اعصار است .»

ادیب اسکاتلندى راکستون:

«سالیان دراز در جست و جوى حقیقت‏بودم، آن را در اسلام و قرآن یافتم .»

دانشمند وخاورشناس شهیر آلمانى تئودور نولدکه:

«قرآن بامنطق علمى و روش اطمینان بخش و قانع کننده‏اى که دارد دل‏هاى شنوندگان خود را به سوى خویش توجه داده است .»

دانشمند فرانسوى سدیو:

«در قرآن که اوج زیبایى سخن‏ها است، چیزى از مقررات اجتماعى فروگذارى نشده است .»

ریاضى دان، شاعر و نویسنده بلند آوازه آلمانى یوهان ولفگانگ فون گوته:

«قرآن اثرى است‏سترگ که به واسطه سنگینى عبادات آن در آغاز خواننده را مخیر و سپس مفتون جاذبه خود مى‏کند و بالاخره انسان بى‏اختیار مجذوب زیبایى‏هاى بى‏پایان آن مى‏گردد . »

محقق امریکایى ویل دورانت:

«در قرآن قانون و اخلاق و بسیارى از اصول و مبانى یکسان آمده است . در قرآن اگر از دین صحبت مى‏کند، از دنیا چشم نمى‏پوشد .»

فیزیکدان شهیر قرن بیستم آلبرت اینشتین:

«قرآن کتاب جبر یا هندسه یا حساب نیست، بلکه مجموعه‏اى از قوانین است که بشر را به راه راست، راهى که بزرگ‏ترین فلاسفه دنیا از تعریف و تعیین آن عاجزند، هدایت مى‏کنند .»

خاورشناس مشهور آلمانى ژوزف هوردوویچ:

«قرآن عامل بسیار شگرفى در بالا بردن فکر مسلمانان بود و باعث‏شد آنان به تحقیقات علمى و پدید آوردن اندیشه پیش از ما غربیان حرکت کنند .»

ادیب اسکاتلندى راکستون:

«سالیان دراز در جست و جوى حقیقت ‏بودم، آن را در اسلام و قرآن یافتم.»

دانشور اسکاتلندى رابرتسون:

«قرآن مقدس در مسائلى همچون دو رویى، کینه، تکبر، غرور، بى عدالتى و غیره بسیار سختگیر و در مورد صفات نیک مانند صبر، حق‏شناسى صداقت، جدیت و . . . بسیار مصر و جدى است و خواندن آن بسیار دلنشین و داراى جذبه‏اى فرا زمینى است .»

ادیب، شاعر و منتقد مشهور انگلیسى کرنیکو:

«قرآن برادر کوچکى دارد به نام نهج البلاغه، آیا براى کسى امکان دارد که مانند آن بیاورد تا ما را مجال گفت و گو در امکان آوردن بلاغتى نظیر بلاغت قرآن کریم باشد .»

                                                                                                        حسین خنیفر (دکتراى مدیریت آموزشى)


منبع:

مجله پرسمان، شماره 3


  

 

آیت الله بهجت

آنچه فراروی شماست متن مصاحبه ای است که با آیت الله استاد شیخ محمود امجد(1)، در خصوص زندگی و سیره عملی آیت الله العظمی بهجت فومنی صورت گرفته است... 

- اگر ممکن است با توجّه به وقت کمى که در اختیار ما گذاشتید، نکاتى چند در رابطه با بُعد اخلاقى معنوى حضرت آیت الله بهجت بفرمایید.

- آیت الله العظمى بهجت از مفاخر عصر ما هستند کسانى که کمابیش با ایشان آشنا هستند می دانند که ایشان در یک اوج اعلا در علم و معنوّیت قرار دارند. بنده معتقدم که آقاى بهجت در علم و معنوّیت نظیر ندارد. به تعبیر دیگر، ایشان فرشته روى زمین هستند، باید از برکات وجود ایشان استفاده کرد. ایشان در طفولیت هم معنوّیت را احساس می‌کرده است، و از جوانى اهل سیر و سلوک بوده‌اند. یکى از دوستان ایشان که با هم درس آقاى قاضى می‌رفتند، می‌گفت: «یک روز آقاى قاضى به موقع سر درس حاضر نمی‌شود، آقاى بهجت می‌گوید: ایشان حالشان خوب نیست، و یکایک حالات او را از خانه تا به درس بیان می‌کند. وقتى آقاى قاضى وارد محل درس می‌شوند، طرف آقاى بهجت می‌روند و می‌فرمایند: «امروز شیرین کارى کردى!»; لذا باید از ایشان استفاده کرد و فقط در جوار ایشان بودن کفایت نمی‌کند. حضرت آیت الله بهاء الدینى(قدس سره) می‌فرمودند: به آقاى بهجت گفتم: «شما بیرون بیا» یعنى بروز کن، شما براى حوزه خوب هستى ایشان در جواب گفته بود: «من معذورم.»

اساساً هر کس بیشتر موحّد باشد اخلاقش هم بهتر خواهد بود، و گرامی‌ترین افراد نزد خداوند با تقواترین آنان می‌باشد; که: (وَ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ)(2) و آقاى بهجت این گونه است و به قول علاّمه طباطبائى(قدس سره) ایشان عبد صالح هستند. به طلاّب و ارادتمندان آقا توصیه می‌کنم ایشان را اذّیت نکنند فقط از دور تماشا کنند و از ایشان تقاضاى دعا کنند یک کلام ایشان دارد و آن اینکه معصیت نکنید آن را گوش کنند که درس اوّل تا آخر همین است.

- علمیّت آیت الله بهجت را در چه پایه اى ارزیابى می‌کنید؟

- ایشان در علمیّت نیز در افق اعلى است، فقیهى است بسیار بزرگ، و معتقدم که باید مجتهدین در درس ایشان شرکت کنند تا نکته بگیرند و حق این است که درس خارج را باید امثال این بزرگان بگویند و به عقیده بنده ایشان در علم نیز نظیر ندارد.

- از لحاظ بُعد سیاسى ایشان چگونه هستند؟

- این گونه بزرگان اهل کیاستند و «اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِاللّهِ»(3) و به روح سیاست آشنا هستند و اگر به این عوالم توجّه کنند از همه بیشتر می‌فهمند.

- اگر خاطرهاى از ایشان به یاد دارید بفرمایید.

- در اوایل ارتباط با آیتالله بهجت، مشکلات عدیدهاى داشتم. با ایشان در میان گذاشتم، فرمودند: «معوذَتَیْنِ»(4) بخوانید. به دستور ایشان مشغول شدم، تا رسیدن به منزل دیدم مشکلاتم برطرف شده است.

------------------------------------------

پیوند به:

سلوک عرفانی مرحوم سید علی قاضی

توصیه ای بفرمایید تا عمل کنیم

قناعت عالم ربانی

پی نوشت ها:

1- آیت الله استاد شیخ محمود امجد به سال 1318 هـ.ش در خانواده اى روحانى در شهر «کرمانشاه» به دنیا آمد، پدرش از واعظان توانا، و جدّشان از عالمان ذى فنون ملقّب به «افصح المتکلّمین» بود. در حدود 18 سالگى تحصیلات جدید را رها و به انگیزه تحصیل علوم دینى به شهر مقدّس قم مشرّف شد و در مدّت کوتاهى دوره مقدّمات و سطح را به پایان رسانده و به دروس خارج مشغول گردید.

استاد امجد

ایشان در درس خارج فقه و اصول از محضر استادانى چون حضرات آیات عظام: امام خمینى، داماد، بهاءالدینى و بهجت ـ قدّس الله اسرار الماضین، و دامت برکات الباقین منهم ـ و در فلسفه و عرفان عملى از محضر پربار علاّمه طباطبایى قدّس سرّه استفاده فراوان برد. و در حدود 20 سال پایان عمر گهربار معظّم له با ایشان انس داشت و در جلسات عمومى و خصوصى ایشان شرکت مىکرد و از سال 1351 هـ.ش. با آیت الله العظمى بهاء الدینى مأنوس و استفاده فراوان برد. و نیز در حدود سال 1350 با آیت اللّه العظمى بهجت ـ دامت برکاته ـ مرتبط شد و افزون بر بهره بردارى از دروس خارج فقه و اصول آن عارف ارتباط خاص و نزدیک با معظّم له داشت و اینک حدود ده سال است که ایشان در تهران ساکن و دانشجویان و جوانان از جلساتش بهره هاى اخلاقى می گبرند این مصاحبه در مدرسه علمّیه صدوق توسط نگارنده انجام گرفت.

2- حجرات، آیه 13: " مسلما گرامی ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست".

3- مؤمن به نور خدا می نگرد.

4- منظور دوسوره مبارکه ناس و فلق است.

منبع:

باقی زاده گیلانی، رضا، بهجت عارفان در حدیث دیگران، گفتگو با استاد امجد


  

 

زندان

در کشور مصر، شخصى زندگى می‌کرد به نام عبدالملک، که چون پسرش عبدالله نام داشت، او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) می‌خواندند.

 عبدالمک منکر خدا بود، و اعتقاد داشت که جهان هستى خود به خود آفریده شده است.

او شنیده بود که امام شیعیان یکتا پرست، حضرت صادق (ع) در مدینه زندگى می‌کند، با خود تصمیم گرفت تا به مدینه مسافرت کند، به این قصد که درباره خدا و خداشناسى، با امام صادق (ع) مناظره کند.

وقتى که ابوعبدالله به مدینه رسید و از امام صادق (ع) سراغ گرفت، به او گفتند امام صادق (ع) براى انجام مراسم حج به مکه رفته است.

ابوعبدالله در تصمیم خود برای یافتن حقیقت مصمم بود چنانکه با شنیدن اینکه امام به مکه رفته‌است، رهسپار  عرستان شد.

وقتی به سرزمین حجاز رسید و کنار کعبه رفت، دید امام صادق (ع) مشغول طواف کعبه است، بی‌درنگ وارد صفوف طواف کنندگان گردید، [و از روى عناد] به امام صادق (ع) تنه زد، امام  همچنان که طواف می‌کرد برگشت و با کمال ملایمت به او نگاهی کرد و فرمود:

نامت چیست؟

او گفت: عبدالملک [بنده سلطان]

امام  :کنیه‌ی تو چیست؟

عبدالملک: ابوعبدالله [پدر بنده خدا]

امام: این ملکى [سلطانی] که تو بنده او هستى، [چنانکه از نامت اینگونه فهمیده می‌شود]، از حاکمان زمین است یا از حاکمان آسمان؟ وانگهى [مطابق کنیه‌ات]، پسر تو بنده خداست، بگو بدانم او بنده خداى آسمان است، یا بنده خداى زمین؟ هر پاسخى بدهى محکوم می‌گردى.

عبدالملک جوابی برای گفتن نداشت و خیره به امام ساکت مانده بود.

هشام بن حکم ، شاگرد دانشمند امام صادق (ع) در آنجا حاضر بود، و در این هنگام سکوت عبد الملک را شکست و به او به گفت: چرا پاسخ امام را نمی‌دهى؟

حرف حشام مشتی بر گونه‌ی عبدالملک بود و باعث شد تا از سخن هشام بدش آمده، و قیافه‌اش درهم شود.

امام صادق (ع) با کمال ملایمت ادامه داده و به عبدالملک گفت: صبر کن تا طواف من تمام شود، بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو کنیم.

هنگامى که امام از طواف فارغ شد، عبد الملک بی‌درنگ نزد امام آمد و در برابرش نشست، گروهى از شاگردان امام (ع) نیز حاضر بودند، آنگاه بین امام و او، مناظره این‌گونه شروع شد:

امام : آیا قبول دارى که این زمین زیر و رو و ظاهر و باطن دارد؟

عبد الملک: آرى .

امام: آیا زیر زمین رفته‌اى؟

عبد الملک: [با تعجب] نه!

امام: پس می‌دانى که در زیر زمین چه خبر است؟

عبد الملک: چیزى از زیر زمین نمی‌دانم، ولى گمان می‌کنم که در زیرزمین، چیزى وجود ندارد.

به اینجا که رسید آشفتگی و بازماندن عبد الملک کاملا هویدا شده بود، پس امام کلام را ادامه داد و فرمود: گمان و شک، آنجا که نمی‌توانى به چیزى یقین پیدا‌کنى، یک نوع درماندگى‌است.

و آنگاه امام  سوالهای خود را ادامه داد و فرمود:آیا به آسمان بالا رفته اى؟

عبد الملک: [این‌بار با تعجبی بیشتر] نه!

امام: آیا می‌دانى که در آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟

عبد الملک: نه! نمی‌دانم.

امام: عجبا! تو که نه به مشرق رفته‌اى و نه به مغرب رفته‌اى، نه به داخل زمین فرو رفته‌اى و نه به آسمان بالا رفته‌اى، و نه بر صفحه آسمانها عبور کرده‌اى تا بدانى در آنجا چیست، با آن‌همه جهل و ناآگاهى، باز منکر می‌باشى [تو که از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها که حاکى از وجود خدا است، ناآگاهى، چگونه منکر خدا می‌شوى ؟] آیا شخص عاقل، چیزى را که بدان ناآگاه است، انکار می‌کند؟.

عبد الملک: تاکنون هیچ کس با من این گونه ، سخن نگفته [و مرا این چنین در تنگناى سخن قرار نداده است].

امام : بنابراین تو در این راستا، شک دارى، که شاید چیزهائى در بالاى آسمان و درون زمین باشد و نباشد؟

عبد الملک: آرى شاید چنین باشد

پرواز

 

اینجا نقطه‌ی عقب‌نشینی دشمن بود و به این ترتیب، منکر خدا از مرحله انکار، به مرحله شک و تردید رسید.

امام سکان بحث را در دست گرفت و ادامه داد: کسى که آگاهى ندارد، بر کسى که آگاهى دارد، نمی‌تواند برهان و دلیل بیاورد.[پس تو که نمی‌دانی، حرفی برای گفتن با منی که آگاهم نداری، و این تو هستی که باید به حرف من گوش کنی و دانا شوی]

اى برادر منصور! از من بشنو و فراگیر، ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم، مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمی‌بینى که در صفحه افق آشکار می‌شوند و به ناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز می‌گردند، و آنها در حرکت در مسیر خود، مجبور می‌باشند.

اکنون از تو می‌پرسم: اگر خورشید و ماه، نیروى رفتن (و اختیار) دارند، پس چرا بر می‌گردند؟، و اگر مجبور به حرکت در مسیر خود نیستند، پس چرا شب ، روز نمی‌شود، و به عکس، روز شب نمی‌گردد؟

اى برادر منصور! به خدا سوگند، آنها در مسیر و حرکت خود مجبورند، و آن کسى که آنها را مجبور کرده، از آنها فرمانرواتر و استوارتر است.

بعد این کلام دلنشین که چون تیر خلاصی بر سینه‌ی خصم نشست، عبد الملک گام دیگری به عقب نهاد و به سخن آمد: راست گفتى.

امام: اى برادر منصور! بگو بدانم ، آنچه شما به آن معتقدید، و گمان می‌کنید "دهر" [روزگار] گرداننده موجودات است، و مردم را می‌برد، پس چرا همان "دهر" آنها را برنمی‌گرداند، و اگر بر می‌گرداند، چرا نمی‌برد؟

اى برادر منصور! همه مجبور و ناگزیرند، چرا آسمان در بالا، و زمین در پائین قرار گرفته؟ چرا آسمان بر زمین نمی‌افتد؟ و چرا زمین از بالاى طبقات خود فرو نمی‌آید، و به آسمان نمی‌چسبد، و موجودات روى آن به هم نمی‌چسبند؟!.

اینجا دیگر آخر خط بود. عبدالملک، از مرحله شک نیز رد شد بود، و به مرحله ایمان رسید بود.

مرد داستان ما  که تا به حال به آسمان نرفته بود، اکنون با بالهای ایمان در پهنه‌ی آبی آسمان یکتا پرستی به اوج می‌رفت.

عبدالملک درحالی که در وجد تمام بود در حضور امام صادق (ع ) ایمان آورد و گواهى به یکتائى خدا و حقانیت اسلام داد و آشکارا گفت: "پروردگار من، آن خدا است که پروردگار و حکم فرماى زمین و آسمانهاست، و آنها را نگه داشته است!"

مجلس متحول شده بود چنانکه گویی کام همه به ایمان عبد الملک شیرین شده بود.

حمران، یکى از شاگردان امام که در آنجا حاضر بود، از شوق به امام صادق (ع) رو کرد و گفت: فدایت گردم، اگر منکران خدا به دست شما، ایمان آورده و مسلمان شدند، کافران نیز بدست پدرت، پیامبر خدا، ایمان آوردند.

عبدالملکِ تازه مسلمان به امام عرض کرد: مرا به عنوان شاگرد، بپذیر!.

و امام صادق (ع) رو به هشام بن حکم (شاگرد برجسته‌اش) کرد و فرمود: عبدالملک را نزد خود ببر، و احکام اسلام را به او بیاموز.

هشام که آموزگار زبردست ایمان، براى مردم شام و مصر بود، عبدالملک را نزد خود طلبید، و اصول عقائد و احکام اسلام را به او آموخت، تا اینکه او داراى عقیده پاک و راستین گردید، به گونه‌اى که امام صادق (ع) ایمان آن مؤمن را پسندید و پذیرفت.

 


اصول کافی،کلینی، باب وحدت العالم و اثباة المحدث، حدیث 1، ص 72 - 73، ج 1. و داستانهای اصول کافی، محمدی اشتهاردی


  

(عفو - صفح - غفران - رحمت)

چهار کلمه‏ى فوق چهار مرحله‏ى رفتارى را نشان مى‏دهد که بر حسب اراده و تقوا و تسلط بر نفس، انسان مى‏تواند در برابر کسانى که به او بدى مى‏کنند، عکس العمل نشان دهد. اولین گام «عفو» است که معناى آن گذشت و صرف نظر کردن از انتقام و تلافى است. کسى که عفو مى‏کند، ظاهراً صرف نظر کرده است، اما معلوم نیست کدورت و رنجش قلبى‏اش به صورت اخم و ترشرویى در چهره‏اش ظاهر نشود.

«صفح» گام تکامل یافته‏ترى است که آثار رنجش را از صفحه‏ى صورت و دل پاک مى‏کند. از این کامل‏تر مرحله‏اى است که به جاى تلافى و انتقام به کسى که به ما ستم کرده، احسان و انفاق کنیم که این گام را «غفران» مى‏نامند و دست یازیدن بدان بسیار سخت است.

گام دیگر به عالى‏ترین مرحله‏ى انسانیت و اخلاق مانده و آن هم «رحمت» است. رحمت یعنى دلسوزى و کمک و مساعدت به محتاج. در این مرحله، نه تنها عفو و صفح نشان داده و به کسى که به ما بدى کرده، خوبى مى‏کنیم، بلکه به حال وى دلسوزى مى‏کنیم که چرا مکارم اخلاق محروم شده و مرتکب اعمال ناشایست شده است.

در این زمینه به آیات زیر توجه کنید:

- در رابطه با همسر و فرزندان؛

«و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحیم». (1)

- دعا به درگاه خدا؛

 «واعف عنّا و اغفر لنا و ارحمنا». (2)

- وظیفه‏ى توانگران در برابر تهى‏دستان؛

 «و لیعفوا و لیصفحوا ألا تحبّون أن یغفر اللّه لکم و اللّه غفور رحیم». (3)

- وظیفه‏ى پیامبر در برابر اهل کتاب؛

 «فاعف عنهم و اصفح انّ اللّه یحبّ المحسنین». (4-5)

----------------------------------------

پی نوشت ها:

1- سوره تغابن، آیه 14:(و اگر ببخشایید و درگذرید و بیامرزید، به راستى خدا آمرزنده مهربان است‏).

2- سوره بقره، آیه 286:(و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور).

3- سوره نور، آیه22:( و باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید؟ و خدا آمرزنده مهربان است‏).

4- مائده، آیه 13:( پس‏، از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد).

5- ر. ک: قرائتی، محسن، هزارو یک نکته در قرآن کریم


  

حضرت امام صادق علیه السلام در ذیل آیه کریمه «فلینظر الانسان الى طعامه‏» (1) فرمودند: منظور از این طعام «علم‏» است، یعنى انسان باید نگاه کند که علم خود را از چه کسى مى‏گیرد (2) پس طعام «علم‏» است و علم همان روزى معنوى است، و مطعم و معلم حقیقى، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند، چنانکه از حضرت امام کاظم علیه السلام رسیده است که حضرت على علیه السلام را «امیرالمؤمنین‏» مى‏گفتند، چون به انسان طعام «میره‏» مى‏دهد: «لم سمى امیرالمؤمنین امیر المؤمنین؟ قال علیه السلام: لانه یمیرهم (المؤمنین) العلم‏». (3)

اگر ظاهر «امیر» این است که به انسان «امر» مى‏کند، ولى باطن آن طبق بیان امام هفتم علیه السلام این است که به متفکران، طعام «میره‏» مى‏دهد.

اگر کسى به درستى به دین عمل کند، هم علوم سمایى (آسمانى) از راه الهامها نصیب او مى‏شود که: «العلم نور یقذفه الله فى قلب من یشاء»

بیان قرآن کریم است که انبیا علیهم السلام عموماً و شعیب علیه السلام خصوصاً، «نبوت‏» را رزق مى‏دانند: «و رزقنى منه رزقا حسنا» (4) و اولیا «ولایت‏» را و علما «علم‏» را رزق مى‏دانند. لذا رزق، توسعه داشته و اختصاصى به ارزاق طبیعى نظیر نان و میوه و . . . نخواهد داشت.

علوم هم دو قسم است:

بعضى از دانش‏ها با دسترنج مدرسه و تلاش و کوشش نصیب انسان مى‏شود، و بعضى از علوم از بالا به انسان افاضه مى‏شود: «دولت آن است که بى‏خون دل آید به کنار».

اگر کسى به درستى به دین عمل کند، هم علوم سمایى (آسمانى) از راه الهامها نصیب او مى‏شود که: «العلم نور یقذفه الله فى قلب من یشاء» (5)، هم از راه کسب، که علم ارجل نام دارد، نظیر سیر و سلوک. (6)


پى‏نوشت‏ها:

1) سوره عبس، آیه 24: «پس انسان باید به غذاى خود بنگرد». 

2) محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج‏2، ص‏96.

3) همان، ج‏37، ص‏293، ح 7.

4) سوره هود، آیه 88.

5) بحار الانوار، ج‏1، ص 225.

6) عبد الله جوادى آملى، بنیان مرصوص، ص‏82.

منبع:

مجله پرسمان، پیش شماره 1، برگرفته از سخنان آیت الله جوادی آملی، به کوشش دکتر حسن قدوسی زاده


  

تفاوت سلام و صلوات در چیست؟

صلوات

«انّ اللّه و ملائکته یصلّون على النّبىّ یا أیّها الّذین ءامنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»

«صلّوا»، امر به طلب رحمت و درود فرستادن به پیامبر است، اما «سلّموا» به معناى تسلیم در برابر فرمان‏هاى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله است. چنان که در آیه‏ى «... ثمّ لا یجدوا فى أنفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیماً» آمده است. مؤمنان راستین کسانى هستند که به داورى تو تن دهند و در دل خود نیز از این قضاوت کمترین ناراحتى نداشته باشند و تسلیم مطلق تو گردند.

ابو بصیر از امام صادق‏علیه السلام از معناى تسلیم در برابر پیامبرصلى الله علیه وآله پرسید. حضرت فرمود: «هو التسلیم له فى الأمور»؛ منظور، تسلیم بودن در برابر او در همه‏ى کارهاست.

ابوحمزه ثمالى از یکى از یاران پیامبرصلى الله علیه وآله به نام کعب چنین نقل مى‏کند: هنگامى که این آیه نازل شد، عرض کردیم: سلام بر تو را مى‏دانیم، ولى صلوات بر تو چگونه است؟ فرمود: این گونه بگویید: «اللّهمّ صلّ على محمد و آل محمد کما صلّیت على ابراهیم انّک حمید مجید و بارک على محمد و آل محمد کما بارکت على ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید».


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ